جزوه درس تاریخ تحلیلی صدر اسلام
تهیه و تدوین و جمعآوری، یاسم امامی، مُدرِس دانشگاه
سخن معرفی است که میگویند ؛ « ملتی که کتاب نمی خواهد، باید تمام تاریخ را تجربه کند ».
« بدون تاریخ زندگی امکان پذیر نیست. همانطور که انسان هر روز با استفاده از تجربیات دیروز و روزهای قبل خود و دیگران زندگی میکند در واقع دارد با تاریخ زندگی میکند. پس می توانیم بگوییم زندگی بدون تاریخ امکان پذیر نیست » .
جلسه اول تاریخ
مقدمه
تاریخ به معنی ؛ روز، ماه، سال، وقت و شرححال گذشتگان و گزارش باستان آمده است.
تاریخ جلالی(گاهشماری جلالی) ؛ که آغاز آن از سال 1079 میلادی و منسوب به سلطان جلالالدین ملک شاه سلجوقی است. گاهشماری جلالی، دقیقترین تقویمهماهنگ با سال اعتدالیو مبنای گاهشماری ایرانی از قرن پنجم خورشیدیبدین سو است. مثال ؛ امروز : ۲۸سرطان(تیر) سال ۹۳۷ جلالی باستانی سلطانی برابر با ۲۵تیر۱۳۹۴خورشیدیاست.
تاریخ میلادی(گاهشماری میلادی) ؛ گاهشماریبا ریشهی مسیحی است که هماکنون در بیشتر کشورهای جهان استفاده میشود و تقویمی بینالمللی است. این گاهشماریبرگرفته از گاهشماری ژولینیبا مبدأ میلادی(میلاد حضرت عیسی(ع)است و نخست از سوی آلویسیوس لیلیوسکه پزشکی از اهالی ناپلبود پیشنهاد شد. تعدیل کبیسه گیری این گاهشماری در ۲۴فوریه ی۱۵۸۲از سوی پاپ گرگوری سیزدهمپذیرفته شد و از آن پس به گاهشماری گری گوری(گرِگوری)نیز مشهور شد.
گاهشماری هجری قمری ؛ گاهشماری بر اساس چرخش ماه است که توسط مسلمانانو نیز در بسیاری از کشورهای اسلامیبه عنوان سالنمای مذهبی یا در مواردی سالنمای مدنی استفاده میشود. از این سالنمای در بسیاری از آیینهای اسلامی، از قبیل روزه، حج، تعیین ماههای حرام، و عزاداریاستفاده میشود. در زمان خلافت عمر بن خطاب، خلیفه دوم برای اداره ممالک مفتوحه با کمک دبیرانایرانی اقدام به تأسیس دیوان خانهبه سبک ساسانی نمود از اولین اقدامات دبیران ایجاد مبدأ گاهشماری برای سررسید باژ و گزیه (بعدها باج و خراج و جزینه) به تقلید از مبدأ تاریخ یزدجردی بود برای همین تاریخ هجرت پیامبر اسلام جایگزین تاریخ تاج گزاری شاه ساسانی شد که ۱۶ سال با هم اختلاف داشتند.[نیازمند منبع] گاه اجمالاً از آن به عنوان تقویم قمری نیز یاد میشود.
قبل از جهانی شدن گاهشماری میلادیدر بسیاری از کشورهای اسلامی و رسمی شدن گاهشماری هجری خورشیدیدر ایرانو افغانستان، سالنمای هجری قمری سالنمای اصلی سرزمینهای اسلامیبود و وقایع تاریخی در اکثر قریب به اتفاق موارد با این گاهشماری ثبت میشد.
گاهشماری یزدگردی ؛ با مبدأ سال جلوس یزدگرد سوم، آخرین پادشاه ساسانی، در سال ۶۳۲ میلادی، آخرین گاهشماری دوره ساسانی است. در دوره ساسانیان سال جلوس یک شاه به تخت شاهی به صورت مبدأ گاهشماری در میآمد و طول سال ۳۶۵ روز با کبیسه گیری یک ماه در ۱۲۰ سال اعمال میشد (طول سال متوسط 25، 365گاهشماری یزدگردی نیز به همین گونه در سال دهم هجری با مبدأ سه شنبه اول سال یکم یزدگردی (۳۶۲۴ روز گذشته از هجرت) آغاز شد.
* تاریخ بر وزن تَفعیل است و در لغت به معنای تعیین و شناساندن وقت است. ریشه واژه تاریخ، توریخ(در سامی به معنای ماه) است و تاریخ از ماده « اَرَّخ ، یُاَرِّخُ ، تاریخاً » - به معنای تعیین وقت و ذکر وقایع و حوادث است. اصل این واژه تَوریخ بوده است که برای آسانی تلفظ حرف واو آن تغییر کرده است و به صورت تاریخ و تأریخ شده است. اصل واژه تاریخ را فارسی و برگرفته از « ماهـ روز » میدانند که معرّبآن مورِّخ شده است.
هرودوت(پدر تاریخ) ؛ تاریخ را به معنای مطالعه و بررسی روزگاران گذشته میداند.
ابن خلدون ؛ تاریخ را دانشی سرچشمه گرفته از حکمت، و بیانگر سرگذشت ملتها ، سیره پیامبران و سیاست پادشاهان میداند.
برخی نیز تاریخ را مجموع وقایع کره زمین از آغاز پیدایش انسان تا کنون میدانند ؛ وقایعی که بر احوال و شئون انسان تأثیر نهاده یا از آن متأثر شده است. بر اساس این تعریف، موضوع تاریخ عبارت است از ؛ کنش و واکنش خارجی یا دارای اثر خارجی انسان.
* تعاريف واژه تاريخ(4 مورد)
1- واژه تاريخ ( History ) از زبان يونانى گرفتهشده و هرودوت (هرودوتوس ( Herodotus مُبدع و پدر تاريخ شناخته شده است. تاريخ، از نظر هرودوت، به معناى مطالعه و يا بررسى روزگاران گذشته است.
2- ابنخلدون، مورخ بزرگ، تاريخ را دانشى سرچشمه گرفته از حكمت و بيانگر سرگذشت ملتها، سيرت پيامبران و سياست پادشاهان مىداند.
3- دستهاى آن را به وقايع مشهور و حوادث روزگار پادشاهان و دولتها محدود مىكنند.
4- جمعى مشخص ساختن احوال انبيا، ائمه (عليهم السلام) ، فرمانروايان، وزيران و حوادث بزرگى مانند جنگها و فتوحات بر حسب زمان را معناى اصطلاحى تاريخ مىدانند.
* عناصر تاریخ
برای علم تاریخ سه متغیر در نظر گرفتهشده است ؛ زمان، مکان و انسان، به نظر میرسد حذف یا نادیده گرفتن هر کدام از این سه متغیّر، تاریخ را از داشتن موضوع و قلمرو مشخص محروم خواهد کرد. متغیّر نخست دلالت بر « انسان » دارد؛ چرا که اساساً انسان موضوع علم تاریخ است. ما در تاریخ به دنبال انسان هستیم، از این رو آن جایی که انسان نباشد، تاریخ نیز وجود ندارد.به طور مثال ؛جنگ در سال 920 ه.ق چالدران در شهرستان خوی استان آذربایجان غربی بین شاه اسماعیل صفوی و سلطان سلیم عثمانی که منجر به شکست شاه اسماعیل صفوی گردید.
انواع علم تاریخ
1- تاريخ نقلي ؛ تاريخ نقلي، علم به وقايع و حوادث و اوضاع و احوال انسانها در گذشته است، در مقابل اوضاع و احوالي كه در زمان حال وجود دارد.
تاريخ نقلي ؛
اولاً، جزئي است(علم به يك سلسله امور شخصي و فردي است، نه علم به كليات و يك سلسله قواعد، ضوابط و روابط).
ثانياً، يك علم نقلي است، نه عقلي.
ثالثاً، علم به بودنهاست، نه علم به شدنها.
رابعاً، به گذشته تعلق دارد نه به زمان حاضر.
* 2- تاريخ علمي ؛ تاريخ علمي، علم به قواعد و سنن حاكم بر زندگيهاي گذشته است كه از مطالعه و بررسي و تحليل حوادث و وقايع گذشته به دست ميآيد.
تاريخ علمي مانند نقلي به گذشته تعلق دارد، نه به حال؛ و علم به بودنهاست نه علم به شدنها؛ اما، كلي است نه جزئي، عقلي است، نه نقليِ محض.
3- فلسفه تاريخ ؛ فلسفهي تاريخ، علم به تحوّلات و تطوّرات جامعهها از مرحلهاي به مرحلهي ديگر و شناخت قوانين حاكم بر آن تطوّرات و تحوّلات است.
فلسفه تاريخ مانند تاريخ علمي، كلي است نه جزئي ؛ و عقلي است، نه نقلي ؛ اما برخلاف تاريخ علمي، علم به « شدنِ » جامعههاست، نه علم به «بودن» آنها و نيز برخلاف تاريخ علمي، مقوّم تاريخي بودن فلسفهي تاريخ، اين نيست كه به زمان گذشته تعلق دارد، بلكه اين است كه علم به جرياني است كه از گذشته آغازشده و ادامه دارد و تا آينده كشيده ميشود. زمان «ظرف» اینگونه مسائل نيست، بلكه بعدي از ابعاد آنهاست.
فایده علم تاریخ و سرگذشت پیشینیان
شناخت و بررسی سرگذشت پیشینیان انسان را به حدی از دانش و آگاهی میرساند که گرچه عمر آنها را نداشته گویا با آنها زندگی کرده، بلکه از اول تا آخر با آنها بوده و از این دانش در ساختن زندگی خود به خوبی میتواند بهرهمند شود.
امیرالمؤمنین علیه السلام میفرمایند ؛ العقل عقلان عقل الطبع و عقل التجربة.
* عقل دو قسم است ؛ یکی تفکر و آگاهیهایی که انسان ذاتاً و بدون اکتساب از گذشتگان آنها را داراست، و قسم دیگر معلوماتی که از راه بررسی رفتار و کردار و سرنوشت پیشینیان به دست آورده است
امیرالمؤمنین علیه السلام میفرمایند ؛ رأی الرجل علی قدر تجربته ؛(بحارالانوار، ج 71، ص 341)ارزش نظریه شخص به اندازه میزان تجربه و شناخت و استفاده او از تاریخ گذشتگان است
ارزش نظریه شخص به اندازه میزان تجربه و شناخت و استفاده او از تاریخ گذشتگان است
لذا در جای دیگر فرمودهاند ؛ وَ قَالَ عليه السلام رَأْيُ الشَّيْخِ أَحَبُّ إِلَيَّ مِنْ جَلَدِ الْغُلَامِ وَ رُوِيَ مِنْ مَشْهَدِ الْغُلَامِ(حکمت 83 نهجالبلاغه).
* امام عليه السّلام(در باره رأى پير) فرموده است ؛ انديشه پیرمرد را (در جنگ و هر كار) از توانایی و دلاورى جوان بيشتر دوست دارم (زيرا جوان بر اثر كمى آزمايش ممكن است مغرور شده خود و يارانش را تباه ساز، و (بجاى من جلد الغلام) روایتشده من مشهد الغلام يعنى(رأى و انديشه پير را بيشتر دوست دارم) از حضور جوان ؛
قرآن کریم برای سرگذشت پیشینیان و بررسی آن، اهمیت فراوانی قائل شده و علاوه بر آیات فراوانی که در شرححال آنها دارد، سورههایی هم به اسم امتهای سابق یا شخصیتهای برجسته تاریخ نامگذاری شده است. مثل ؛ آل عمران، یونس،هود، یوسف، ابراهیم، مریم، بنیاسرائیل، لقمان، انبیا، نوح.
فایده عمومی تاریخ *
1- آشنایی با سرگذشتها و خلق و خوهای ملتها
2- آشنایی با سیره و روش رفتاری پیامبران و صالحان
3- آشنایی با سیاستها و شیوه رفتار دولتها و پادشاهان گذشته
4- برخورداری از خرد عقلای جهان
5- تشخیص را درست و صحیح در هر حادثهای که برای شخص اتفاق افتد با عبرت گیری و پندآموزی از حوادث مشابه تاریخ.
بررسی کلی عوامل محرك در تاريخ *
1- گئورگ ویلهلم فریدریش هگل آلمانی ؛ بشر را سازنده تاریخ میداند.
2- مارکسیسم ؛ اقتصاد را عامل تاریخ میداند.
3- زیگموند شلومو فروید(زیگیموند شلومو فروید اتریشی) ؛ غریزه جنسی را عامل حرکت میداند.
4- آلر و فریدریش ویلهلم نیچه آلمانی ؛ عامل حرکت را در غریزه برتریجویی و قدرتطلبی خلاصه میکند
5- فرانسیس بیکن انگلیسی ؛ مراحل مختلف رشد علم را سرآغاز تحول و عامل اساسی حرکت تاریخ میداند.
6- اسلام ؛ علاوه بر نظریات بالا به عوامل دیگر از قبیل ؛نقش انبیاء و رهبران بزرگ الهی- مبارزهها و مهاجرت ها-تاریخ سازان(نوابغ و شخصیتهای بزرگ علمی، سیاسی و نظامی)-ریاستطلبیها و خودخواهیها- افزایش جمعیت و پدید آمدن نیازها و خواستههای جدید- عوامل طبیعی(سیل-قحطی- طوفان و ...)در سقوط و ظهور ملتها و تمدنها موثر میداند.
جلسه دوم تاریخ
* شرقشناسی(خاورشناسی)
آنچه امروز منطقهی خاورمیانه نامیده میشود، علیرغم اختلاف نظرهای گسترده دربارهی حدود و ثغور آن، از پُراهمیتترین مناطق در نظام جغرافیایی- سیاسی جهانی است. بیتردید جایگاه ژئوپلیتیک این منطقه در کنار میراث تمدنها و ادیان جهانی، آنگاه که با منابع گستردهی انرژی ممزوج گردیده، اهمیت خاورمیانه را صد چندان نموده و حتی عامل توجه استعمارگران و قدرتهای جهانی به این منطقه نیز بوده است.
درباره پدیده(شرقشناسی) دیدگاههای متفاوتی(مثبت و منفی) وجود دارد و در این خصوص مطالعات و تحقیقات علمی گوناگونی صورت گرفته است. روشن است که هر فعالیت علمی، اگر بر مبانی استوار و راهکارهای مشخص مبتنی باشد، میتوان از طریق بررسی اصطلاحات و مطالب نوشتهشده درباره آن، به نتایج ملموس دست یافت.
اُندُلس(اسپانیای امروز)
ورود اسلام به اسپانیای امروز و اندلس دیروز چهره این سرزمین. به طور کامل دگرگون گردید و مسلمانان باقدرت تمام و ایمانی تزلزلناپذیر در این کشور ماندند و با ایجاد تغییراتی شگرف و گسترده، بنای فرهنگ و تمدنی پر شکوه و خیرهکننده را پی ریزی کردند.اندلس در سالهای پایانی قرن اول هجری فتح گردید و به یک سرزمین اسلامی تبدیل شد و پس از هشت صد سال از دست مسلمین خارج گشت، به گونهای که اکنون فقط ۰٫۸ درصد جمعیت آن را مسلمانان تشکیل میدهند. این ظهور و غروب اسلامی در یک کشور اروپایی دربردارنده درسها و عبرت ... .
ادوارد سعید به عنوان یکی از بنیانگذاران نظریه پسااستعماری(به انگلیسی ( Postcolonial theory شناخته میشود.نظریهٔشرقشناسی(اورینتالیسم)از ابتکارات فکری اوست.
در یک نوامبر ۱۹۳۵ در اورشلیم (که در آن زمان تحت قیمومیت انگلیس بود)متولد شد. پدرش یک بازرگان آمریکایی- فلسطینیالاصل بود که پیش از تولد سعید به قاهرهمهاجرت کرده بود. مادرش فلسطینی بود و هر دو از مسیحیانپروتستانبودند.خواهرش رُزماری سعید زهلاننیز تاریخدان و نویسنده است.
سعید برای ادامه تحصیل به مدرسه مونتهارمون آمریکا رفت و مدرک کارشناسی خود را از دانشگاه پرینستوندریافت کرد. در همین سال برای ادامه تحصیل وارد دانشگاه هارواردشد و در سال ۱۹۶۰کارشناسی ارشد و ۱۹۶۴پروفسور زبان انگلیسیو ادبیات تطبیقیدر دانشگاه کلمبیابود.
شرقشناسی(Orientalism)
واژهي شرق كه در زبان عربي به معناي طلوع و محل برآمدن خورشيد است، به آن بخش از جهان اطلاق ميشود كه قديمترين نمايشگاه مدنيت در آنجا بوده است. معادل اين واژه در فرهنگهاي اروپايي كلمهي East و هم واژهي Orient بهکاررفته است كه در عصر باستان از اين اصطلاح براي اشاره به كشورهاي شرق مديترانه استفاده ميشد.
* شرقشناسي عبارت است از يك رشتهي فوقالعاده منسجم علمي كه فرهنگ اروپايي در خلال دوران پس از عصر روشنگري توانست به وسیلهی آن شرق را از حيث سياسي، جامعهشناسي، نظامي، ايدوئولوژيكي، علمي و تخيلي اداره كند و حتي به وجود آورد.
