loading...
یاسم امامی وکیل پایه یک دادگستری
یاسم امامی بازدید : 418 جمعه 26 تیر 1394 نظرات (0)

 

جزوه درس « اندیشه اسلامی 2 »


* مرز بين اسلام، ايمان و كفر در قرآن

     قرآن کریم براى اينكه شخص در گروه مسلمانان يا مؤمنان قرار گیرد شرايطى‏ را مشخص نموده كه با شناخت اين ویژگی‌ها مى‏توان حد و مرز آن را دريافت و آنگاه تمايز اسلام و ايمان را با كفر دانست.

واژه اسلام و ايمان در اصطلاح قرآن هر كدام بار معنايى خاصى دارند. از جمله اينكه ؛ ايمان، اسلام همراه اطمينان است در امرى كه مربوط به قلب مى‏شود اما اسلام امرى ظاهری است البته در برخى موارد قرآن از اسلام ياد مى‏كند كه در مرتبه والايى قرارگرفته و اختصاص به انبياء و اولياء الهى دارد.

* بررسى لغوى واژه‏هاى اسلام، ايمان و كفر

اسلام ؛ اسلام از سلم گرفته‌شده يعنى داخل شدن در سلامتى و كسى كه اسلام بياورد در سلامتى داخل مى‏شود، و ممكن است اسلام از تسليم باشد چون تسليم اوامر خداوند مى‏شود و تسليم نيز از سلامتى و رهايى از فساد است و از آنجا كه آيين اسلام سبب مى‏شود كه مردم به وسيله عبادات و كارهاى نيك از انحراف و فساد در امان باشند لذا به آن اسلام گفته‏اند.

ايمان ؛ صاحب قاموس القرآن مى‏گويد ؛ ايمان تسليم توأم با اطمينان خاطر است، اگر گويند چرا بر خلاف اهل تفسير، ايمان را تسليم معنى مى‏كنيد با آنكه طبرسى رحمه‌الله فرموده ؛ ازهرى مى‏گويد ؛ علما اتفاق نظر دارند بر این كه ايمان به معنى تصديق است. الميزان آن را استقرار اعتقاد در قلب معنى كرده و راغب تصديق توأم با اطمينان خاطر گفته است. گوييم قرآن مجيد ايمان به معنى اعتقاد را تأييد نمى‏كند بلكه بهترين معناى آن همان تسليم است. زيرا مى‏بينيم آنان را كه اعتقاددارند ولى تسليم عقيده خويش نيستند كافر مى‏شمارد.

* تعریف ایمان از منظر امام علی(ع) ؛ وَ قَدْ سُئِلَ عَنِ الْإِيمَانِ فَقَالَ علیه‌السلام ؛ الْإِيمَانُ مَعْرِفَةٌ بِالْقَلْبِ وَ إِقْرَارٌ بِاللِّسَانِ وَ عَمَلٌ بِالْأَرْكَانِ(حکمت 218 نهج‌البلاغه).

از منظر امام علی(ع) ، ایمان معرفت قلبی، اقرار به زبان و انجام عمل به ارکان، تعریف شده است.

اسلام و ايمان از نظر(شيعه) تقريباً به يك معنى است، زيرا ما معتقديم كه ايمان از چيزهايى است كه در قلب و درون ثابت است و كارى با اعضاء ظاهر ندارد و اسلام نيز همين است ولى معتزله مى‏گويد ؛ ايمان عبارت است از واجباتى كه به وسيله اعضاء و جوارح انجام مى‏يابد.

معتزله(اعتقاد به تفویض)؛ جمود گرایی اهل حديث و عزل عقل از حوزه‌ی مباحث کلامي که منجر به پيدايش اندیشه‌های کلامي نادرستي گشت - خدا به مخلوقاتش تشبيه شد، افعال بندگان از خوب و بد به خدا نسبت داده‌شده و اختيار از انسان سلب گرديد و... - زمينه را براي پيدايش گروه معارضي به نام معتزله پديد آورد که در عقايد و اندیشه‌های کلامي، بيشتر بر اصول عقلي و مبادي برهاني تکيه داشتند. اين گروه در اوایل قرن دوم ظاهر شدند و در مقايسه با اشاعره که بعد از آنان پديد گشتند، نقاط مثبتي داشتند هر چند به خاطر دوري از مکتب اهل‌بیت عليهم السلام و رها کردن ثقل اصغر مشکلات فکري و اعتقادي ديگري پيدا کردند.

اشاعره(اعتقاد به جبر) ؛ اشاعره معتقدند هيچ كارى به خودى خود، عدل يا ظلم نيست. آن چه كه خدا بكند،‌ عين عدل است. فرضاً خداوند به مطيعان كيفر بدهد و به گناه‌کاران پاداش دهد، عين عدل است.