* مستشرق ؛ هر آن کس که دربارهي مشرق زمین تدریس یا تحقیق میکند یا چیزی مینویسد، شرقشناس است و کاری که انجام میدهد، شرقشناسی است
تفكيك جهان از لحاظ فرهنگي به دو بخش شرقي و غربي به هیچوجه تازگي ندارد و رد پاي آن حتي در نخستين كتيبهها و سنگنبشتهها منعكس است براي اولين بار تقسيم جهان به دو بخش اروپا و آسيا را نيز جغرافيدانان يوناني انجام دادند.
اصولاً تولد شرقشناسي را مربوط به سال1312 ميدانند شرقشناسی یكی از مهمترین « منظومههای معرفتی » است كه در دوران جدید شكل گرفت و از همان آغاز هدفی جز شناخت و دانش محض را برآورده میكرد. این هدف عبارت بود از « هویتسازی » برای اروپا در برابر « دیگریها ».
به نظر " ادوارد سعيد " برجستهترین منتقد شرقشناسی « نخستین مفهومی که شرقشناسی در ذهن تداعی میکند مفهومی عالمانه و پژوهشگرانه است و در واقع این مفهوم هنوز هم در شماری از نهادهای پژوهشی و دانشگاهی متداول است. شرقشناسی گفتمانی غربی پیرامون شرق به شمار میرود ... مدلول شرق را براي اروپا و آمريكا متفاوت ميداند، شرق مورد نظر اروپا، اساساً شرق اسلامي را در بر ميگيرد،
در پايان قرون وسطي، نخستين كوشش براي ايجاد يك شناخت منظم از شرق به وقوع پيوست. در واقع ميتوان گفت كه، علاقهي غرب به شرق با تولد شيوهي توليد سرمايهداري، يعني از قرن 16ميلادي به بعد نظم و ترتيب پيدا كرده است. رشد اين علاقه با توسعهي استعمار و مرحلهي امپرياليستي آن همراه بوده و در اين زمان دو قدرت بزرگ استعماري جهان يعني انگلستان و فرانسه از پيشگامان توجه به شرق به شمار رفتهاند.
شمال مديترانه(اروپا)
|
||
غرب |
یونان(مرکز جهان)
|
سمت شرق مديترانه را شرق و آسیا خواندند |
جنوب آن را ليبيا (شمال آفريقا) |
* جغرافیای شرق
اما به طور كلي و در يك جمعبندي ميتوان چنين گفت؛ هنگامي كه از شرق سخن به ميان ميآيد، اين واژه مفاهيم گوناگوني زیر را در بر ميگيرد ؛
الف- مفهوم جغرافيايي، در اين معنا مراد از شرق، همان آسيا، خاور نزديك باستاني و جهان غیراروپایی است.
ب- مفهوم ايدوئولوژيكي، در اين تعبير، شرق مسلمان در برابر غرب مسيحي قرارداده ميشود.
ج- مفهوم سياسي، هنگامي كه در يك مضمون سياسي از شرق صحبت ميشود در واقع به خطري اشاره دارد كه جهان مسیحیت غربي و دنياي سرمايهداري را تهديد ميكند و اين خطر تنها در اسلام نهفته است.
* انگیزهها و اهداف شرقشناسی(8 مورد)
الف) نیاز به تعریف هویت خودی در برابر دیگری ؛ شرق همواره در برابر غرب به عنوان دیگری تصور میشد که از این طریق غرب خود را تعریف میکرد و هویت خود را بر این اساس استوار میساخت.
ب) گسترش علم و ابزارهای علمی و انگیزههای علمی ؛ شرقشناسي از آغاز مدعي آن بوده است كه ميخواهد در مهد پرورش علم با روش عينيت علمي موضوع خود را مطالعه كند و اين مطالعه را خالي از اغراض، خالي از پيشداوريها و خالي از هر نوع تصرف ذهني انجام دهد. در اين مدعا اين فرض نهفته است كه تنها غربي ميتواند شرقي را به عنوان موضوع مطالعه پيش روي خود نهد، زيرا مسلح به سلاح علم است و شرقي چنين كاري نميتواند، زيرا فاقد علم است، از اين روي شرقشناسي داريم، اما غربشناسي نداريم. جلال آل احمد در کتاب غربزدگی مینویسد ؛ شرقشناس تصور میکرد که به صورت عالم به کل خفیات شرق درآمده است.
ج)انگيزههاي سياسي و استعماري ؛ انگيزههاي سياسي و استعماري را مهمترین عامل پا گرفتن شرقشناسي دانستهاند، و مستشرقان نيروي دولتهايشان براي استعمار اقتصادي و سياسي و فرهنگي كشورهاي شرقي به شمار ميرفتهاند. همان طور که « فرد راینهارد دالمایر » در كتاب "راههای بديل فراسوي شرقشناسي و غربشناسي" مینویسد ؛ زماني ... مطالعه و درك فرهنگهاي غير غربي از جمله شرق به متخصصاني كه طيفي از زبانشناسان، تاریخنگاران و انسانشناسان فرهنگي را در بر ميگرفت، واگذار ميشد حوزهي مطالعاتي كه صرفاً پژوهشگرايانه نبود، بلكه رخدادهاي سياسي و اقتصادي آن زمان هم به ویژه با نيازهاي اجرايي و اداري امپراتوريهاي استعماري در ارتباط بود.
د)انگیزههای تبشيري و ديني ؛ برای اروپا اسلام مظهر وحشت، ویران گری و شیطانصفتی نمایان شد و جماعت مسلمین همچون گلهي بربرهای منفور و اسلام عبارت بود از یک مایهي دلهره و نگرانی دائم و بدین ترتیب شرق نمایندهي اسلام در برابر اروپا قرار میگرفت.
علاوه بر تبلیغ مسیحیت، « مسيحيان از آغاز، اسلام را مانع رشد مسيحيت ميدانستند و از این رو، عالمان مسيحي و ارباب كليسا به انگيزهي يافتن ضعفهاي اسلام و آسیب رساندن به آن، به فراگيري زبان عربي و ترجمهي متنهاي اسلامي به ويژه قرآن روي ميآوردند. براي نمونه « راجر بيكن، كشيش انگليسي براي گسترش مسيحيت در ميان مسلمانان، بر فرارگيري زبان عربي تاكيد ميكرد».
ذ- انگیزه علمی فرهنگی
به هر حال، انگیزه شرقشناسان در مسائل علمی محض و گرایش فرهنگی آنان به آشنایی با معارف، علوم، شریعتو تمدن اسلامی، از آن جهت بود که تمدن اسلامی در آن دوره، در اوج شکوفایی و پیشرفت خود قرار داشت.
باید به این نکته توجه داشت که نهضت شرقشناسی به طور کلی دارای جنبه علمی فرهنگی است و رهبری و هدایت آن را غربیانی به عهده داشتند که خود را وقف مطالعه اوضاع فرهنگی، اجتماعی و سیاسی شرق کرده بودند؛ زیرا فرهنگ نقش بسیار مهمی در حیات امتها و جوامع انسانی دارد
ر- انگیزه تجاری و اقتصادی
آشنایی غربیان با منابع طبیعی، وضعیت بازارهای تجاری، صنایع و همچنین وجود مهمترین مواد اولیه در مشرق زمین، آنها را بر آن داشت تا از یک سو، در کشورهای شرقی بازارهایی را برای فروش کالاهایشان پدیدآورند و از سوی دیگر، کوشیدند که از تأسیس صنایع مادر در این کشورها جلوگیری کنند تا در نتیجه، بازار آنها بازاری مصرفی باقی بماند. به این منظور، آنها مواد اولیه را به قیمت ناچیز از کشورهای شرقی میخریدند و کالاهایی را که با همان مواد ساخته بودند، به قیمتهای هنگفت به آنها میفروختند. روشن است که این انگیزه اقتصادی نقش مهمی در پویایی و تقویت حرکت شرقشناسی داشته است.
ه) انگیزههای شخصی ؛ برخی از شرقشناسان نیز با انگیزههای شخصی از قبیل ؛ حس کنجکاوی، علاقه به سفر و آشنایی با مناطق دور و نشناخته، آشنایی با طوايف و اقوام و گردآوری اشیاء عتیقه و آثار باستانی به مطالعهي شرق روی آوردند.
ز- انگیزههای دیگر
انگیزههای دیگری نیز وجود دارد که میتوان آنها را ضمن انگیزههای ذکرشده گنجاند؛ مانند انگیزههای استراتژیکی و محیطی و در این میان، انگیزه دینی و تبلیغی از چند جهت اهمیت بیشتری دارد:
۱. کشورهای اسلامی عربی از نظر فکری، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و… جایگاه بسیار مهم و ویژهای در جهان شرق دارند.
۲. شرق و به ویژه دنیای اسلاماز نظر استراتژیک و منابع و ثروتهای طبیعی بسیار حائز اهمیت است.
۳. از آن جا که جنبه تشریعی و فقهی یعنی همان احکام عملی جایگاه مهمی در اسلام دارد، شرقشناسان برای رسیدن به اهداف خود، اهتمام خاصی برای مطالعه در این زمینه قائل شدهاند.
۴. بارزترین شکست نظامی غرب، در جنگهای صلیبی رخ داد. این جنگها با انگیزههای پلید و مقاصدی خطرناک و در اثر انحطاط فرهنگی غرب به پا شد که خود ناشی از تحریفکتاب مقدسو بیتوجهی فکری و عقیدتی به آن و در نتیجه عدم پایبندی حقیقی به آن بود. از این رو، غربیان پس از شکستهای پیاپی در جبهه نظامی، شرقشناسی را به عنوان راهکاری برای ایستادن در برابر زبان گفتگوی فکری و عقیدتی اسلام که نماد آن قرآن کریم است برگزیدند.
شرقشناسی وارونه
گروهي را بر آن داشته كه در صدد تدوين يك بديل(عِوَض- جانشین) براي تبيينهاي شرق برآيند، اينان سعي كردند تا براي تحليل جوامع و فرهنگ اسلامي از قالبهاي نظري ديگري استفاده كنند. از آنجا كه ديدگاه اين گروه نقطه مقابل ديدگاه شرقشناسي است، به « شرقشناسي وارونه » معروف شده است.
شرق و غرب همچون موجوديتهاي جغرافيايي، تاريخ، و فرهنگي تصوير ميشوند كه ذاتاً با يكديگر نا قرینهاند.
از همان آغاز هدف آن، « هویتسازی » برای اروپا در برابر « دیگریهای شرقی » بوده است.
در برابر شرقشناسی، که شرق را بخش منحط جامعهی جهانی و حاشیهی فساد آلود جامعهی متمدن غرب به شمار میآورد، نگرش انتقادی سعید، به شرقشناسیِ وارونه شهرت یافت. بدین معنا که شرقشناسی وارونه، گفتمانی است که روشنفکران و سرآمدان سیاسی «شرق» به کار میگیرند تا ادعا کنند هویتی «حقیقی» و «اصیل» دارند و سپس این هویت را به چنگ آورند و مالک شوند. این شیوهی هویتسازی برای خویش غالباً به عنوان دانش خنثیکنندهی روایت غرب از شرق وانمایانده میشود. (بروجردی، 1378: 26-27)
در برابر شرقشناسی، که شرق را بخش منحط جامعهی جهانی و حاشیهی فساد آلود جامعهی متمدن غرب به شمار میآورد، نگرش انتقادی سعید، به شرقشناسی وارونه شهرت یافت. بدین معنا که شرقشناسی وارونه، گفتمانی است که روشنفکران و سرآمدان سیاسی « شرق » به کار میگیرند تا اِدعا کنند هویتی « حقیقی » و « اصیل » دارند و سپس این هویت را به چنگ آورند و مالک شوند.
شرقشناسی یکی از مهمترین « منظومههای معرفتی » دوران مدرن است ... از این منظر، شرق به منزلهی یک نگرش، تمدن و تجربهی متفاوت، به تشخص اروپا در قالب هویتی مستقل و متفاوت از شرق کمک میرسانده است. لذا شرقشناسی، گفتمانی غربی پیرامون شرق به شمار میرود.اما شاید برای اولین بار ادوارد سعید، متفکر فلسطینیالاصل، در کتاب « شرقشناسی » در سال 1978، که برای او آوازهی آکادمیک به ارمغان آورد، به مطالعهی ابعاد روابط فرهنگ و قدرت در شرقشناسی پرداخت. از دید او، شرقشناسی عبارت است از ؛ یک رشتهی فوقالعاده منسجم علمی که فرهنگ اروپایی در خلال دوران پس از عصر روشنگری توانست به وسیلهی آن، شرق را از حیث سیاسی، جامعهشناسی، نظامی، ایدئولوژیکی، علمی و تخیلی اداره کند و حتی به وجود آورد.
همانگونه که سعید تأکید دارد، در اروپا، اسلام مظهر وحشت، ویرانگری و شیطانصفتی نمایان شد و جماعت مسلمین همچون گلهی بربرهای منفور(سعید، 1386: 99-102)برخی اندیشمندان نیز در تحلیل انتقادی گفتمانهای مختلف غربی دربارهی مسلمانان به این نتیجه میرسند که شناخت غرب از مسلمانان در چهار مقولهی « خشونت، شهوت، حرص و بربریت » قرار دارد. غلامعلي سليماني
در نظر جغرافیایی، که منظور از شرق همان آسیا، خاورمیانه و دنیای غیراروپایی است. در مفهوم ایدلوژیکی ؛ بیشتر یک شرق مسلمان در برابر یک غرب مسیحی قرار میگیرد.
* ادوارد سعید توجه خاصی به سیر شرقشناسی از قرن 18 به بعد دارد و برای آن چهار جریان فکری در نظر میگیرد.
1- گسترش اروپا و نفوذ آن در شرق.
2- مقایسهی تاریخی(اطلاعات شرق و دنیای اسلام در رابطه با غرب).
3- علاقه، گرایش و نگرش رومانتیکی به شرق که برای آنها افرادی چون "هردر" و موزارت را مثال میآورد.
4- طبقهبندی گروههای انسانی، انسان آمریکایی، انسان آسیایی، انسان اروپایی و ... .
از لحاظ موقعیتی، شرق و انسان شرقی " مسأله" مورد مطالعه هستند که به هر حال در نظر غربیها " غریبه " محسوب میشوند و به لحاظ مضمون شرقشناسان تلقیای ذات گرایانه از کشورها، ملتها و مردم شرقی دارند که به طور قوم گرایانه خود را نشان میدهد و حتی در مواردی به نژادپرستی هم میرسد آنچه بر میآید این است که انسان شرقی ابتدا یک شرقی است و بعد یک انسان.
اشکال شرقشناسی
در طول تاریخ شرقشناسیهای متفاوتی وجود دارد؛ شرقشناسیهای انگلیسی، فرانسوی، آمریکایی، آلمانی ،ایتالیایی، پرتغالی، اسپانیایی و ...این نوع شرقشناسیها از توسعهی استعماری غرب نشأت میگیرد که به تدریج شرقشناسی فرانسه و انگلیس به عنوان یک سیر مسلط در قرن نوزدهم جای خودشان را به شرقشناسی آمریکا به عنوان پدیدهی نوظهور استعماری میدهد.
پایه و اصل شرقشناسی بر اساس تفکیک و جدا کردن و تبعیض شرق از غرب بنا شده است ؛ با هدف برتری و تسلط غرب بر شرق. بعد از فروپاشی نظام سوسیالیستی شرق به مرکزیت شوروی، غربیها برای نشان دادن حضور و برتری خود نیاز به یک رقیب و حتی در تصور خویش دشمن داشتند بعد از فروپاشی سوسیالیسم انگشت اشارهی آنها به سوی جهان اسلام گرفته شد.
وسایل ارتباط جمعی غرب از وسایل و ابزار کار غربیها در افزودن بیتحرکی و بیشتر کردن تصاویر مسخشده از شرق و جهان اسلام بود. وجود نفت و سایر منابع حیاتی در جهان سوم و ملل شرق و علیالخصوص جهان اسلام نقش مهم و موثری در این قضیه ایفا کرده است.
آنچه که سیر شرقشناسی را با تحول مواجه کرد نهضتهای آزادیبخش و انقلابهای وسیع در شرق و کشورهای جهان اسلام است. مبارزاتی که تسلط و حاکمیت غرب بر شرق را به طور کلی نفی میکند.
ادوارد سعید در کتاب شرقشناسی تعاملی که غرب با شرق علیالخصوص اعراب برقرار میکند را اینگونه برمیشمارد که نوعی ارتباط یک طرفه وجود دارد یعنی ایلات متحده (به عنوان سمبل غرب) خریدار تعداد بسیار قلیلی از محصولات اساساً نفت و نیروی کار ارزان است و در عوض اعراب (در شرق) مصرفکنندگان انواع کثیری از کالاهای آمریکایی اعم از مادی و ایدئولوژیک هستند. او اعتقاد دارد که یکنواختی بزرگی از سلیقهها به وجود آمده است. نه تنها به وسیلهی شلوارهای جین و محصولات کوکاکولا(و در دورهی فعلی محصولات غذایی مک دونالد) به صورت یک نماد درآمده است بلکه به وسیلهی تصاویر فرهنگی شرق که وسایل ارتباط جمعی آمریکایی به دست میدهند و جماعت تماشاچی هم بدون هیچ تعمقی آن را مصرف میکنند. این منجر به دیدن اعراب و عرب به همان صورتی است که عرب هالیوودی نمایش میشود.