ابوالحسن اشعری از نوادگان ابوموسی اشعری _ یکی از صحابه­ي پیامبر(ص) و حَکَم سپاه حضرت علی(ع) در جنگ صفین _ استوی در سال 260هجري در بصره متولدشده و در سال 324هجري در بغداد درگذشت. اشعری تا چهل سالگی تحت تعلیم ابوعلی جبائی اصول و مبانی اعتزال را فراگرفته و معتقد به اندیشه­های معتزله بود. وی در سال 300هجري از اندیشه­ي معتزله اعلام برائت کرده و مکتب خود را پایه­گذاری کرد

شیعه(امرً بین الامرین) ؛ در مذهب شيعه حد وسطى است ميان جبر اشعرى و تفويض معتزلى، ‌و اين است معنى جمله معروف كه از ائمه اطهار رسيده است: "لا جبر و لا تفويض بل أمرٌ بين الامرين ؛ نه جبر است نه تفويض، بلكه مسئله‌ای است حد وسط اين دو". بنابراين اختلاف سه گروه كلامى فوق‌الذکر كه هر كدام عقيده خاصى و جداى از عقايد دو گروه ديگر دارند، در مسئله جبر و اختيار و ارتباط آن با اراده و مشيت الهى است كه از فروع مسئله عدل الهى به حساب می‌آید.

* كفر ؛ يعنى پوشاندن. صاحب مفردات مى‏گويد ؛ كفر در لغت به معنى پوشاندن شیء است، شب را كافر گوييم كه اشخاص را مى‏پوشاند و زارع را كافر مى‏گويند كه تخمه را در زمين مى‏پوشاند. كفر نعمت پوشاندن آن است با ترك شكر، بزرگ‌ترین كف، انكار وحدانيت خدا يا دين يا نبوت است. واژه كفران بيشتر در انكار نعمت و كفر در انكار دين به كار رود.

مؤلف مجمع فرموده ؛ كفر در شريعت عبارت است از انكار آنچه خدا معرفت آن را واجب كرده از قبيل وحدانيت، عدل خدا، معرفت پيغمبرش و آنچه پيغمبر آورده از اركان دين، هر كه يكى از این‌ها را انكار كند كافر است. راغب گويد: كافر در عرف دين به كسى گفته مى‏شود كه وحدانيت يا نبوت يا شريعت يا هر سه را انكار كند.

به هر حال كافر كسى است كه اصول يا ضرورى دين را انكار كند.

مراد از كفر در مقابل ايمان در آياتى نظير « ولكن اختلفوا فمنهم من ء آمن و منهم من كفر»(بقره،253) كفر از روى علم است كه همان استكبار و عدم تسليم باشد وگرنه كفر از روى جهل حساب ديگرى دارد، و خلاصه پس از وضوح حق، هر كه به آن تسليم شود مؤمن و هر كه آن را كتمان كند و تسليم نشود كافر است. اين ايمان و كفر است كه سبب بهشت و جهنم مى‏گردد و سروکار قرآن مجيد، با اين ايمان و كفر است. 

* مرز بين اسلام و كفر

براى اين كه مرز بين اسلام و كفر در قرآن كريم مشخص شود، بايد ببينيم كه خداوند متعادل از انسان خواسته كه براى اين كه انسان مسلمان و مؤمن باشد چه كارهايى بايد انجام دهد و در صورت عدول از چه چيزهايى از اسلام خارج و به جمع كفار مى‏پيوندد كه اين موضوع با توجه به آيات زير بررسى مى‏شود :

1- ايمان به آنچه كه بر پيامبر(ص) نازل‌شده است

« والدین ءامنوا و عملو الصالحات و ء امنوا بما نُزلَ على محمدٍ و هو الحق من ربهم كَفَّرَ عَنهُم سيئاتهم و اصلح بالهم » (محمد، 2) و آنان که ايمان آوردند و كردار شايسته انجام دادند و ايمان آوردند بر آنچه كه فرستاد شده بر محمد(ص) و آن حق است از پروردگارشان، پوشاند از آن‌ها گناهانشان را و اصلاح مى‏كند كارشان را. ذكر ايمان به آنچه بر پيامبر(ص) نازل‌شده بعد از ذكر به طور مطلق، تأكيد است بر برنامه‌های اين پيامبر بزرگ، و از قبيل ذكر خاص بعد از عام است و بيانگر اين واقعيت است كه؛ بدون ايمان به آنچه بر پيامبر نازل‌شده هرگز ايمان به خدا تكميل نمى‏شود. به تعبير ديگر؛ ايمان به خدا به تنهايى كافى نيست. (تفسير نمونه، ج 21، ص 394.) بايد ايمان به «ما انزل عليه» نيز داشته باشد، ايمان به قرآن، جهاد، نماز و روزه، ايمان به ارزش‌های اخلاقى و... در اين جا علت اينكه حضرت محمد(ص) را جداگانه یادکرده و ايمان به او را مخصوصاً اشاره نموده است، تعظيم و تشريف آن حضرت بوده و نيز براى آنكه اهل كتاب نگويند ما به خدا و پيامبران و کتاب‌های آسمانى خود ايمان آورده‏ايم .