ادوارد سعید با بهرهگیری از اندیشهها و نظریات میشل فوکو گفتمان شرقشناسی را عبارت از نوعی سبک غربی در رابطه با ایجاد سلطه، تجدید ساختار، داشتن آمریت و اقتدار بر شرق میداند و بر این باور است که رابطه و نسبت شرق و غرب، رابطهی قدرت، سلطه و درجات مختلفی از یک برتری و تفوق پیچیده است.
بدون بررسی شرقشناسی به منزلهی یک گفتمان نمیتوان اصول نظام مندی را که فرهنگ اروپایی به وسیلهی آن توانست شرق را از نظرهای مختلف سیاسی، جامعهشناختی، نظامی و ... را به گونهای خلاق اداره و حتی تولید کند را درک کرد. شرقشناسی به عنوان نشانهی باارزشی از اعمال قدرت اروپایی– آتلانتیک بر شرق محسوب میشود.
شرقشناسی سه قلمرو متداخل را در بر میگیرد ؛
1- تاریخ و مناسبات فرهنگی چهار هزارساله میان اروپا و آسیا.
2- رشتهای علمی که از ابتدای قرن 19متخصصانی در عرصهی زبانها و فرهنگ شرقی تولید میکند.
3- انگاره و کلیشهها و ایدئولوژی کلی مربوط به شرق.
شرقشناسان از ابتدای ارتباط خود با مشرق زمین، به شناخت زبانها، ادیان، مذاهب، مناطق استراتژیک، آثار باستانی، درآمدهای اساسی و سایر ظرافتها و رموز آن همت گماشتند تا بتوانند در مطالعات و تحقیقات خویش، به نتایج قابلاعتمادی دست یابند. آنان در دانشگاههای کشورهای خود، بخشهایی را برای بررسی این امور اختصاص دادند و آنها را به طور ویژه مورد توجه قراردادند. علاوه بر آن، متخصصانی در هر زمینه، سفرهای بسیاری به کشورهای شرقی کردند و مسائل تاریخی، دینی، سیاسی، جغرافیایی، اقتصادی و… را مورد مطالعه قراردادند. آنان برای این اقدام استثنایی، تلاشهای طاقتفرسایی میکردند و حتی گاه متحمل هزینههای مالی و جانی میشدند. یکی از اموری که شایسته است مسلمانانبه مطالعه و بررسی آن بپردازند، عملکرد شرقشناسان در زمینه شریعت اسلامی ( فقهو احکام آن) است.
میتوان گفت ارتباط عملی و اثرگذار غرب با تمدن عربی (اسلامی) از زمان ظهور نهضت اروپایی در قرن دهم میلادی یا اندکی قبل از آن آغاز شد. در آن زمان، شرقشناسان که گروهی از دانشمندان غربی و بیشترشان راهب بودند، ظهور یافتند. سازمانیافتهترین، گستردهترین و پیوستهترین فعالیتهای شرقشناسی در واتیکانانجام میگرفت تا از نتایج آن برای رد مذهب پروتستانکه از واتیکان جداشده بودند، استفاده شود. شرقشناسان مزبور، زبان عربی را نزد عربهای اندلس فراگرفتند و نیز میراث و فرهنگ عربی را مطالعه کردند. پس از پیدایش یا اختراع صنعت چاپ در قرن پانزدهم میلادی، شرقشناسان نخستین کسانی بودند که به چاپ کتابهای عربی همت گماشتند.انساناز انبوه کتابهایی که از آثار ما چاپ کردهاند، شگفتزده میشود. گویا این اختراع بزرگ تنها برای خدمت به این تراث و گسترش آن ایجاد شده بود و گویا در آن روزگار به جز میراث عربی، هیچ میراث انسانی دیگری در اختیار مردم نبوددر تأکید این مطلب، میافزاییم که ؛ تقریباً در این مسئله اتفاق نظر وجود دارد که شرقشناسی، حرکتی سازمانیافته است که از اواخر قرن هجدهم آغاز شد و در طول قرن نوزدهم نیز ادامه داشت. این حرکت پیش از آن که نتیجه کنجکاوی غربیان برای شناخت مشرق زمین باشد، حرکتی است در جهت اهداف و خواستههای تجاری اقتصادی و اقدامات برتری جویانه و نیز اغراض تبلیغی مسیحیت.
در بخش بعد به این مطلب خواهیم پرداخت.
آری، فعالیتهای شرقشناسان برای احترام و اهتمام به میراث ما نبود، بلکه به خاطر نیاز آنان به گنجهای علمی و معرفتی نهفته در آن بود و در پرتو آن توانستند به اهداف(علمی) خود برسند. از سوی دیگر، این فعالیتها برخاسته از نیتهای پلید و کینهتوزانه آنان در تبلیغمسیحیت، مبارزه با اسلام و استعمارگری در شکلهای گوناگون سیاسی، نظامی، اقتصادی، راهبردی، فرهنگی و … بود.
* نتیجهگیری کلی از مطالعات شرقشناسی
۱. مطالعات شرقشناسان مختص به یک جنبه خاص و نیز برخاسته از یک انگیزه و هدف مشخص نیست، بلکه بر اساس مقاصد و مصالحی که دنبال میکردهاند، متفاوت است.
۲. نباید فراموش کرد که شرقشناسان، شرق، اعرابو مسلمانانرا برای رسیدن به اهداف و منابع خودشان مورد مطالعه قراردادهاند و این اهداف هر چه که باشد، در واقع در پی ایستادن در برابر اسلام به روشهای گوناگون است.
۳. همه دیدگاهها و نظریات مختلفی را که درباره استشراق و مثبت یا منفی بودن آن ابراز شده است.
میتوان در دو نکته مهم خلاصه کرد :
الف)خاستگاه اصلی پدیده شرقشناسی، اندیشهها و دیدگاههای تبلیغی و دینی است که از نظر مسلمانان حرکتی خرابکارانه است و به دنبال آسیب رساندن به میراث فکری فرهنگی اسلام است و خطرناکترین نوع جنگبه شمار میآید.
ب (بیشتر شرقشناسان استاد یا محقق بودهاند که صرفنظر از اهداف متضادشان به دنبال بررسی و دقت در میراث اسلامی بودهاند و در برخی موارد هدفشان صرفاً علمی بوده است و به مطالعه، جمعآوری، تصحیح و فهرست بندی میراث اسلامی پرداختهاند.
۴. شرقشناسی نخستین عاملی است که موجب شد اهل کتابو به ویژه مسیحیان در کتب مقدسخود و شیوههای تبلیغی دین مسیحتجدیدنظر کنند و به شرح کتب دینی بپردازند. این به آن سبب بود که آنها تحت تأثیر عظمت قرآن و تحریف ناپذیری آن قرارگرفته بودند و این امر در جنبش اصلاح دینی مسیحی بیشتر نمود یافت. به نظر من مسیحیان احساس کردند در قبال کتاب مقدس خود کوتاهی کردهاند.
۵. بین تبلیغمسیحیتو پدیده شرقشناسی تفاوت اساسی وجود دارد. تبلیغ به معنای ترویج آیین مسیحیت است ؛ درحالیکه شرقشناسی مطالعه مشرق زمین با اهداف سیاسی، استعماری، اقتصادی و... است؛ هر چند به دلیل نزدیک بودن اهداف و انگیزههای آن دو و نیز لزوم یادگیری زبان عربی (زبان اسلام و اعراب) در هر دو زمینه، بین آنها ارتباط تنگاتنگی وجود دارد.
۶. برخی از شرقشناسان نااهل و کینهتوز کوشیدهاند تا به اختلافات فقهی مربوط به مذاهب مختلف دامن بزنند و آنها را عمیق و ریشهای جلوه دهند که برای نمونه میتوان به موضوع اهل ذمهو مسائل عبادی اشاره کرد. آنان به این نکته توجه نکردهاند که عظمت و تکامل شریعت اسلامی، مرهون اختلاف مجتهدان در سایه ادله شرعی مانند کتابو سنتاست.
۷ .فعالیتهای شرقشناسی به طور کلی و فقه اسلامی به طور خاص، با روشهای مختلفی بوده ؛ مانند تحقیقات، مطالعات، سمینارها، چاپ نشریهها و تألیفات.
* جهان در عصر بعثت
بعثت رسول بزرگوار اسلام صلیالله علیه و آله در جهانی سراسر ستم و جهالت صورت پذیرفت. دو امپراتوری بزرگ و به اصطلاح متمدن آن روزگار سالیان درازی بود که درگیر جنگ با یکدیگر و حتی نزاعهای درونی بر سر پادشاهی بودند. احوال اهالی شبهجزیره عربستان از این دو امپراتوری نیز فجیعتر و اسفبارتر بود. و خدای متعال رسول خود را در بین این بیچارهترین مردم(عربهای جاهلی) فرستاد. پیامبر خدا صلیالله علیه و آله نیز آنان را چنان سریع زیرورو کرد که گویا کوزهگری، گِلی را شکل میدهد نه اینکه مردمانی با عاداتی حیرتانگیز تغییر فرهنگ میدهند.
انحطاط دو امپراتوری(ایران و روم)
در احوال دو دولت ایران و روم بسیار گفتهشده است و البته در بین انبوه مدحها و ستایشها، اشاره به ضعفها و کاستیهای این دو قدرتِ آن روز جهان اندک است. اما هیچ یک از تاریخنگاران نتوانسته است به جنگهای طولانی ایران و روم با سایر همسایگانشان و یا با یکدیگر اشاره نکند ؛ بلکه بسیاری به تفصیل وقایع آنها را شرح دادهاند.
* ویل دورانت در کتاب خود در توصیف انحطاط امپراتوری ایران جملهای قابل تأمل دارد ؛
« شاهنشاهان کار جنگ را کنار گذاشته، در شهوات غوطهور شده بودند و ملت به سراشیب فساد و بیعلاقگی به کشور افتاده بود. انقراض شاهنشاهی پارس در واقع نمونهای بود که بعدها سقوط امپراتوری روم مطابق آن صورت گرفت. در هر دو مورد انحطاط و تدنّیِ [پَستی] ملت با قساوت شاهنشاهان و امپراتوران و غفلت ایشان از احوال مردم توأم بود ».
و در جایی دیگر در علت سقوط روم چنین مینویسد ؛
« یک تمدن بزرگ تا از درون منهدم نشده باشد از بیرون مغلوب نمیشود. علل اصلی انحطاط امپراتوری روم در وجود مردم آن، در اخلاقیاتشان، در مبارزه طبقاتی، ... در مالیات گزاف و نرمشناپذیر و در جنگهای توانفرسایش بود ».
مراجعهای کوتاه به صفحات 53 و 54 کتاب « رویداد نگاری تاریخ جهان »، نمایی کلی از اوضاع جنگهای جهان در عصر ظهور اسلام را، نشان میدهد. یک مورد از این جنگها سلسله جنگهای 25 ساله بین روم و ایران است که از سال 603 میلادی شروع میشود.
جنگهای طولانی به بهانههای واهی، جایگاه بسیار نامناسب زن در بین اهل جاهلیت، وضع تغذیه رقتبار و فقدان ابتداییترین مسکنها و لباسها، همه نشانگر سطح فوقالعاده پایین عربهای عصر بعثت بود. رسول خدا صلیالله علیه و آله در پیمان الهی خویش با خداوند متعال پذیرفته بود تا در میان چنین مردم مبعوث شود. بار سنگین مبازره با جهالتها را با برادر، همسر، دختر و فرزندان خود تقسیم کند و همگی در چنین محیط سخت و تاریکی مشغول به مبارزه شوند.
کالین مک ایودی در این کتاب بعد از طرح احتمال حمله رسول خدا صلیالله علیه وآله به روم در صورت ادامه حیات ایشان، چنین مینویسد؛
« این امپراتوریهای کهن شاید هماوردان پر زوری برای نیروی تازه و نسبتاً ناآزمودهای مانند ؛ اسلام پنداشته میشدند، ولی هر دو خسته از جنگ دراز مدتی بودند که در آن یکدیگر را بارها بر زمین کوفته بودند. مهمتر اینکه آسانیِ دست به دست شدن ایالات در میان دو امپراتوری در خلال جنگ، نشان میداد که رعایاشان پایبندی چندانی به هیچ یک از دو امپراتوری ندارند و به راستی چنین بود ».
* جزیرهای پر از ردپای شیطان
با وجود تمام این عقبافتادگیها در حیطه انسانیت، اوضاع هر دو کشور از لحاظ ظاهری(به اصطلاح مدنیت) و همچنین تدین به بقایای برجایمانده ادیان الهی در مقایسه با اهالی جزیرةالعرب اوضاع مناسبی بود.
اوضاع جزیرةالعرب در زمان بعثت رسول مکرم اسلام صلیالله علیه وآله واقعاً تاریک بود. جهالت ساکنان این جزیره خشک، به قدری است که گاه باورش برای انسان دشوار میشود.امیر مؤمنان علی علیهالسلام آنگاه که اشارهای به اوضاع اهالی عربستان در عصر بعثت دارد آنان را چنین توصیف میفرماید ؛
« خداوند متعال محمد را مبعوث کرد درحالیکه شما - ای عربها- بدترین دین[آداب و رسوم زندگی] را داشتید و در بدترین خانهها زندگی میکردید ».
برخی از عربها بتهایی از خرما درست کرده بوده، مدتی طولانی آن را عبادت میکردند. اما در سالی که مبتلا به خشکسالی شدند خدای خود را خوردند! عربها انواع مارها را کباب کرده میخوردند. حتی کنهها را کوبیده، با خون خمیر کرده و به عنوان غذا استفاده میکردند!!
اوضاع سخت طبیعی، زندگی قبیلگی و دوری از ادیان الهی یا حتی وجدانهایی اندک بیدار، باعث شده بود یکی از راههای معمول امرار معاش در بین قبایل عرب غارت یکدیگر باشد. علامه سید جعفر مرتضی میگوید ؛
« دزدی، غارت و تعصب قبیلگی از مشخصات انسان عربی بود تا جایی که اگر یک قبیله، کسی از دشمنانان را نمییافت که مورد حمله قرار دهد، به دوستان خود و حتی به فرزندان عموی خود حمله میکرد!».
هرچند ماجرای زندهبهگور کردن دختران توسط عربهای جاهلی مشهور است و حتی چندین آیه قرآن آنان را بر این کار سرزنش کرده، اما پسران نیز از کشته شدن توسط پدران خود چندان در امان نبودهاند. در کتاب وزین « الصحیح من سیرة النبی الاعظم » آمده است؛
« مغیرة بن شعبة به یزدگرد گفت ؛ "آن احوال پریشانی که از اوضاع خودتان برایم گفتی از احوال ما بدتر نبود، گرسنگی ما اصلاً به گرسنگی شبیه نبود، بلکه ما سوسکِ سرگین خور و انواع مارها را میخوردیم و اینها را غذا میپنداشتیم! سطح زمین خانه ما بود[خانهای نداشتیم اشاره به فقدان ابتداییترین معماریها]. نمیپوشیدیم مگر آنچه از پشم شتران و گوسفندان بافته بودیم. دین ما این بود که همدیگر را بکشیم و بر ناموس یکدیگر تجاوز کنیم. هر عربی دختر خود را دفن میکرد درحالیکه او زنده بود، زیرا دوست نمیداشت دخترش از غذای او بخورد!!!"».
* مبارزهای در امتداد مزرهای جاهلیت
جنگهای طولانی به بهانههای واهی، جایگاه بسیار نامناسب زن در بین اهل جاهلیت، وضع تغذیه رقتبار و فقدان ابتداییترین مسکنها و لباسها، همه نشانگر سطح فوقالعاده پایین عربهای عصر بعثت بود. رسول خدا صلیالله علیه و آله در پیمان الهی خویش با خداوند متعال پذیرفته بود تا در میان چنین مردم مبعوث شود. بار سنگین مبازره با جهالتها را با برادر، همسر، دختر و فرزندان خود تقسیم کند و همگی در چنین محیط سخت و تاریکی مشغول به مبارزه شوند. مبازرهای که محدود به شبهجزیره نشد. آن جناب به خسرو ایران و قیصر روم نامه نگاشت تا آنها را نیز از جهالت رهایی بخشد. با تصور اندکی از این احوال بهتر میتوان یکی دیگر از علتهای این فرمایش حضرت را فهمید که ؛ هیچ پیامبری مانند من اذیت نشد ».
وضع عمومى ايران مقارن ظهور اسلام
براى به دست آوردن ارزش نهضتى كه پيامبر اسلام(ص) بنیانگذار آن بود، لازم است و لو در حد اجمال با اوضاع دو محيط آشنا شويم ؛
الف- محيطى كه اسلام در آنجا پيدا شد و رشد و نمو كرد.
ب- محيط بيرون از جهان اسلام.
در رابطه با محيط دوم، تاريخ ايران و روم را به عنوان درخشانترین نقاط آن روز عالم به ما معرفى مىكند و ما در اين قسمت پيرامون ايران به بحث مىپردازيم و بحث راجع به اوضاع روم و شبهجزیره عربستان را در عناوين ديگر پی میگیریم.
ظهور اسلام و بعثت پيامبر اكرم(ص) (611 ميلادى)، با دوران پادشاهى خسروپرویز(628-590 م)مصادف بود و در زمان خسروپرویز، پيامبر اسلام(ص)از مكه به مدينه هجرت فرمود(روز آدينه 16 ژوئيه 622)و اين واقعه،مبدأ تاريخ مسلمانان گرديد.در اين ايام، دو دولت بزرگ و نيرومند(روم شرقى و ايران ساسانى)، بر قسمت اعظم دنياى متمدن آن روز حكمرانى داشتند. از دیرباز براى تسلط و حكمرانى جهان، با يكديگر در جنگ و ستيز بودند.
* جنگهای ممتد ايرانيان با روميان،از دوران سلطنت انوشيروان(589-531 م)آغاز شد، و تا زمان خسروپرویز ادامه داشت و مدت بيست و چهار سال به طول انجاميد.خسارات سنگين و مخارج هنگفتى كه ايران و روم، در اين جنگها متحمل شده بودند،هر دو دولت را از كار انداخت،و جز شبحى از اين دو قدرت نيرومند باقى نمانده بود.
براى اينكه اوضاع ايران را از جهات مختلف به خوبی مورد بررسى قرار دهيم، لازم است وضع حکومتها را از پايان سلطنت انوشيروان، تا آغاز ورود مسلمانان به اختصار مورد مطالعه قرار دهيم ؛
* تجملپرستی در دوران ساسانيان
پادشاهان ساسانى،عموماً تجملپرست و پر تشریفات بودند. دربار پر طمطراق ساسانى و زرقوبرق آن، چشمها را خيره مىساخت.
در عهد ساسانيان، ايرانيان پرچمى داشتند به نام « درفش كاويانى »، كه معمولاً در ميدان جنگ برافراشته مىشد و يا در جشنهای پر تشریفات ساسانيان، بر فراز كاخ آنها نصب مىگرديد، و اين پرچم با جواهرات بسيار گرانبها تزيين شده بود. به قول يكى از نويسندگان ؛ « جواهرات و اشياء گرانبهای اين پرچم بىهمتا را به 1200000 درهم يا(30000 پوند)تخمين كردهاند.
پوند استرلینگ به انگلیسی: Pound sterling) یا به طور کوتاه پوند، واحد پولپادشاهی بریتانیااستپوند استرلینگ به طور معمول با نماد £ و یا به طور رسمیتر با مخفف GBP نمایش داده میشود.
واحد کوچکتر پوند پنی (به انگلیسی: Penny) نام دارد[۳]، مجموع صد پنی برابر با یک پوند است. پوند یکی از قویترین و باارزشترین ارزها است. نام مستعار این واحد پول در انگلستان کویید (به انگلیسی( Quid است.
پوند استرلیگ که بر اساس اسناد معتبر، قدیمیترین واحد پول جهان است، در بخش عمدهای از تاریخ انگلستان و بعدها بریتانیا، در گردش بوده است.
در کاخهای افسانهاى ساسانيان،از بس جواهرات و اشياء نفيس و قيمتى و نقشهها و تصويرهاى حیرتانگیز فراهم گرديده بود كه ديده بينندگان را خيره مىكرد.اگر بخواهيم غرائب و عجایب اين کاخها را بدانيم، كافى است فقط نظر خود را به يك قالى سپيد و بزرگى بی اندازیم كه در تالار يكى از کاخها انداخته بودند، به نام « بهارستان كسرى » اين قالى را زمامداران ساسانى، براى اين تهیهکرده بودند كه موقع عيش و عشرت سر حال باشند و هميشه مناظر زيبا و فرحانگیز فصل را تماشا كنند.به طورى كه مىنويسند ؛ اين قالى، داراى یک صد و پنجاه ذراع طول و هفتاد ذراع عرض، و تمام تار و پود آن زربفت و جواهرنشان بود. در ميان پادشاهان ساسانى،خسروپرويز بيش از همه به تجملات علاقمند بود.شمار زنان و كنيزان و خوانندگان و نوازندگان حرمسراى او به چندين هزار تن بالغ مىشد.
حمزه اصفهانى، در كتاب « سنى ملوك الارض »، تجملات خسروپرویز را بدين گونه شرح داده است ؛
« خسروپرویز » سه هزار زن داشت و دوازده هزار كنيزك ساز زن و بازيگر و شش هزار مرد پاسبان او بودند،8500 اسب مخصوص سوارى او بود،960 فيل،12000 اَستَر(قاطر) مخصوص بردن بنه و هزار شتر داشت.سپس « طبرى » اضافه مىكند ؛ « اين پادشاه بيش از هر كس به جواهرات و ظروف و اوانى گرانبها و امثال آن علاقه داشت. اوانى : جمع آنیه و اناء یعنی ظرفها.
* وضع اجتماعى ايران
وضع اجتماعى ايران در زمان ساسانيان، به هیچوجه بهتر از وضع سياست و دربار نبود. حكومت طبقاتى كه از دير زمان در ايران وجود داشت، در عهد ساسانيان به شديدترين وجهى درآمده بود.
طبقات اشراف و روحانيان، کاملاً از طبقههاى ديگر ممتاز بودند. تمامى پستها و شغلهای حساس اجتماعى مخصوص آنان بود. پيشهوران و دهقانان از تمام مزاياى حقوقى اجتماعى محروم بودند. به جز پرداخت ماليات و شركت در جنگها وظيفه ديگرى نداشتند.
« نفيسى »، در بارهى امتيازات « طبقاتى ساسانى » مىنگارد ؛
چيزى كه بيش از همه در ميان مردم ايران« نفاق » افكنده بود،« امتيازات طبقاتى » بسيار خشنى بود كه ساسانيان در ايران برقرار كرده بودند و ريشه آن در تمدنهای پيشين بوده، اما در دورهى ساسانى، بر سختگیری افزوده بودند.
در درجه اول،هفت خانوادهی اشراف و پس از ايشان، طبقات پنجگانه، امتيازاتى داشتند و« عامهى مردم »از آن محروم بودند. تقریباً « مالكيت »، انحصار به آن هفت خانواده داشت. ايران ساسانى ... در حدود « صد و چهل ميليونجمعيت » داشته است، اگر شماره افراد هر يك از هفت خاندان را، صد هزار تن بگيريم، شماره مجموع آنها، به« هفت صد هزار » مىرسد و اگر فرض كنيم كه مرزبانان و مالكان كه ايشان نيز تا اندازهاى از حق مالکیت بهرهمند بودهاند، نيز هفت صد هزار بگيريم، تقریباً از اين صد و چهل ميليون،« يك ميليون و نيم »حق مالكيت داشته و« ديگران همه »از اين حق طبيعى خداداد » محروم بودهاند.
پيشهوران و كشاورزان كه از تمام مزاياى حقوقى محروم بودند ولى بار سنگين مخارج اعيان و اشراف را بر دوش داشتند، در حفظ اين اوضاع سودى گمان نمىبردند. لذا بسيارى از كشاورزان و طبقات پست و پایین اجتماع، كارهاى خود را ترك كرده و براى فرار از مالیاتهای كمرشكن، به ديرها(جای راهب) پناهنده مىشدند. راهب : عابد
مؤلف كتاب« ايران در زمان ساسانيان »، پس از آنكه از بدبختى كشاورزان و كارگران ايران مىنويسد ؛ سپس از قول يكى از مورخان غرب به نام«اميان مارسيلينوس»،چنين نقل مىكند:كشاورزان و كارگران ايران در زمان ساسانيان در نهايت ذلت و خوارى و بدبختى بسر مىبردند.در موقع جنگ،پياده از عقب لشكر حركت مىكردند.طورى آنان را خوار و بىارزش مىشمردند كه گويا بردگى براى آنان براى هميشه نوشتهشده است و هيچ اجر و مزد در مقابل كار خود دريافت نمىكردند. (9)
در امپراتوری ساسانى،تنها اقليتى كمتر از يك و نيم درصد از جمعيت،صاحب همه چيز بودهاند ولى بالغ بر نود و هشت درصد مردم ايران،همانند بردگان حق حيات نداشتند.
* حق تحصيل ويژه طبقات ممتاز بود
در دوره ساسانيان، تنها اطفال توانگران و خاندان جاه و نعمت، حق تحصيل علم داشتند. توده و طبقات متوسط از دانش و كسب فضيلت محروم بودند.
اين عيب بزرگ در فرهنگ ايران باستان به قدرى واضح و روشن است كه حتى« خداينامه پردازان » و« شاهنامه نويسان » با اينكه هدف آنها حماسه سرائى است، به آن نيز تصريح كردهاند.
« فردوسى » حماسهسرای معروف ايران در « شاهنامه » داستانى آورده است كه بهترين شاهد اين مطلب است. اين داستان در زمان انوشيروان اتفاق افتاده، يعنى درست در زمانى كه امپراتوری ساسانى، دوران طلایی خود را مىگذرانده است و اين داستان نشان مىدهد كه در دوره او نيز اكثريت قريب به اتفاق مردم حق تحصيل نداشتند و حتى انوشيروان دانشدوست هم حاضر نبود به طبقات ديگر مردم، حق تحصيل علم بدهد.
« فردوسى » مىگويد ؛ کفش گری حاضر شد براى مصارف جنگ ايران و روم، گنج سیم و زر نثار كند، با آنكه در آن زمان انوشيروان به كمك مالى احتياج بيشترى داشت، زيرا حدود سيصد هزار سپاهى ايران، دچار كمبود غذا و اسلحه بودند،داد و فغان از لشكريان برمىخيزد، جريان را به خود شاه مىرسانند. انوشيروان، از اين وضع پریشانخاطر مىگردد و بر فرجام خويش بيمناك مىشود. بلافاصله « بزرگمهر» وزير انديشمند خود را براى چارهجویی فرامیخواند و دستور مىدهد هم اكنون بايد به سوى مازندران رود و هزينه جنگ را فراهم كند.
ولى« بزرگمهر » مىگويد ؛ خطر نزديك است، بايد فورى چاره كرد. آنگاه بزرگمهر، قرضهى ملى پيشنهاد مىكند، انوشيروان پيشنهاد او را مىپسندد و دستور مىدهد هر چه فورى اقدام شود .بزرگمهر به نزديكترين شهرها و قصبات مأمور مىفرستد و جريان را با توانگران آن محل در ميان مىگذارد.
کفش گری حاضر مىشود تمام هزينه جنگ را بپردازد. فقط توقعى كه دارد این است كه به يگانه پسر او كه مشتاق تحصيل است، اجازه تحصيل داده بشود. بزرگمهر درخواست او را نسبت به عطاى او كوچك مىشمارد، به پيشگاه خسرو مىشتابد و آرزوى پير کفش گر را به شاه مىرساند. انوشيروان خشمگين مىشود و به وزير خود بزرگمهر پرخاش مىكند و مىگويد، اين چه تقاضائى است كه تو مىكنى؟ و اين كار مصلحت نيست، زيرا با خروج او از طبقهبندى، سنت طبقات مملکت بر هم مىخورد و زيان آن بيش از ارزش اين سيم و زرى است كه او مىدهد.
سپس فردوسى، از زبان انوشيروان، به تشريح « فلسفه ماكياولى » او مىپردازد:
چو بازارگان بچه گردد دبير هنرمند و با دانش و يادگير
چو فرزند ما بر نشيند،به تخت دبيرى ببايدش، پيروز بخت
هنر يابد ار مرد موزه فروش سپارد بدو چشم بينا و گوش
به دست خردمند مرد نژاد نماند جز از حسرت و سرد باد...
بدين ترتيب،به فرمان« خسرو دادگر!! »، درمهاى مرد کفش گر را پس مىفرستند. « کفش گر بىچاره » افسردهخاطر مىگردد و شبانگاه،دست تظلم و زاری كه عادت مظلومان است، از اين همه ستمكارى و حق كشى، بر درگاه داور بىپناهان بلند مىكند و زنگ عدل الهى را به صدا در مىآورد.
... فرستاده برگشت و شد با درم دل کفش گر زان درم، پر زغم
شب آمد،غمى شد ز گفتار شاه خروش جرس خواست از بارگاه
با همه اینها، دستگاه عريض و طويل تبليغاتى انوشيروان، وى را عادل قلمداد نموده و به جامعه ايرانى تحميل كرده است.ولى اين شاه به اصطلاح عادل،نه تنها گره اساسى را در جامعه ايران آن روز نگشود، بلكه سبب شد بدبختیهای اجتماعى زيادى دامنگیر ايرانيان گردد.تنها در غائله مزدك هشتاد هزار و به قولى صد هزار ايرانى را زندهبهگور كرد، تا به خيال خود اين فتنه را از ريشه بركند! غافل از اينكه اين« فتنه »ريشه كن نگرديد. زيرا اینگونه مجازاً از بين بردن« معلول »است نه « علت » به اصطلاح مبارزه بر ضد بزهکار است نه جرم!! ريشه فتنه نابسامانى اجتماع و اختلاف طبقاتى و احتكار ثروت و مقام، در دست طبقه خاص و محروميت اكثريت قاطع مردم و مفاسد ديگرى بود و او با كمك سرنيزه و فشار مىخواست تا مردم خود را راضى جلوه دهند.
* « ادوارد براون » در مورد نسبت عدالت كه به انوشيروان مىدهند مىنويسد ؛ « اقدامات شديدى كه بر ضد« زنادقه » به عمل آورد و موافقت و ستايش مؤبدان مجوس را جلب كرد و تواريخ ملى نيز به دست همين مؤبدان تنظيم شد...»در همين تواريخ رسمى انوشيروان پادشاهى نمونهى عدل و انسانيت معرفى شده است، حكاياتى نقل كردهاند از قبيل اينكه ؛ زنجيرى در بيرون بارگاه شاهى آويخته بود، تا مظلومان دست بر آن زنند و با صداى زنگ، شاه را به داورى فراخوانند.زنادقه : ملحد دهری بیدین جمع زندق .
شگفتا! در اين مدت طولانى هيچ مظلومى جز الاغ پيرى اين زنگ را به صدا درنياورد .البته معلوم است، الاغ، جرم شهامت و جرئت خود را نمىدانسته و گرنه هرگز به سيم عدالت نزديك نمىشد.
و نيز مىگويند ؛ « سلطان روم، سفيرى به جانب سلطان عجم، انوشيروان مىفرستد. چون چشم سفير،بر عظمت سلطان عجم و بزرگى طاق كسرى مىافتد مىبيند سلطان بر سرير نشسته و ملوك در خدمت او حاضرند نگاهى به اطراف ايوان مىاندازد،ايوان را خيلى با شكوه مىبيند در اطراف ايوان اعوجاج و كجى است. از درباريان جريان را مىپرسد به او مىگويند ؛ اين كجى را كه ملاحظه مىكنى براى اين است كه در اين جا خانه پيرزنى بود كه شاه خواست آن را بخرد و داخل ايوان نمايد. آن زن حاضر به فروش نشد، انوشيروان هم او را مجبور نكرد. لذا خانه آن پيرزن باعث اعوجاج و كجى اين ايوان گرديد. آن سفير قسم خورد که این كجى بهتر از راستى است.
واقعاً شگفتانگیز است كسى كه مىخواهد همچو بنا و ايوان با شكوهى بسازد آيا قبلاً نقشه آن را تهيه نمىكند و بدون نقشه و زمين كافى اقدام به ساختن چنين ساختمانى مىكند؟! و در نتيجه كاخ به صورت بناى كج درمىآيد، آيا اين مطلب باورکردنی است ؟ بعيد نيست اين نوع داستانها را درباريان و موبدان به پاس خدمات گرانبهایی كه خسرو با نابود كردن مزدكيان به آنها كرده،به نفع خسرو جعل كرده باشند.
به قول مؤلف كتاب« ايران و اسلام » از اینها عجیبتر اين است كه برخى براى آنكه عدالت او را شرعى و مستند جلوه دهند، ناچار احاديثى از زبان رسول گرامى و پيشوايان اسلام در اين باب ساختهاند. مانند آن حديث معروف« ولدت في زمن الملك العادل «من در زمان شاه دادگر چشم به جهان گشودمپيامبر افتخار مىكند كه در زمان پادشاه عادل انوشيروان به دنيا آمده است، غافل از اينكه عدالت او چه ربطى به پيامبر دارد.