 و « اصلح با لهم » يعنى كسى كه به خدا ايمان آورده و عمل صالح انجام دهد و مؤمن به خدا و به قرآن (كه در آن شكى نيست) باشد پس خدا از او قبول مى‏كند و شأنش در دنيا به توفيق و هدايت به سوى خير و در آخرت به سوى بهشت است.

2- ايمان به خدا و رسول و کتاب‌های نازل‌شده و ملائكه.

متعال در قرآن در آیات آخر سوره بقره می‌فرماید:

« آمَنَ الرَّسُولُ بِمَا أُنزِلَ إِلَيْهِ مِن رَّبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ كُلٌّ آمَنَ بِاللّهِ وَمَلآئِكَتِهِ وَكُتُبِهِ وَرُسُلِهِ لاَ نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِّن رُّسُلِهِ وَقَالُواْ سَمِعْنَا وَأَطَعْنَا غُفْرَانَكَ رَبَّنَا وَإِلَيْكَ الْمَصِیرُ »؛

پیامبر (خدا) بدان چه از جانب پروردگارش بر او نازل‌شده است ایمان آورده است‌، و مؤمنان همگى به خدا و فرشتگان و کتاب‌ها و فرستادگانش ایمان آورده‌اند (و گفتند:) (میان هیچ یک از فرستادگانش فرق نمى‌گذاریم‌) و گفتند: (شنیدیم و گردن نهادیم‌، پروردگارا، آمرزش تو را (خواستاریم‌) و فرجام به سوى تو است‌.
«
لاَ يُكَلِّفُ اللّهُ نَفْسًا إِلاَّ وُسْعَهَا لَهَا مَا كَسَبَتْ وَعَلَيْهَا مَا اكْتَسَبَتْ رَبَّنَا لاَ تُؤَاخِذْنَا إِن نَّسِینَا أَوْ أَخْطَأْنَا رَبَّنَا وَلاَ تَحْمِلْ عَلَيْنَا إِصْرًا كَمَا حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذِینَ مِن قَبْلِنَا رَبَّنَا وَلاَ تُحَمِّلْنَا مَا لاَ طَاقَةَ لَنَا بِهِ وَاعْفُ عَنَّا وَاغْفِرْ لَنَا وَارْحَمْنَآ أَنتَ مَوْلاَنَا فَانصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِینَ»؛

خداوند هیچ کس را جز به قدر توانایى‌اش تکلیف نمى‌کند. آنچه (از خوبى‌) به دست آورده به سود او، و آنچه (از بدى‌) به دست آورده به زیان اوست‌. پروردگارا، اگر فراموش کردیم یا به خطا رفتیم بر ما مگیر، پروردگارا، هیچ بار گرانى بر (دوش‌) ما مگذار؛ هم چنانکه بر (دوش‌) کسانى که پیش از ما بودند نهادى‌. پروردگارا، و آنچه تاب آن نداریم بر ما تحمیل مکن‌؛ و از ما درگذر؛ و ما را ببخشایی و بر ما رحمت آور؛ سرور ما تویى‌؛ پس ما را بر گروه کافران پیروز کن‌.

يا ايها الذين امَنوا امِنوا بالله و رسوله و الكتاب الذى نزّل على رسوله و الكتاب الذى انزل من قبل و من يكفر بالله و ملائكته و كُتبه و رُسُله و اليوم الآخر فقد ضل ضلالاً بعيدا» (نساء، 136).

در اين آيه شريفه مؤمنین را با اينكه ايمان آورده‏اند دستور مى‏دهد براى بار دوم ايمان بياورند اين به خاطر دو قرينه بوده، قرينه اول : متعلق ايمان دوم را به طور تفصيل شرح مى‏دهد و مى‏فرمايد: به خدا و رسول و كتاب او ايمان بياوريد . قرينه‏ى دوم: اين كه تهديد كرده اگر به تک‌تک اين جزئيات و تفاصيل ايمان نياوريد به ضلالتى گمراه گرفتارشده‌اید. (تفسير الميزان، ج5،ص183).