در خبر ديگر آمده است ؛ على(ع)به مدائن تشريف آورد و در ايوان كسرى فرود آمد و انوشيروان را زنده كرد و از حال او پرسيد او به امير مؤمنان خبر داد به خاطر كفر خود از بهشت محروم است ولى به جهت عدل در جهنم هم معذب نيست.اكنون ببينيم ساسانيان چه ظلمهائى مىكردند ؟
* پردهاى از جنایت خسروپرویز
يكى ديگر از كارهاى ظالمانه و ديوانهوار او رفتار با بزرگمهر معروف بود،كه در دربار انوشيروان سيزده سال خدمت كرد و باعث حسن شهرت او شد،تا سرانجام خسروپرویز او را به زندان افكند.وى نامهاى به بزرگمهر در زندان چنين نوشت:«بهره دانش و خردمندى تو اين شد كه تو را كشتنى ساخت ». بزرگمهر در پاسخ نوشت ؛ « تا بخت یار من بود از خرد خود بهره مىبردم، اكنون كه نيست از شكيبائى خود بهرهمند مىگردم. اگر نيكوكارى بسيارى از دست من رفته از بدكارىهاى بسيار، نيز آسوده شدهام. اگر منصب وزارت از من سلب شده است، رنج ستمکاری آن نيز از من دست كشيده،پس مرا چه باك است؟
تا اين نامه به دست خسروپرویز رسيد، فرمان داد بينى و لبهای بزرگمهر را ببرند. هنگامى كه اين فرمان را به او گفتند، پاسخ داد ؛ آرى لبهای من بيش از اين سزاوار است.خسرو گفت از چه رو؟گفت از آن رو كه نزد خاص و عام تو را به صفاتى ستودم كه داراى آن نبودى و دلهای رميده را رو به تو نمودم،و خوبىهائى از تو پخش كردم كه تو سزاوار آن نبودى. اى بدكارترين خسروان، با آنكه يقين بر پاكى و نيكى من داشتى،مرا به گمان بد مىخواهى بكشى؟پس كه را به دادگرى تو اميدى تواند بود و به گفته تو دل تواند بست ؟
خسروپرویز، از اين سخن برآشفت و فرمان داد بزرگمهر را گردن زدند.
مؤلف كتاب«تاريخ اجتماعى ايران»،كه خود از پيشتازان ناسيوناليسم است، آنجا كه از علل انحطاط و آشفتگى و نابسامانى عصر ساسانى سخن مىگويد،حق انحصارى آموزش و پرورش را براى طبقات ممتاز چنين ترسيم مىكند:
«... در اين دوره، تعليم و تربيت و فراگرفتن علوم متداول، انحصار به مؤبدزادگان و نجيب زادگان داشته و اكثريت نزديك به اتفاق فرزندان ايران از آن محروم بودهاند.
آرى اين سنت جاهلى به قدری در نظر ساسانيان اهميت داشت که نمیخواستند به هيچ عنوانى از زير بار آن شانه خالى كنند.
از اين رو،به خاطر تأمین هوسهای خام و نابجاى اين اقليت نازپرورده، اكثريت مردم ايران از حق تحصيل علم و ساير حقوق اجتماعى محروم بودند.
* داورى تاريخ درباره پادشاهان ساسانى
حكمرانان ساسانى غالب و در حکومت خود، سیاست پیشگرفته و به زور شمشير مىخواستند مردم را مطيع خود سازند.
مالیاتهای بسيار سنگين و كمرشكن از مردم مىگرفتند،از اين نظر مردم ايران عموماً ناراضى بودند ولى از بيم جان خود نمىتوانستند، سخنى بگويند. حتى مردمان مطلع و اشخاص كاردان نيز در دربار ساسانيان ارزشى نداشت.
زمامداران ساسانى، به قدری مستبد و خودرأی بودند كه هيچ كس قدرت اظهارنظر در هيچ كارى نداشت.
تاريخ،با اينكه هميشه به وسيله صاحبان قدرت و زور تحريف مىشود،ولى بساط ظلم آن چنان گسترده بود كه در گوشه و كنار تاريخ از ظلم و بی دادگری ستمگران، داستانهایی نقل كردهاند.
* قساوت قلب خسروپرویز به حدى بود كه ثعالبى مىنويسد ؛ خسرو را گفتند:كه فلان حكمران را به درگاه خوانديم تعلل ورزيد پادشاه بلافاصله امر كرد كه اگر آمدن او پيش ما به تمام بدن دشوار است، ما به جزئى از تن او اكتفا مىكنيم تا كار بر او آسانتر شود.بگوييد ؛ فقط سر او را به درگاه ما بفرستند!
آشفتگى در حکومت ساسانی
در اواخر دوران ساسانيان،چيزى كه نبايد از ذكر آن غافل شد،موضوع آشفتگى حكومت، رواج خودكامگى،و دسیسهبازی و هرجومرج در رژيم دولت ساسانی بود.
شاهزادگان، اعيان و اشراف و سرداران سپاه به جان هم افتاده بودند و هر دسته، شاهزادهاى را برمىگزيد و دسته ديگر او را از ميان بر مىداشت و كسى ديگر را انتخاب مىكرد.
هنگامى كه مسلمانان عرب به فكر تصرف ايران افتادند، خاندان سلطنتى ساسانى به منتهى درجه ضعف رسيده و گرفتار نفاق شده بودند.
در مدت چهار سال از موقع كشته شدن خسروپرویز،و جلوس« شيرويه » تا جلوس آخرين پادشاه ساسانى« يزدگرد » عدهاى كه شماره آنها را از شش تا چهارده تن نوشتهاند بر تخت پادشاهى تكيه زده بودند.
بدين ترتيب در مدت چهار سال،چهارده بار يا كمتر، سلطنت ايران دست به دست گشته بود. معلوم است در مملكتى كه در مدت 4 سال 14 بار،كودتا شود و هر بار يكى را بكشند و ديگرى را به جاى او بنشانند،آن مملکت به چه وضعى در مىآيد.
هر زمامدارى كه روى كار مىآمد،كسانى كه مدعى سلطنت بودند همه آنها را از بين مىبرد،و براى هموار ساختن سلطنت برای خود چه كارهائى كه انجام نمىدادند!پدر پسر را مىكشت و پسر پدر خود را نابود مىكرد،برادر برادران خود را از بين مىبرد.
«شيرويه»،براى رسيدن به سلطنت پدر خود را كشت(20) و چهل نفر از پسران خسروپرویز،يعنى برادران خود را نابود كرد.
« شهربراز » از هر كس كه مطمئن نبود او را كشت. سرانجام تمام كسانى به سلطنت رسيده بودند همه چه مرد و چه زن و چه بزرگ و چه كوچك، نزديكان خود يعنى شاهزادگان ساسانى را از بين مىبردند تا كسى مدعى سلطنت نباشد.
خلاصه،در دوران ساسانى،كار هرجومرج چنان بالا گرفته بود كه کودکان و زنان را بر تخت مىنشاندند و پس از چند هفته مىكشتند و ديگرى را بجاى او مىنشاندند.
بدینسان، دولت ساسانی، عليرغم شكوه و جلوه ظاهرى كه داشت،به سختی، روى به پستى و پريشانى و نابودى مىرفت.
آشفتگى اوضاع ايران ساسانى از نظر مذهب
مهمترین سبب آشفتگى اوضاع ايران در دوره ساسانيان، تشتت و اختلاف آراء دينى بوده است.
سر سلسله ساسانيان،« اردشير بابكان » چون خود مؤبدزاده بوده و به يارى روحانيان دين زرتشت،به سلطنت رسيده بود،لذا به هر وسيلهاى كه بود،دين نياكان خود را در ايران انتشار مىداد
موبِد : صاحب دیر آتشپرستان باشد، رئیس دینی زرتشتیان، رئیس روحانی زرتشتی، رئیس مغها.
* در زمان ساسانيان، دين رسمى و عمومى ملت ايران، آئين زردشتى بود و چون سلطنت ساسانیان با پشتيبانى مؤبدان صورت گرفته بود، از اين جهت روحانيان زردشتى، از طرف دربار ساسانى کاملاً حمايت مىشدند. سرانجام روحانيان زردشتى در عهد ساسانى مقتدرترين طبقهى ايران را تشكيل مىدادند.
حكمرانان ساسانى هميشه دستنشانده مؤبدان بودند و اگر يكى از آنان از روحانيان اطاعت نمىكرد، با مخالفت سرسخت آنان روبرو مىشد. از اين رو، پادشاهان ساسانى بيش از هر طبقه به روحانيان توجه داشتند و در نتيجه حمايت و طرفدارى ساسانيان از مؤبدان، شماره آنها روزبهروز به فزونى مىرفت.
ساسانيان، براى تحكيم سلطنت خود، از وجود روحانيون بيشتر استفاده مىكردند و در اطراف و اكناف مملكت پهناور ايران، آتشكدههاى مفصلى بر پا نموده و در هر آتشكده تعداد زيادى مؤبد، جاى داده بودند.
مىنويسند ؛ خسروپرویز، آتشكدهاى ساخت و 12 هزار هيربد( قاضی و مفتی زرتشتی) در آنجا گماشت كه سرود مذهبى و نماز بخوانند(. بدين ترتيب، دين زردشتى، آئين دربارى بود. مؤبدان با تمام قدرت خود مىكوشيدند كه طبقات محروم و زحمتکش جامعه را آرام نگهدارند و طورى كنند كه مردم بدبختیهای خود را حس نكنند.
فشار و اختيارات نامحدود مؤبدان، مردم را از آئين زردشتى گريزان مىساخت و توده مردم مىخواستند دينى غير از دين اشراف براى خود بيابند.
مؤلف « تاريخ اجتماعى ايران » مىنويسد ؛ « ...ناچار مردم ايران از فشار اشراف و موبدان مىكوشيدند كه از زير بار گران اين ناملايمات خود را بيرون آورند به همين جهت در مقابل طريقه رسمى « مزديستى زرتشتى » كه مذهب دولت و دربار بود و به آن بهدین(دین نیک ، آیین خوب) » مىگفتند، دو طريقهى ديگر در ميان زرتشتيان، پيدا شده بود.
آرى، در نتيجه فشار و سختگیریهای اشراف و مؤبدان بود كه در ايران ساسانى مذاهب مختلف، يكى بعد از ديگرى پيدا مىشد « مزدك » و پيش از او« مانى» براى آنكه تحولى در اوضاع روحانى و دينى پدیدآورند، خود كوشش كردند اما نتیجهای نگرفتند.
مزدک
مزدک . [ م َ دَ ] (اِخ ) مژدک . مردی از نسا و گویند از استخر فارس بود. دو قرن پیش از مزدک مردی به نام «زردشت بونده (بوندس )» پسر خرگان از مردم پسا (فسا)که مانوی بود آئینی به نام «دریست دین » پی افکند و مزدک که مرد عمل بوده این آئین را رواج داد. راجع به خود مزدک اطلاعات بسیار مختصر است . وی پسر «بامداذ» است . طبری که قطعاً مأخذ صحیحی در دست داشته او را از مردم «مدرنه » میداند ومیتوان این نام را همان «ماذرایا» دانست که در ساحل چپ دجله در محلی که اکنون کوت العماره قرار دارد واقع بوده است . دریست دین یعنی «آئین بوندس زردشت و مزدک » به منزله ٔ اصلاحی در دین مانی بوده و مانند آیین اصلی از بحث در رابطه ٔ بین دو اصل قدیم یعنی نور و ظلمت آغاز میکرد فرق آن با آئین مانوی این بود که معتقد بود تاریکی مانند روشنایی از روی اراده و قصد عمل نمیکند بلکه رفتارش کورکورانه و از روی اتفاق است .
* در حدود سال 497 ميلادى بود كه « مزدك » قيام كرد. لغو مالكيت انحصارى و نسخ رسم چندهمسری و تشكيل حرمسرا را، در سرلوحه برنامه اصلاحى خود قرارداد. وقتى طبقات محروم از اين برنامه اطلاع پيدا كردند، پروانهوار به گرد او هجوم آوردند و به رهبرى « مزدك »، انقلاب بزرگى به راه انداختند. اين قیامها و جنبشها براى آن بود كه مردم به حق مشروع خداداد خود برسند. سرانجام كار« مزدك »، با مقاومت روحانيان و مخالفت سپاهیان مواجه شد و موجب فتنه و تباهى اوضاع ايران گشت.
و همچنين در اواخر عهد ساسانى، آئين زردشتى کاملاً حقیقت خود را از دست داده بود. كار مقدس شمردن آتش به جایی رسيده بود، كه پتك زدن به آهن گداخته را كه در پرتو مجاورت با آتش، طبيعت آن را به خود گرفته، ناروا مىدانستند و اصول و عقايد زردشت را بيشتر خرافات و افسانهها تشكيل مىداد و در اين دوره حقايق اين دين، جاى خود را به يك مشت شعائر پوچ و بىروح و بيهودهاى داده بود كه مؤبدان پيوسته براى تقویت خود بر تشريفات آن مىافزودند. افسانهها و خرافات دور از عقل به اندازهاى در اين دين راه يافته بود كه حتى خود روحانيان را نيز نگران مىساخت و در بين مؤبدان هم كسانى بودند كه از اول، بیمغزی شعائر و عقايد زردشتى را فهميده بودند و از زير بار آنها شانه خالى مىكردند.
از طرف ديگر، از زمان انوشيروان به بعد، راه تفكر در ايران باز شده بود و در نتيجه نفوذ فرهنگ يونانى و هندى و همچنين، تماس عقايد زردشتى با عقايد مسيحيت و مذهبهای ديگر، بيش از پيش اين امر را تقويت نمود و سبب بيدارى مردم ايران مىگشت و لذا بيشتر از هر وقت ديگر، از خرافات و مطالب واهى و بىاساس آئين زردشتى رنج مىبردند.
بالأخره، فسادى كه در جامعه روحانيت زرتشتى پديد آمده بود و خرافات و افسانههاى دور از عقل و خرد كه در آئين زردشتى راه يافته بود، همه سبب تشتت و اختلاف در عقايد و آراء ملت ايران گشت با بروز اين اختلاف و شيوع مذاهب گوناگون، روح شك و ترديد در بين طبقه متفكر پديد آمد و از ايشان نيز رفتهرفته به ديگران سرايت نمود. در نتيجه توده مردم ايمان قطعى و اعتقاد كاملى كه قبلاً داشتند، به كلى از دست دادند.
بدين ترتيب، هرجومرج و بىدينى و لاابالیگری سراسر ايران را فراگرفتچنانكه « برزويه »، طبيب معروف عهد ساسانى، نمونه كاملى از اختلاف عقايد و آشفتگى اوضاع ايران ساسانى را در مقدمه « كليله و دمنه » ترسيم نموده است.
جنگهای ايران و روم
« بزرگمهر »،كه مردى مدبر و هوشيار بود و در رأس دستگاه انوشيروان قرار داشت. وى با تدبير كامل و تجربيات خود، در بسيارى از اوقات كشور ايران را از خطرات بزرگ نجات مىداد، ولى گاهى بازيگران و سخنچینان، روابط وى را با انوشيروان تيره مىكردند و او را بر ضد وى تحريك نموده، حكم توقيف او را صادر مىنمودند.
همين فتنه جويان، ذهن انوشيروان را نسبت به امپراتور روم مشوب كردند و او را تحريك كردند كه براى گسترش مرزهاى كشور و تضعيف رقيب خطرناك خود،« پيمان صلح جاويد »را ناديده بگيرد و به روميان حمله كند. بالأخره، آتش جنگ شعلهور شد و در مدت نسبتاً كوتاهى سربازان ايران، سوريه را فتح كردند و انطاكيه را آتش زدند و آسياى صغير را تاراج نمودند.پس از بیست سال جنگ و خونریزی،هر دو سپاه قدرت و امكانات خود را از دست دادند،و پس از تلفات زياد،دو مرتبه پيمان صلح بستند،و مرزهاى خود را مانند سابق معين نمودند به اين شرط كه دولت«روم»،سالى معادل بيست هزار دينار به دولت ايران بپردازد.
انطاکیه ؛ شهری در ترکیه در کنار رود اورونتس (نهرالعاصی ) واقع در 22 کیلومتری ساحل مدیترانه دارای 30385 تن جمعیت . انطاکیه از شهرهای مشهور قدیمی است ، آن را سلوکوس اول در حدود 300 ق . م . بنا کرد و بنام پدرش ، آنتیوخوس نام نهاد.
ناگفته پيدا است یک چنين جنگهای طولانى آن هم در نقاط دور از مركز، تا چه اندازه بر ثروت و صنعت یک ملت، ضرباتى سنگين وارد مىسازد. مرمت آثار يك چنين جنگ طولانى، با در نظر گرفتن وسایل آن روز به زودى ممكن نبود. اين جنگ و تاختوتاز، مقدمات سقوط حتمى دولت ايران را فراهم آورد.
هنوز لطمههاى اين جنگ جبران نشده بود كه بار دگر جنگ هفت سالهای آغاز گرديد.« تى باريوس »، امپراتور روم، پس از آنكه بر اورنگ(تخت پادشاهی) سلطنت تكيه زد، به منظور انتقام با حملات شديد خود استقلال ايران را تهديد نمود. هنوز وضع دو سپاه روشن نگشته بود كه انوشيروان از جهان رفت و پسر او« خسروپرویز »، زمام امور را به دست گرفت. وى نيز در سال 614 ميلادى، بهانههائى به دست آورد و مجدداً به روميان تاخت و در اولين حمله، شام و فلسطين و آفريقا را فتح كرد و« اورشليم »را غارت نمود و كليساى قيامت و مزار مسيح را آتش زد و شهرها را ويران ساخت و پس از ريخته شدن خون نود هزار مسيحى، جنگ به نفع ايرانيان پايان پذيرفت.
در چنين موقع كه جهان متمدن آن روز در آتش جنگ و بيدادگرى مىسوخت، پيامبر اسلام، در سال 610، مبعوث به رسالت گرديد و نداى جانفزای توحيد را به گوش عالميان رساند و مردم را به صلح و صفا و نظم و آرامش دعوت نمود. مغلوب شدن روميان خداپرست، به دست ملل آتشپرست، سبب شد كه بت پرستان مكه اين شكست را به فال نيك بگيرند و با خود بگويند ما هم به اين نزديكى خداپرستان(مسلمانان)را سركوب خواهيم ساخت، مسلمانان از شنيدن اين خبر سخت نگران شدند.
پيامبر اسلام(ص)منتظر وحى الهى بود، تا اينكه آيهاى به مضمون یادشده در زير نازل گرديد « روميان در سرزمينى نزديكى عربستان شکستخورده، ولى آنان بالأخره پس از چند سالى پيروز خواهند شد ».
معجزات علمی قرآن
و در زمین نشانههایی برای اهل یقین وجود دارد و در خود شما آیا نمیبینید؟
در سال 614 میلادی جنگی بین خسروپرویز و رومیان در نزدیکی اوشلیم در گرفت که منجر به پیروزی ایرانیان و فتح سوریه و فلسطین توسط ارتش ایران شد.این حادثه زمانی بود که رسول اکرم در مکه بودند و تعدادی از مسلمانان به شادی پرداختند و سوره روم بر ایشان نازل شد که پیشبینی میکرد ایرانیان دوباره از رومیها شکست خواهند خورد.این آیه در سال هشتم قبل از هجرت یعنی سال 614 میلادی نازل شد.
الم ﴿۱﴾غُلِبَتِ الرُّومُ ﴿۲﴾فِی أَدْنَى الْأَرْضِ وَهُم مِّن بَعْدِ غَلَبِهِمْ سَیَغْلِبُونَ ﴿۳﴾
الف لام میم ﴿۱﴾ رومیان شکست خوردند ﴿۲﴾ در نزدیکترین سرزمین و[لى] بعد از شکستشان در ظرف چند سالى به زودى پیروز خواهند گردید﴿۳﴾
* پيشگوئى قرآن درباره روميان در سال 627 ميلادى تحقق پذيرفت و« هرقل » با يك حمله « نينوا » را گرفت. هر دو رقيب آخرين دقايق عمر خود را مىگذراندند و در صدد تجديد نيرو بودند ولى چون اراده حتمى ايزد يكتا بر اين تعلق گرفته بود،كه اين دو سرزمين با نور یکتاپرستی روشن گردد و روح افسرده ايرانيان و روميان با نسيم روحافزای اسلام زنده شود چيزى نگذشت كه خسروپرویز به دست فرزند خود شيرويه كشته شد و فرزند نيز پس از هشت ماه از مرگ پدر، درگذشت. در اين دوران، آن چنان هرجومرج ايران را فراگرفت كه پس از شيرويه در مدت چهار سال، زمامداران متعددى در ميان آنها حكومت كردند كه چهار نفر آنها زن بود تا اينكه سپاه اسلام، با حملات خود به اين اوضاع خاتمه داد و اين کشمکشهای پنجاه ساله به پيشرفت فتوحات اسلامى كمك شايان كرد.
* تحریف در لغت و اصطلاح
تحریف در لغت، یعنى تفسیر سخن برخلاف مقصود، یعنى کج کردن و گرداندن سخن از معناى اصلیاش. آیه «یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ»(1) نیز به همین معنى تفسیر شده است، یعنى سخنان را از جایگاه اصلیاش برمیگردانند.یعنى قرآن را بر خلاف آن گونه که نازلشده تفسیر میکنند و مقصود از «مواضع»، یعنى معانى و مقاصد.
* تحریف در اصطلاح
1- تغییر معناى سخن، یعنى تفسیر آن به گونهای که موافق نظر مفسّر باشد، چه با واقعیت مطابق باشد یا نه.
2- کم و زیادى در حرکت و حرف، با حفظ و مصونیت اصل قرآن. مثل «یطهرن» که هم با تشدید خوانده شده است، هم بدون تشدید.
3- تغییر کلمهای به جاى کلمه مرادف آن: مثل آن که به جاى « امضُوا » در آیه(4)، کلمه « اسرَعوا » بگذاریم.
4- تحریف در لهجه تعبیر ؛ لهجههای قبایل مختلف در تلفظ حرف یا کلمه از نظر حرکات و اداى آن مختلف بود. در زبانهای دیگر نیز چنین است. مثلاً در زبان فارسى در ایران، «قاف» را چهار گونه تلفظ میکنند، تا چه رسد به کلمهها از نظر حرکات و حروف.
عوامل انحراف(تحریف) در نگارش تاریخ اسلام *
1- شیوه نگارش : رسم مورخان در نقل تاریخ ، نوشتن هر آنچه بود که به دستشان میرسید ، بدون آنکه حق یا ناحق بودن آن را بررسی کنند
2- اختلاف امت اسلام و گرایشهای فرقهای : هر گروه از شیعه و سنی و شعب آنها ، آنچه به نظرش حق میدانست ، بیشتر ضبط میکرد و توجهی به مطالب مربوط به گروه مخالف نداشت و احیاناً آن را وارونه نقل میکرد
3 انگیزهها و گرایشهای غیرواقعی : بسیاری از مورخان برای تثبیت حکومت یا حزب و گروه مورد نظر خود مطالب را به نفع خود به رشته تحریر در میآوردند.
4- به سبب تقرب به خلفا و حکام : برخی از مورخان حقایق تاریخی را به نحوی ثبت میکردند که خوشایند خلفا و سلاطین و حکام باشد
5- منع تدوین حدیث توسط خلیفه اول و دوم : طبق نقل ذهبی منع تدوین رسمی حدیث و حتی تاریخ ، از سال 13 هجری شروع شد . بعد از این منع تا مدتها کسی جرئت نداشت حدیثی از پیامبر نقل کند تا آنکه عمر از دنیا رفت)
6- فشار و جلوگیری خلفا و حکام از نگارش حقایق : به عنوان مثال معاویه و کارگزارانش دستور دادند نام کسانی را که از علی (ع) حدیث و فضیلتی نقل میکنند ، از دیوان حذف و او و خاندانش را از مزایای جامعه اسلامی محروم کنند و برعکس اگر فضیلتی درباره عثمان و دیگران بنویسند از همه مزایا برخوردار شوند .
7- تأثیرپذیری مسلمانان از روش علمای اهل کتاب : برخی از علمای اهل کتاب که مسلمان شده بودند و با کسب اطلاعات تاریخی و دینی ، نفوذ و اعتباری نزد خلفا پیداکرده بودند ، از کمی اطلاعات خلفا و اطرافیان آنها استفاده میکردند و به نقل افسانهها و داستانهای جعلی میپرداختند . به همین سبب مطالب بیاساس و به اصطلاح اسرائیلیات توسط ابوهریرهها و کعبالاخبارها و .... وارد تاریخ اسلام شده بود .
8- تعصبات قومی و مذهبی : به عنوان مثال مورخان و محدثان درباری به مردم شام تفهیم کرده بودند که معاویه و یزید تنها خویشاوند و ذریه پیامبر هستند به گونهای که وقتی نسائی محدث بزرگ اهل سنت وارد دمشق شد و حدیثی در فضیلت علی (ع) و نکوهش معاویه نقل کرد ، مردم شام آن قدر او را زدند تا کشته شد . ( مقدمه سنن نسائی )
9- دشمن و انتقام از اسلام : برخی از علمای یهود ، نصاری ، مجوس و سایر فرقهها به دلیل کینهتوزی ، قصص غیر واقعی با به اسلام نسبت میدادند مانند کعبالاخبار ، وهب بن منبه یهودی ، ابن جریح ، تمیم روای مسیحی ، سیف بن عمر و ابن ابی العوجای مانوی . ( فجر الاسلام ، ص 211 – اضواء علی السنه المحمدیه ، محمود ابوریه ، ص 144
وضع عمومى ايران مقارن ظهور اسلام
براى بدست آوردن ارزش نهضتى كه پيامبر اسلام(ص) بنیان گذار آن بود، لازم است و لو در حد اجمال با اوضاع دو محيط آشنا شويم ؛
1- محيطى كه اسلام در آنجا پيدا شد و رشد و نمو كرد.
2- محيط بيرون از جهان اسلام.
در رابطه با محيط دوم، تاريخ ايران و روم را به عنوان درخشانترین نقاط آن روز عالم به ما معرفى مىكند و ما در اين قسمت پيرامون ايران به بحث مىپردازيم و بحث راجع به اوضاع روم و شبهجزیره عربستان را در عناوين ديگر پی میگیریم.
ظهور اسلام و بعثت پيامبر اكرم (ص)( 611 ميلادى)،با دوران پادشاهى خسروپرویز(628-590 م)مصادف بود و در زمان خسروپرویز، پيامبر اسلام(ص)از مكه به مدينه هجرت فرمود(روز آدينه 16 ژوئيه 622)و اين واقعه،مبدأ تاريخ مسلمانان گرديد.
در اين ايام، دو دولت بزرگ و نيرومند(روم شرقى و ايران ساسانى)، بر قسمت اعظم دنياى متمدن آن روز حكمرانى داشتند.از دیرباز براى تسلط و حكمرانى جهان با يكديگر در جنگ و ستيز بودند.
جنگهای ممتد ايرانيان با روميان، از دوران سلطنت انوشيروان(589-531 م)آغاز شد، و تا زمان خسروپرویز ادامه داشت و مدت بيست و چهار سال به طول انجاميد.
خسارات سنگين و مخارج هنگفتى كه ايران و روم، در اين جنگها متحمل شده بودند، هر دو دولت را از كار انداخت و جز شبحى از اين دو قدرت نيرومند باقى نمانده بود.
براى اينكه اوضاع ايران را از جهات مختلف به خوبی مورد بررسى قرار دهيم، لازم است وضع حکومتها را از پايان سلطنت انوشيروان تا آغاز ورود مسلمانان به اختصار مورد مطالعه قرار دهيم ؛
تجملپرستی در دوران ساسانيان
پادشاهان ساسانى،عموماً تجملپرست و پر تشریفات بودند دربار پر طمطراق ساسانى و زرقوبرق آن، چشمها را خيره مىساخت.
* در عهد ساسانيان،ايرانيان پرچمى داشتند به نام « درفش كاويانى » كه معمولاً در ميدان جنگ برافراشته مىشد و يا در جشنهای پر تشریفات ساسانيان، بر فراز كاخ آنها نصب مىگرديد و اين پرچم با جواهرات بسيار گرانبها تزيين شده بود. به قول يكى از نويسندگان ؛ « جواهرات و اشياء گرانبهای اين پرچم بىهمتا را به 1200000 درهم يا(30000 پوند)تخمين كردهاند.
در کاخهای افسانهاى ساسانيان از بس جواهرات و اشياء نفيس و قيمتى و نقشهها و تصويرهاى حیرتانگیز فراهم گرديده بود كه ديده بينندگان را خيره مىكرد. اگر بخواهيم غرائب و عجایب اين کاخها را بدانيم، كافى است فقط نظر خود را به يك قالى سپيد و بزرگى بياندازيم كه در تالار يكى از کاخها انداخته بودند، به نام « بهارستان كسرى ». « اين قالى را زمامداران ساسانى براى اين تهیهکرده بودند كه موقع عيش و عشرت سر حال باشند و هميشه مناظر زيبا و فرحانگیز فصل را تماشا كنند.
به طورى كه مىنويسند ؛ « اين قالى، داراى یک صد و پنجاه ذراع طول و هفتاد ذراع عرض و تمام تار و پود آن زربفت و جواهرنشان بود.
* در ميان پادشاهان ساسانى، خسروپرويز بيش از همه به تجملات علاقمند بود. شمار زنان و كنيزان و خوانندگان و نوازندگان حرمسراى او به چندين هزار تن بالغ مىشد.
حمزه اصفهانى، در كتاب « سنى ملوك الارض »، تجملات خسروپرویز را بدین گونه شرح داده است ؛
« خسروپرویز سه هزار زن داشت و دوازده هزار كنيزك ساز زن و بازيگر و شش هزار مرد پاسبان او بودند،8500 اسب مخصوص سوارى او بود،960 فيل،12000 استر مخصوص بردن بنه و هزار شتر داشت.
سپس« طبرى »ا اضافه مىكند ؛ « اين پادشاه بيش از هر كس به جواهرات و ظروف و اوانى گرانبها و امثال آن علاقه داشت.
* وضع اجتماعى ايران
وضع اجتماعى ايران در زمان ساسانيان به هیچوجه بهتر از وضع سياست و دربار نبود. حكومت طبقاتى كه از دير زمان در ايران وجود داشت در عهد ساسانيان به شديدترين وجهى درآمده بود.
طبقات اشراف و روحانيان، کاملاً از طبقههاى ديگر ممتاز بودند. تمامى پستها و شغلهای حساس اجتماعى مخصوص آنان بود. پيشهوران و دهقانان از تمام مزاياى حقوقى اجتماعى محروم بودند. به جز پرداخت ماليات و شركت در جنگها وظيفه ديگرى نداشتند.
« نفيسى» در بارهى امتيازات « طبقاتى ساسانى » مىنگارد ؛
« ... چيزى كه بيش از همه در ميان مردم ايران« نفاق » افكنده بود، « امتيازات طبقاتى » بسيار خشنى بود كه ساسانيان در ايران برقرار كرده بودند. و ريشه آن در تمدنهاى پيشين بوده، اما در دورهى ساسانى، بر سخت گيرى افزوده بودند ».
در درجه اول، هفت خانوادهی اشراف و پس از ايشان، طبقات پنجگانه، امتيازاتى داشتند. و « عامهى مردم » از آن محروم بودند. تقریباً « مالكيت »، انحصار به آن هفتخانواده داشت. ايران ساسانى ... در حدود « صد و چهل ميليونجمعيت » داشته است، اگر شماره افراد هر يك از هفتخاندان را، صد هزار تن بگيريم، شماره مجموع آنها، به « هفت صد هزار » مىرسد و اگر فرض كنيم كه مرزبانان و مالكان كه ايشان نيز تا اندازهاى از حق مالكيتبهرهمند بودهاند، نيز هفتصد هزار بگيريم، تقریباً از اين صد و چهل ميليون، « يك ميليون و نيم » حق مالكيت داشته و« ديگران همه » از اين حق طبيعى خداداد « محروم بودهاند».
پيشهوران و كشاورزان كه از تمام مزاياى حقوقى محروم بودند ولى بار سنگين مخارج اعيان و اشراف را بر دوش داشتند، در حفظ اين اوضاع سودى گمان نمىبردند. لذا بسيارى از كشاورزان و طبقات پست و پایین اجتماع،كارهاى خود را ترك كرده و براى فرار از مالیاتهای كمرشكن، به ديرها پناهنده مىشدند.
* مؤلف كتاب « ايران در زمان ساسانيان »، پس از آنكه از بدبختى كشاورزان و كارگران ايران مىنويسد ؛ سپس از قول يكى از مورخان غرب به نام « اميان مارسيلينوس »، چنين نقل مىكند ؛ كشاورزان و كارگران ايران در زمان ساسانيان در نهايت ذلت و خوارى و بدبختى بسر مىبردند. در موقع جنگ، پياده از عقب لشكر حركت مىكردند. طورى آنان را خوار و بىارزش مىشمردند كه گويا بردگى براى آنان براى هميشه نوشته شده است و هيچ اجر و مزد در مقابل كار خود دريافت نمىكردند.
در امپراتوری ساسانى، تنها اقليتى كمتر از يك و نيم درصد از جمعيت، صاحب همه چيز بودهاند ولى بالغ بر نود و هشت درصد مردم ايران، همانند بردگان حق حيات نداشتند.
حق تحصيل ويژه طبقات ممتاز بود
در دوره ساسانيان، تنها اطفال توانگران و خاندان جاه و نعمت، حق تحصيل علم داشتند. توده و طبقات متوسط از دانش و كسب فضيلت محروم بودند.
اين عيب بزرگ در فرهنگ ايران باستان، به قدرى واضح و روشن است كه حتى « خداينامه پردازان » و « شاهنامه نويسان »، با اينكه هدف آنها حماسه سرائى است، به آن نيز تصريح كردهاند.
« فردوسى »،حماسهسرای معروف ايران، در« شاهنامه » داستانى آورده است كه بهترين شاهد اين مطلب است. اين داستان در زمان انوشيروان اتفاق افتاده، يعنى درست در زمانى كه امپراتوری ساسانى، دوران طلایی خود را مىگذرانده است و اين داستان نشان مىدهد كه در دوره او نيز اكثريت قريب به اتفاق مردم، حق تحصيل نداشتند و حتى انوشيروان دانشدوست، هم حاضر نبود به طبقات ديگر مردم، حق تحصيل علم بدهد.