اجزاى اين مجموعه نامش اسلام است همه به هم مربوط‌اند و ممكن نيست يكى از اجزا جدا شود. و این‌طور مى‏فهماند كه هر كسى به مجموع ايمان نياورد به گمراهى بعيد گمراه شده چه اين كه به خدا كفر بورزد يا به ملائكه او يا به كتب يا به رسل او يا به‌روز جزا، هر كسى به يكى از این‌ها كفر بورزد كافر است.

ايمان قلبى است و تجزیه‌ناپذیر، كسى كه خدا را شناخته به نبوت پيامبرش ايمان آورده بايد در ادعايش خالص باشد هر نقصى كه در ايمان حاصل شود با اصل ايمان تناقض دارد زير ايمان فقط علم و آگاهى نيست بلكه ايمان مخالفت هوى و پيروى از عقل هم هست( تفسير هدايت، ج8، ص 198).

3- ايمان به آخرت ؛ قرآن و به پادارى نماز « و هذا الكتاب انزلناه مباركٌ مصدق الذى بين يديه و لتنذر ام القرى و من حولها و الذين يومنون بالأخره يؤنون به و هم على صلاتهم يحافظون»(انعام، 92).

و اين كتابى است كه ما آن را نازل كرديم، كتابى پر بركت كه آنچه را پيش از آن آمدن تصديق مى‏كند و تا ام القرى و كسانى را كه گرد آن هستند، بيم دهى. آن‌ها كه به آخرت ايمان دارند و به آن ايمان مى‏آورند و بر نمازهاى خويش مراقبت کنند

در اين آيه صحبت از قرآن است كه به عنوان تصدیق‌کننده کتاب‌های پيشين مطرح‌شده و در نهايت مى‏فرمايد تا آنان را كه به آخرت ايمان دارند به قرآن ايمان بياورند و مراقبت اوقات نماز خود كنند و این‌ها كسانى‏اند كه مراعات اوقات نماز مى‏كنند و نماز را در وقت خود ادا كرده، از اين آيه بر مى‏آيد كه مؤمن نمى‏تواند به پاره‏اى از امور ايمان آورده و بقيه را قبول نداشته باشد. (تفسير مجمع‌البیان، ج 8 ص184).

در تفسير « جوامع الجامع » اصل دين بر خوف از آخرت گذاشته و كسى كه از آن بترسد همين ترس او را به ايمان آوردن وادار مى‏سازد و دليل اين كه نماز را یادآوری كرده اين است: نماز ستون دين بوده و هر كسى بر آن مواظبت داشته باشد داراى اين خصوصيت مى‏شود كه بر بقيه واجبات و عبادات نيز مواظبت مى‏كند . (تفسير جوامع الجامع، ج 2 ص 218؛ تفسير منهج الصادقين، ج3، ص 434.) نماز صله‌ی دائمى و وثیقه‌ای براى خداست و نمازگزار را از فحشا و منكر بازمی‌دارد. (تفسير كاشف، ج 3، ص 227.)

4- يهود و نصارى را دوست و تکیه‌گاه خود نداشتن.

« يا ايها الذين ءامنوا لاتتخذوا اليهود و النصارى اولياء بعضهم اولياء بعض و من يتولهم منكم فانه منهم ان الله لايهدى القوم الظالمين » (مائده، 51).

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد يهود و نصارى را ولى (و دوست و تکیه‌گاه خود) انتخاب نكنيد آن‌ها اولياى يكديگرند، و كسانى از شما كه با آنان دوستى كنند از آن‌ها هستند، خداوند جمعيت ستمكار را هدايت نمى‏كند.

در اين آيه خداوند هشدار مى‏دهد كه اهل ايمان يهود و نصارى را به دوستى نگيرند و با آنان
هم پيمان نشوند و از آنان دورى جويند و وقتى يارى خواستن از اين دو گروه ناروا شناخته‌شده،
روشن است كه كمك خواستن از ديگر فرقه‏ها و دسته‏ها ممنوع است.

« و من يتولهم منكم فانه منهم » ؛ هر كس از شما آنان را به دوستى برگيرد، او نيز از آنان خواهد
بود. به باور اين عباس، كسانى از شما كه از آنان كمك بخواهند و آنان را يار و ياور خويش پندارند
مانند كافران خواهند بود. اگر مسلمانى از آن‌ها پيروى كرد در رديف آنان و از جمله ظالمان است و ظالمان مورد هدايت خدانسيتند. (احسن الحديث، ج 3، ص 88 ج مواهب عليه، ص 247).