« فردوسى » مىگويد ؛ کفش گری حاضر شد براى مصارف جنگ ايران و روم، گنج سیم و زر نثار كند، با آنكه در آن زمان انوشيروان به كمك مالى احتياج بيشترى داشت، زيرا حدود سيصد هزار سپاهى ايران، دچار كمبود غذا و اسلحه بودند، داد و فغان از لشكريان برمىخيزد، جريان را به خود شاه مىرسانند. انوشيروان از اين وضع پریشانخاطر مىگردد و بر فرجام خويش بيمناك مىشود. بلافاصله « بزرگمهر »، وزير انديشمند خود را براى چارهجویی فرامیخواند و دستور مىدهد هم اكنون بايد به سوى مازندران رود و هزينه جنگ را فراهم كند. ولى « بزرگمهر » مىگويد ؛ خطر نزديك است، بايد فورى چاره كرد. آنگاه بزرگمهر، قرضهى ملى پيشنهاد مىكند، انوشيروان پيشنهاد او را مىپسندد و دستور مىدهد هر چه فورى اقدام شود. بزرگمهر به نزديكترين شهرها و قصبات مأمور مىفرستد و جريان را با توانگران آن محل در ميان مىگذارد.
کفش گری حاضر مىشود تمام هزينه جنگ را بپردازد. فقط توقعى كه دارد این است كه به يگانه پسر او كه مشتاق تحصيل است، اجازه تحصيل داده بشود. بزرگمهر درخواست او را نسبت به عطاى او كوچك مىشمارد، به پيشگاه خسرو مىشتابد و آرزوى پير کفش گر را به شاه مىرساند. انوشيروان خشمگين مىشود و به وزير خود بزرگمهر پرخاش مىكند و مىگويد ؛ اين چه تقاضائى است كه تو مىكنى؟ و اين كار مصلحت نيست، زيرا با خروج او از طبقهبندى، سنت طبقات مملکت بر هم مىخورد و زيان آن بيش از ارزش اين سيم و زرى است كه او مىدهد.
سپس فردوسى، از زبان انوشيروان، به تشريح « فلسفه ماكياولى » او مىپردازد ؛
چو بازارگان بچه گردد دبير هنرمند و با دانش و يادگير
چو فرزند ما بر نشيند،به تخت دبيرى ببايدش،پيروز بخت
هنر يابد ار مرد موزه فروش سپارد بدو چشم بينا و گوش
بدستخردمند مرد نژاد نماند جز از حسرت و سرد باد...
بدين ترتيب، به فرمان« خسرو دادگر !! »، درمهاى مرد کفش گر را پس مىفرستند.« کفش گر بىچاره » ،افسردهخاطر مىگردد و شبانگاه، دست تظلم وزارى كه عادت مظلومان است، از اين همه ستمكارى و حق كشى، بر درگاه داور بىپناهان بلند مىكند و زنگ عدل الهى را به صدا در مىآورد.
...فرستاده برگشت و شد با درم دل کفش گر زان درم، پر زغم
شب آمد،غمى شد ز گفتار شاه خروش جرس خواست از بارگاه
با همه اینها، دستگاه عريض و طويل تبليغاتى انوشيروان، وى را عادل قلمداد نموده و به جامعه ايرانى تحميل كرده است. ولى اين شاه به اصطلاح عادل، نه تنها گره اساسى را در جامعه ايران آن روز نگشود، بلكه سبب شد بدبختیهای اجتماعى زيادى دامنگیر ايرانيان گردد. تنها در غائله مزدك هشتاد هزار و به قولى صد هزار ايرانى را زندهبهگور كرد، تا به خيال خود اين فتنه را از ريشه بركند! غافل از اينكه اين « فتنه » ريشه كن نگرديد. زيرا اینگونه مجازات ها از بين بردن « معلول » است نه « علت »، به اصطلاح مبارزه بر ضد بزهکار است نه جرم!! ريشه فتنه نابسامانى اجتماع و اختلاف طبقاتى و احتكار ثروت و مقام در دست طبقه خاص و محروميت اكثريت قاطع مردم و مفاسد ديگرى بود و او با كمك سرنيزه و فشار مىخواست تا مردم،خود را راضى جلوه دهند.
* « ادوارد براون »، در مورد نسبت عدالت كه به انوشيروان مىدهند مىنويسد ؛ « اقدامات شديدى كه بر ضد « زنادقه » به عمل آورد و موافقت و ستايش مؤبدان مجوس را جلب كرد و تواريخ ملى نيز به دست همين مؤبدان تنظيم شد...» در همين تواريخ رسمى، انوشيروان، پادشاهى نمونهى عدل و انسانيت معرفى شده است، حكاياتى نقل كردهاند از قبيل اينكه ؛ زنجيرى در بيرون بارگاه شاهى آويخته بود، تا مظلومان دست بر آن زنند و با صداى زنگ،شاه را به داورى فراخوانند.زنادقه : آدم بیدین- خدانشناس.
شگفتا ! در اين مدت طولانى، هيچ مظلومى جز الاغ پيرى، اين زنگ را به صدا درنياورد. البته معلوم است،الاغ، جرم شهامت و جرئت خود را نمىدانسته و گرنه هرگز به سيم عدالت نزديك نمىشد.
و نيز مىگويند ؛ « سلطان روم، سفيرى به جانب سلطان عجم، انوشيروان مىفرستد. چون چشم سفير، بر عظمت سلطان عجم و بزرگى طاق كسرى مىافتد، مىبيند سلطان بر سرير نشسته و ملوك در خدمت او حاضرند، نگاهى به اطراف ايوان مىاندازد، ايوان را خيلى با شكوه مىبيند در اطراف ايوان اعوجاج و كجى است. از درباريان جريان را مىپرسد، به او مىگويند ؛ اين كجى را كه ملاحظه مىكنى، براى اين است كه در اين جا خانه پيرزنى بود كه شاه خواست آن را بخرد و داخل ايوان نمايد.آن زن حاضر به فروش نشد، انوشيروان هم او را مجبور نكرد. لذا خانه آن پيرزن باعث اعوجاج و كجى اين ايوان گرديد. آن سفير قسم خورد که این كجى بهتر از راستى است.
واقعاً شگفتانگیز است كسى كه مىخواهد همچو بنا و ايوان با شكوهى بسازد آيا قبلاً نقشه آن را تهيه نمىكند و بدون نقشه و زمين كافى اقدام به ساختن چنين ساختمانى مىكند؟ !و در نتيجه كاخ به صورت بناى كج درمىآيد،آيا اين مطلب باورکردنی است؟
بعيد نيست اين نوع داستانها را درباريان و موبدان، به پاس خدمات گرانبهائى كه خسرو با نابود كردن مزدكيان به آنها كرده به نفع خسرو جعل كرده باشند.
* به قول مؤلف كتاب « ايران و اسلام » از اینها عجیبتر اين است كه برخى براى آنكه عدالت او را شرعى و مستند جلوه دهند، ناچار احاديثى از زبان رسول گرامى و پيشوايان اسلام در اين باب ساختهاند. مانند آن حديث معروف « ولدت في زمن الملك العادل» « من در زمان شاه دادگر چشم به جهان گشودم »پيامبر افتخار مىكند كه در زمان پادشاه عادل انوشيروان به دنيا آمده است، غافل از اينكه عدالت او چه ربطى به پيامبر دارد.
در خبر ديگر آمده است ؛ على « ع » به مدائن تشريف آورد و در ايوان كسرى فرود آمد و انوشيروان را زنده كرد و از حال او پرسيد او به امير مؤمنان خبر داد به خاطر كفر خود از بهشت محروم است، ولى به جهت عدل در جهنم هم معذب نيست اكنون ببينيم ساسانيان چه ظلمهائى مىكردند؟
پردهاى از جنایت خسروپرویز
يكى ديگر از كارهاى ظالمانه و ديوانهوار او رفتار با بزرگمهر معروف بود كه در دربار انوشيروان سيزده سال خدمت كرد و باعث حسن شهرت او شد تا سرانجام خسروپرویز او را به زندان افكند. وى نامهاى به بزرگمهر در زندان چنين نوشت ؛ « بهره دانش و خردمندى تو اين شد كه تو را كشتنى ساخت ». بزرگمهر در پاسخ نوشت ؛ « تا بخت یار من بود از خرد خود بهره مىبردم، اكنون كه نيست از شكيبائى خود بهرهمند مىگردم. اگر نيكوكارى بسيارى از دست من رفته از بدكارىهاى بسيار، نيز آسوده شدهام. اگر منصب وزارت از من سلب شده است، رنج ستمکاری آن نيز از من دست كشيده، پس مرا چه باك است؟
تا اين نامه به دست خسروپرویز رسيد، فرمان داد بينى و لبهاى بزرگمهر را ببرند. هنگامى كه اين فرمان را به او گفتند، پاسخ داد ؛ آرى لبهاى من بيش از اين سزاوار است. خسرو گفت از چه رو؟ گفت از آن رو كه نزد خاص و عام تو را به صفاتى ستودم كه داراى آن نبودى و دلهای رميده را رو به تو نمودم و خوبىهائى از تو پخش كردم كه تو سزاوار آن نبودى. اى بدكارترين خسروان، با آنكه يقين بر پاكى و نيكى من داشتى، مرا به گمان بد مىخواهى بكشى؟ پس كه را به دادگرى تو اميدى تواند بود و به گفته تو دل تواند بست؟
خسروپرویز، از اين سخن برآشفت و فرمان داد بزرگمهر را گردن زدند.
مؤلف كتاب « تاريخ اجتماعى ايران »،كه خود از پيشتازان ناسيوناليسم است، آنجا كه از علل انحطاط و آشفتگى و نابسامانى عصر ساسانى سخن مىگويد، حق انحصارى آموزش و پرورش را براى طبقات ممتاز چنين ترسيم مىكند ؛
«...در اين دوره، تعليم و تربيت و فراگرفتن علوم متداول، انحصار به مؤبدزادگان و نجيب زادگان داشته و اكثريت نزديك به اتفاق فرزندان ايران از آن محروم بودهاند.
آرى اين سنت جاهلى به قدری در نظر ساسانيان اهميت داشت که نمیخواستند به هيچ عنوانى از زير بار آن شانه خالى كنند.
از اين رو به خاطر تأمین هوسهای خام و نابجاى اين اقليت نازپرورده، اكثريت مردم ايران از حق تحصيل علم و ساير حقوق اجتماعى محروم بودند.
آشفتگى در حکومت ساسانی
در اواخر دوران ساسانيان، چيزى كه نبايد از ذكر آن غافل شد، موضوع آشفتگى حكومت، رواج خودكامگى و دسیسهبازی و هرجومرج در رژيم دولت ساسانی بود.
شاهزادگان، اعيان و اشراف و سرداران سپاه به جان هم افتاده بودند و هر دسته، شاهزادهاى را برمىگزيد و دسته ديگر او را از ميان بر مىداشت و كسى ديگر را انتخاب مىكرد.
هنگامى كه مسلمانان عرب، به فكر تصرف ايران افتادند، خاندان سلطنتى ساسانى به منتهى درجه ضعف رسيده و گرفتار نفاق شده بودند.
در مدت چهار سال از موقع كشته شدن خسروپرویز و جلوس« شيرويه »، تا جلوس آخرين پادشاه ساسانى« يزدگرد »،عدهاى كه شماره آنها را از شش تا چهارده تن نوشتهاند بر تخت پادشاهى تكيه زده بودند.
بدين ترتيب در مدت چهار سال، چهارده بار يا كمتر، سلطنت ايران دست به دست گشته بود. معلوم است در مملكتى كه در مدت 4 سال 14 بار، كودتا شود و هر بار يكى را بكشند و ديگرى را به جاى او بنشانند، آن مملکت به چه وضعى در مىآيد.
هر زمامدارى كه روى كار مىآمد،كسانى كه مدعى سلطنت بودند همه آنها را از بين مىبرد و براى هموار ساختن سلطنت برای خود چه كارهائى كه انجام نمىدادند! پدر پسر را مىكشت و پسر پدر خود را نابود مىكرد، برادر برادران خود را از بين مىبرد.
« شيرويه »، براى رسيدن به سلطنت پدر خود را كشتو چهل نفر از پسران خسروپرویز، يعنى برادران خود را نابود كرد.
« شهربراز »،از هر كس كه مطمئن نبود او را كشت. سرانجام تمام كسانى به سلطنت رسيده بودند، همه،چه مرد و چه زن و چه بزرگ و چه كوچك، نزديكان خود يعنى شاهزادگان ساسانى را از بين مىبردند تا كسى مدعى سلطنت نباشد.
خلاصه، در دوران ساسانى،كار هرجومرج چنان بالا گرفته بود كه کودکان و زنان را بر تخت مىنشاندند و پس از چند هفته مىكشتند و ديگرى را بجاى او مىنشاندند.
بدینسان، دولت ساسانی، عليرغم شكوه و جلوه ظاهرى كه داشت، به سختی،روى به پستى و پريشانى و نابودى مىرفت.
آشفتگى اوضاع ايران ساسانى از نظر مذهب
مهمترین سبب آشفتگى اوضاع ايران در دوره ساسانيان،تشتت و اختلاف آراء دينى بوده است.
سر سلسله ساسانيان،« اردشير بابكان »چون خود مؤبدزاده بوده و به يارى روحانيان دين زرتشت به سلطنت رسيده بود، لذا به هر وسيلهاى كه بود، دين نياكان خود را در ايران انتشار مىداد.
در زمان ساسانيان، دين رسمى و عمومى ملت ايران،آئين زردشتى بود و چون لطنتساسانيان با پشتيبانى مؤبدان صورت گرفته بود،از اين جهت روحانيان زردشتى از طرف دربار ساسانى کاملاً حمايت مىشدند. سرانجام روحانيان زردشتى در عهد ساسانى مقتدرترين طبقهى ايران را تشكيل مىدادند.
حكمرانان ساسانى هميشه دستنشانده مؤبدان بودند و اگر يكى از آنان از روحانيان اطاعت نمىكرد، با مخالفت سرسخت آنان روبرو مىشد .از اين رو، پادشاهان ساسانى بيش از هر طبقه به روحانيان توجه داشتند و در نتيجه حمايت و طرفدارى ساسانيان از مؤبدان،شماره آنها روزبهروز به فزونى مىرفت.
ساسانيان،براى تحكيم سلطنت خود،از وجود روحانيون بيشتر استفاده مىكردند و در اطراف و اكناف مملكت پهناور ايران،آتشكدههاى مفصلى بر پا نموده و در هر آتشكده تعداد زيادى مؤبد،جاى داده بودند.
مىنويسند ؛ خسروپرویز، آتشكدهاى ساخت و 12 هزار هيربد(پیشوای روحانی زرتشتیان)در آنجا گماشت كه سرود مذهبى و نماز بخوانند . بدين ترتيب،دين زردشتى،آئين دربارى بود. مؤبدان با تمام قدرت خود مىكوشيدند كه طبقات محروم و زحمتكش جامعه را آرام نگهدارند و طورى كنند كه مردم بدبختیهای خود را حس نكنند.
فشار و اختيارات نامحدود مؤبدان، مردم را از آئين زردشتى گريزان مىساخت و توده مردم مىخواستند، دينى غير از دين اشراف، براى خود بيابند.
مؤلف « تاريخ اجتماعى ايران » مىنويسد ؛ « ... ناچار مردم ايران از فشار اشراف و موبدان مىكوشيدند كه از زير بار گران اين ناملايمات خود را بيرون آورند به همين جهت در مقابل طريقه رسمى« مزديستى زرتشتى»،كه مذهب دولت و دربار بود و به آن« بهدين » مىگفتند دو طريقهى ديگر در ميان زرتشتيان،پيدا شده بود.
آرى، در نتيجه فشار و سخت گیریهای اشراف و مؤبدان بود كه در ايران ساسانى مذاهب مختلف،يكى بعد از ديگرى پيدا مىشد.«مزدك»و پيش از او«مانى» (24) ،براى آنكه تحولى در اوضاع روحانى و دينى پدیدآورند،خود كوشش كردند اما نتيجهيى نگرفتند.
در حدود سال 497 ميلادى بود كه«مزدك»قيام كرد.لغو مالكيت انحصارى و نسخ رسم چندهمسری و تشكيل حرمسرا را،در سرلوحه برنامه اصلاحى خود قرارداد.وقتى طبقات محروم از اين برنامه اطلاع پيدا كردند،پروانهوار به گرد او هجوم آوردند و به رهبرى«مزدك»،انقلاب بزرگى به راه انداختند.اين قیامها و جنبشها براى آن بود كه مردم به حق مشروع خداداد خود برسند.سرانجام كار«مزدك»،با مقاومت روحانيان و مخالفت سپاهیان مواجه شد و موجب فتنه و تباهى اوضاع ايران گشت.
و همچنين در اواخر عهد ساسانى،آئين زردشتى کاملاً حقیقت خود را از دست داده بود. كار مقدس شمردن آتش به جائى رسيده بود،كه پتك زدن به آهن گداخته را كه در پرتو مجاورت با آتش،طبيعت آن را به خود گرفته،ناروا مىدانستند.و اصول و عقايد زردشت را بيشتر خرافات و افسانهها تشكيل مىداد و در اين دوره حقايق اين دين، جاى خود را به يك مشت شعائر پوچ و بىروح و بيهودهاى داده بود كه مؤبدان پيوسته براى تقویت خود بر تشريفات آن مىافزودند.افسانهها و خرافات دور از عقل،به اندازهاى در اين دين راه يافته بود كه حتى خود روحانيان را نيز نگران مىساخت.و در بين مؤبدان هم كسانى بودند كه از اول،بیمغزی شعائر و عقايد زردشتى را فهميده بودند و از زير بار آنها شانه خالى مىكردند.
* طرف ديگر، از زمان انوشيروان به بعد راه تفكر در ايران باز شده بود و در نتيجه نفوذ فرهنگ يونانى و هندى و همچنين، تماس عقايد زردشتى با عقايد مسيحيت و مذهبهای ديگر، بيش از پيش اين امر را تقويت نمود و سبب بيدارى مردم ايران مىگشت و لذا بيشتر از هر وقت ديگر از خرافات و مطالب واهى و بىاساس آئين زردشتى رنج مىبردند.
بالأخره، فسادى كه در جامعه روحانيت زرتشتى پديد آمده بود و خرافات و افسانههاى دور از عقل و خرد كه در آئين زردشتى راه يافته بود، همه سبب تشتت و اختلاف در عقايد و آراء ملت ايران گشت. با بروز اين اختلاف و شيوع مذاهب گوناگون، روح شك و ترديد در بين طبقه متفكر پديد آمد و از ايشان نيز رفتهرفته به ديگران سرايت نمود در نتيجه توده مردم ايمان قطعى و اعتقاد كاملى كه قبلاً داشتند به كلى از دست دادند.
بدين ترتيب، هرجومرج و بىدينى و لااباليگرى سراسر ايران را فرا گرفت.چنانكه « برزويه »، طبيب معروف عهد ساسانى، نمونه كاملى از اختلاف عقايد و آشفتگى اوضاع ايران ساسانى را در مقدمه « كليله و دمنه » ترسيم نموده است.
جنگهای ايران و روم
* « بزرگمهر » كه مردى مدبر و هوشيار بود و در راس دستگاه انوشيروان قرار داشت. وى با تدبير كامل و تجربيات خود، در بسيارى از اوقات كشور ايران را از خطرات بزرگ نجات مىداد ولى گاهى بازيگران و سخنچینان، روابط وى را با انوشيروان تيره مىكردند و او را بر ضد وى تحريك نموده، حكم توقيف او را صادر مىنمودند.
همين، فتنه جويان ذهن انوشيروان را نسبت به امپراتور روم مشوب كردند و او را تحريك كردند كه براى گسترش مرزهاى كشور و تضعيف رقيب خطرناك خود،« پيمان صلح جاويد » را ناديده بگيرد و به روميان حمله كند. بالأخره، آتش جنگ شعلهور شد و در مدت نسبتاً كوتاهى سربازان ايران، سوريه را فتح كردند و انطاكيه را آتش زدند و آسياى صغير را تاراج نمودند. پس از بیست سال جنگ و خونريزى، هر دو سپاه قدرت و امكانات خود را از دست دادند،و پس از تلفات زياد، دو مرتبه پيمان صلح بستند و مرزهاى خود را مانند سابق معين نمودند به اين شرط كه دولت « روم » سالى معادل بيست هزار دينار به دولت ايران بپردازد.
ناگفته پيدا است یک چنين جنگهای طولانى، آن هم در نقاط دور از مركز، تا چه اندازه بر ثروت و صنعت یک ملت، ضرباتى سنگين وارد مىسازد. مرمت آثار يك چنين جنگ طولانى، با در نظر گرفتن وسایل آن روز به زودى ممكن نبود. اين جنگ و تاختوتاز، مقدمات سقوط حتمى دولت ايران را فراهم آورد.
هنوز لطمههاى اين جنگ جبران نشده بود كه بار دگر جنگ هفت سالهای آغاز گرديد« تى باريوس »، امپراتور روم پس از آنكه بر اورنگ سلطنت تكيه زد، به منظور انتقام با حملات شديد خود استقلال ايران را تهديد نمود. هنوز وضع دو سپاه روشن نگشته بود كه انوشيروان از جهان رفت و پسر او « خسروپرویز » زمام امور را به دست گرفت. وى نيز در سال 614 ميلادى، بهانههائى به دست آورد و مجدداً به روميان تاخت و در اولين حمله، شام و فلسطين و آفريقا را فتح كرد و « اورشليم »را غارت نمود،و كليساى قيامت و مزار مسيح را آتش زد و شهرها را ويران ساخت و پس از ريخته شدن خون نود هزار مسيحى، جنگ به نفع ايرانيان پايان پذيرفت.
در چنين موقع كه جهان متمدن آن روز در آتش جنگ و بیدادگری میسوخت، پيامبر اسلام، در سال 610، مبعوث به رسالت گرديد و نداى جانفزای توحيد را به گوش عالميان رساند و مردم را به صلح و صفا و نظم و آرامش دعوت نمود. مغلوب شدن روميان خداپرست، به دست ملل آتشپرست، سبب شد كه بت پرستان مكه اين شكست را به فال نيك بگيرند و با خود بگويند ما هم به اين نزديكى خداپرستان(مسلمانان)را سركوب خواهيم ساخت، مسلمانان از شنيدن اين خبر سخت نگران شدند.
پيامبر اسلام(ص) منتظر وحى الهى بود تا اينكه آيهاى به مضمون یادشده در زير نازل گرديد ؛ « روميان در سرزمينى نزديكى عربستان شکستخورده ولى آنان بالأخره پس از چند سالى پيروز خواهند شد.
* پيشگوئى قرآن درباره روميان در سال 627 ميلادى تحقق پذيرفت و« هرقل » با يك حمله « نينوا » را گرفت. هر دو رقيب آخرين دقايق عمر خود را مىگذراندند و در صدد تجديد نيرو بودند ولى چون اراده حتمى ايزد يكتا بر اين تعلق گرفته بود كه اين دو سرزمين با نور یکتاپرستی روشن گردد و روح افسرده ايرانيان و روميان با نسيم روحافزای اسلام زنده شود. چيزى نگذشت كه خسروپرویز به دست فرزند خود شيرويه كشته شد و فرزند نيز پس از هشت ماه از مرگ پدر درگذشت. در اين دوران آنچنان هرجومرج ايران را فرا گرفت كه پس از شيرويه در مدت چهار سال زمامداران متعددى در ميان آنها حكومت كردند كه چهار نفر آنها زن بود، تا اينكه سپاه اسلام با حملات خود به اين اوضاع خاتمه داد و اين کشمکشهای پنجاه ساله به پيشرفت فتوحات اسلامى كمك شايان كرد.
موقعيت مكه و نقش آن در رشد اسلام
* رسالت پيامبر(ص)در شهر مكه آغاز شد، شهر مكه براى ابلاغ و گسترش اسلام از زمينهاى برخوردار بود كه مناطق ديگر جهان از آن بىبهره يا كمبهره بودند. ویژگیهای اين منطقه از جهات مختلفى مىتوانست در تكامل و رشد اسلام در ميان مردم به دلایل زیر مؤثر میباشد ؛
الف- تقدس كعبه نزد اعراب بود.كعبهاى كه حضرت ابراهيم(ع)بنا كرد،از قرنها قبل از بعثت،به عنوان خانه و معبدى محترم مورد توجه همگان قرار داشته و تقدس خاصى به مكه مىبخشيد،اين تقدس تا جايى بود كه در پناه و پرتو كعبه،مكه شهر امن و امان تلقى مىشد .از كتب تاريخى به دست مىآيد كه كعبه نزد اكثر ملل جهان از قدیمالایام مورد احترام بوده است،ايرانيان صائبى مذهب و آشوريان،كعبه را يكى از خانههاى هفتگانه و معظم جهان مىپنداشتند و چون كعبه بسيار قديمى بود برخى آن را خانه«زحل»مىدانستند.
يهوديان براى كعبه احترام قائل بودند و خداى را در آنجا بر اساس دين ابراهيم عبادت مىكردند . در كعبه تصوير ابراهيم و اسماعيل(ع)وجود داشت درحالیکه در دست آنها تيرهايى(ازلام)ديده مىشد، همچنين تصوير مريم و حضرت مسيح(ع)در آنجا بوده و اين نشاندهنده آن است كه مسيحيان نيز همچون يهوديان به كعبه احترام مىگذاشتند. زمخشرى حكايتى در باب نامگذاری زمزم نقل كرده كه ضمن آن از آمدن بابك بن ساسان به مكه یادشده است. حكايت مزبور را با اندكى تفاوت مسعودى و حموى نيز نقل كردهاند. اعراب نيز كه كعبه را خانه خدا و ساخته دست حضرت ابراهيم(ع)مىدانستند براى آن احترام خاصى قائل بودند و از هر سو براى حج به مكه مىآمدند.اين سنت از دين ابراهيم(ع)در ميان آنان باقى مانده بود.احترام هنديان نسبت به كعبه، به ویژه « حجر الاسود » نيز نقلشده است.
صائب به معنی درست- صحیح است و صابئی وصایی ؛ گروه مخصوصی که به خدای یگانه معتقدند و 360 نفر را رجال الغیب خدا میدانند و غیب شناس هستند برخی آنان را ستاره پرس و بت پرست و بعضی آنان ر گروهی واسطه میان عقیده یهود و مسیح میدانند.ايرانيان معتقد بودند روح«هرمز»در كعبه حلول كرده و گاه برخى به زيارت آن مىآمدند.
ب- مكه يك مركز تجارى بود و افزون بر آن كه مكيان اهل تجارت بودند، و هر سال دو مرتبه راهى مناطق شامات و يمن و حبشه براى تجارت مىشدند، خود مكه نيز محل رفتوآمد كاروانهايى بود كه از شما به جنوب يا از غرب به شرق مىرفتند از اين رو مكه محل رفتوآمد بسيارى از تجار آن روزگار بود.
* ج- مكه حرم تلقى مىشد. وقتى ابراهيم(ع)به اين منطقه لم يزرعآمد،اقدام به بناى خانهاى نمودكه « بيت الله الحرام » نام گرفت. ابراهيم(ع)پس از ساختن كعبه دعا كرد تا خدا مكه را شهرى امن قرار دهد، خداوندى دعاى او را مستجاب فرمود و آنجا را « حرم امن » قرارداد چنان كه خود نيز به اين شهر قسم ياد مىكند.علاوه بر حرمت مكه، ماههای حرام(رجب - ذیالقعده - ذیالحجه - محرم) عاملى بود تا قبايل در ماههای مزبور به راحتى و با اطمينان از عدم حمله قبايل ديگر،بتوانند به مكه و بازارهاى اطراف آن بروند.
شروع و پایان ماههای حرام در سا 1394 خورشیدی به ترتیب زیر است ؛
31 فروردین الی 29 اردیبهشت (ماه رجب) 25 مرداد الی 23 شهریور ( ذیالقعده)
24 شهریور الی 22 مهر ( ذیالحجه)
23 مهر الی 21 آبان ( محرم)
د- موقعيت جغرافیایی مكه نسبت به جهان آن روز بود. اين شهر در ميان ايران و روم در شرق و غرب، وضعيت ميانهاى داشت و به ویژه بعدها در گسترش دعوت اسلامى در هر دو سوى جهان نقش مهمى داشت.
* ویژگیهای گفتهشده براى شهر مكه، سبب شد تا هم از لحاظ « خبرى » و هم از جهت « عملى » اين شهر نقش مهمى را در گسترش نهضت ايفا كند. روشن است كه تکلیف پیامبر(ص)ابلاغ اسلام به مردم بود و گسترش خبرى اسلام از اين نقطه به سراسر جهان و مناطق دورافتاده جزیرةالعرب،خود عمل به اين وظيفه مهم بود. امن بودن شهر مكهـ كه عرب به پيروى از ابراهيم(ع)آن را پذيرفته و مراعات مىكرد سهمى قابلتوجه در كار نشر دعوت اسلامى داشت. در اين جا به نمونههايى از اين تأثير اشاره مىكنيم ؛
از آنجا كه اعراب در ايام حج از سراسر جزیرةالعرب به مكه مىآمدند، رسول خدا(ص)از اين فرصت استفاده مىكرد، با رؤساى قبايل مختلف تماس مىگرفت و آنان را به اسلام دعوت مىفرمود او در ميان قبايل رفته و اسلام را به آنان عرضه مىداشت، ابو لهب نيز به دنبال او حركت مىكرد و مىكوشيد تلاش پيامبر(ص)را خنثى سازد. پيامبر(ص)در همين رابطه قبايل « بنى صعصعه »،« بنى حنيفه »،« كنده » و« كلب » را ملاقات و آنان را به اسلام فراخواند.در يكى از همين ملاقاتها بود كه رسول خدا(ص)گروهى از يمنىها را نيز به اسلام دعوت كرد . زمينه گرویدن مردم يثرب به اسلام نيز در همين تماسهای موسم حج فراهم شد، گروهى از يثربيان در مراسم حج با پيامبر(ص)آشنا شدند و دعوت او را شنيديد،آنها ابتدا شش نفر بودند، در پيمان« عقبه اولى »12 نفر شدند و سال بعد هفتاد و اندى مسلمان مدنى در موسم حج با پيامبر ملاقات كردند.
تأثير اين تماسها در نشر اسلام از وحشت قريش در موسم حج به دست مىآيد.آنان قبل از شروع مراسم جلساتى ترتيب داده و براى جلوگيرى از دعوت اسلام به مشورت و تبادلنظر مىپرداختند،يكى مىگفت بهتر است بگوييم محمد(ص)ديوانه است! ديگرى مىگفت بگوييم شاعر است! ديگرى مىگفت مىگوييم ساحر است و از« كعب بن مالك » نقلشده كه پيامبر پس از سه سال دعوت مخفى،تبليغ خود را علنى كرد و در ايام حج به دنبال حجاج به خانههايشان مىرفت و آنان را به اسلام دعوت مىفرمود، بعد از مدتى از قبايل آنان پرسش مىكرد و قبیله به سراغ آنان مىرفت.
زمانى در ايام حج، بازارهاى معروف « عكاظ » و« مجنه » و« ذى المجاز» بر پا مىشد،پيامبر(ص)به اين بازارها مىآمد و مردم را به اسلام فرامیخواند.گيب با ارائه تصويرى از شهر مكه تأثير آن را در موفقيت رسول خدا(ص)بيان مىكند ؛ « مكه در زمان او دهكورهاى خوابآلود و دور از هياهوى جهان نبود. شهرى تجارى پر ازدحام ثروتمندى بود. تقریباً مركزيت بازرگانى ميان اقيانوس هند و مديترانه را به خود اختصاص داده بود ... شهروندان مكه درحالیکه نوعى سادگى بومى عربى را در آداب و رسوم و نهادهاى خود حفظ كرده بودند، اطلاعات وسيع از مردم و شهرهاى مختلف در روابط بازرگانى و سياسى خود با قبايل عرب و مقامات رومى به دست آورده بودند. اين تجارب قواى فكرى و عقلى رهبرانشان و همچنين سجاياى اخلاقى ايشان يعنى دورانديشى و خویشتن داری را كه در مردم عربستان به ندرت وجود داشت تقويت و تحريك كرده بود. توفیق اخلاقىاى كه از اين راه مكيان نسبت به افراد قبايل حاصل كرده بودند باز به وسیله عاملى ديگر تقويت شده بود و آن عبارت بود از داشتن تعدادى از معابد و اماكن مقدس در شهر مكه و اطراف آن. تأثير اين زمينه استثنايى را در سراسر زندگى محمد(ص)مىتوان بازیافت. اگر بخواهيم درباره اين موضوع از جنبه صرف بشرى بحث كنيم بايد بگوييم كه رمز توفيق يافتن محمد(ص)در مكى بودن آن حضرت بود.اما مكه در برابر فروغ سعادت از ظلمت نكبت نيز بهره داشت.اين تاريكى،عبارت بود از مفاسد خاص يك جامعه ثروتمند بازرگانى وجود نهايت فقر از يك سو و غايت توانگرى از سوى ديگر. (
اين سخن اخير نشانى از وجود موانع عمده بر سر راه رسالت رسول خدا(ص)بود.
« الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم »
تذکر : پاراگرافهای که با علامت ستاره مشخص شدهاند را بیشتر مورد مداقه قرار دهید.
نوشتن صلوات
رسول خدا(ص) فرمودند ؛ هر کس در کتابی یا نوشتهای بر من صلوات بنویسد، تا زمانی که نام من در کتاب هست فرشتگان پیوسته برای او از درگاه حق طلب آمرزش میکنند(قمی، شیخ عباس، سفینه البحار، جلد2، داستانهای صلوات : 8).
- با مثبت اندیشی، انرژی مثبت به خود و به دیگران هدیه نمایید.
- باتجربه کردن چالشها، آبدیدهتر میشوید.
- از قضاوت عجولانه پرهیز کنیم(سنگ آخر را اوّل نزنیم).
- برای روشن کردن زوایای تاریک رشد و بالندگی خودمان فکری بکنیم.
نشانی وبلاگ(وب نوشت)یاسم امامی ؛ مرورگر گوگل- یاسم امامی- فایل های گل یاس.
یا نشانی ؛
lawyer-91.rozblog.com