5-ايمان، مخالف با گرفتن دوست از سخره كنندگان و اهل كتاب و كفار است.

«يا ايها الذين ء امنوا لاتتخذوا الذين اتّخذ و دينكم هُزُوًا و لَعِبًا مِنَ الذين اوتوا الكتاب من قبلكم و الكفار اولياء واتقوالله ان كنتم مؤنين » (مائده، 57).

اى كسانى كه ايمان آورده‏ايد، افرادى از اهل كتاب كه آيين شما را به باد استهزاء و بازى
مى‏گيرند و مشركان را ولى خود انتخاب نكنيد، و از خدا بپرهيزيد اگر ايمان داريد.

مقياس انسان در ارزيابى انسان و جامعه همان اصول اعتقادى اوست بنابراین، علاقه پيوند مردم به آن اصولى است كه به آن اعتقاددارند. استهزاء بدترين نوع سر بر تافتن از يك عقيده است . (تفسير هدايت، ج 2، ص .357 .(

از كار زشت كسانى كه در اعماق دل كافرند اما به زبان از اسلام و ايمان سخن مى‏گويند، به
بازى با دين و تمسخر آيين تعبير مى‏كند. خواه از پيشوايان اديان و مذاهب پیشین و يا از كفرگرايان، اينان را به دوستى نگيريد (مجمع‌البیان، ج (5-6)، ص 765).

لاتتخذوا ؛ شرط ايمان داشتن غيرت دينى و تبری از نااهلان است. (تفسير نور، ج3، ص114).

6-ايمان بدون شك و ترديد

« إنما المومنون الذين ءامنوا بالله و رسوله ثم لم يرتابوو جاهدوا بأ موالهم و انفسهم فى سبيل الله و اولئك هم الصادقون » (حجرات، 15).

مؤمنان واقعى كسانى هستند كه به خدا و رسولش ايمان آورده‏اند، سپس هرگز شك و ترديدى به خود راه نداده و با اموال و جان‌های خود در راه خدا جهاد کرده‌اند، آن‌ها راست‌گویند.

سينه‏ى مؤمنان به ايمان آرامش يافت، دچار ترديد نشوند كه شيطان يا بعضى گمراه‌کنندگان در دلشان ترديدى ايجاد كنند كه به يقين آن‌ها آسيبى برساند و با دشمنى محارب يا شيطان يا نفس اماره به جهاد پرداختند آنان به راستى در دل ايمان آوردند و دروغ نگفتند، ايمان اين گروه از سر صدق و حقيقت است. تفسير جوامع الجامع، ج 6 ص 100.
پس نخستين نشانه ايمان عدم ترديد و دو دلى در مسير اسلام است نشانه‌ی دوم جهاد با اموال سوم كه از همه برتر است جهاد با نفس.

7- دوست داشتن ايمان و ناپسند داشتن كفر

«و علموا أنّ فيكم رسول الله لويطيعكم فى كثير من الامر لعنتم ولكن الله حبّب اليكم الايمان و
زينه فى قلوبكم و كرّه اليكم الكفر و الفسوق و العصيان اولئك هم الراشدون » (حجرات، 7)

و بدانيد رسول خدا در ميان شماست هر گاه در بسيارى از كارها از شما اطلاعت كند به مشقت
خواهيد افتاد، ولى خداوند ايمان را محبوب شما قرار داده و آن را در دل‌هایتان زينت بخشيده، و
كفر و فسق و گناه را منفورتان قرار داده است .

با برنامه‌های جالبى كه در اسلام قرار داده است مردم به طرف آن جذب مى‏شوند و با توصيف عذاب كافران و بيان انواع و اقسام مضرات ناشى از كفر مردم را از آن دور ساخت و تسليم صرف باشيد خداوند نور ايمان را روشن كرده و علاقه‌مند به او شده‏ايد و بر جان و مال و وطن خود مقدم مى‏دانيد. (مجمع‌البیان، ج 23، ص 200؛ اطيب البيان، ج 12، ص 227).

فسوق يعنى ؛ خروج از طاعت به معصيت و عصيان كليه نافرمانی‌های خداوند.

اولئك هم الراشدون ؛ رشد ايمانى و رشد تقوايى « حبب اليكم الايمان » يعنى أمير المومنين علیه‌السلام.

« إن الذين كفروا سواء عليهم ءانذرتهم أم لم تنذرهم لايومنون » (بقره، 6).

كسانى كه كافر شدند براى آنان تفاوت نمى‏كند كه آنان را از عذاب الهى بترسانى يا نترسانى، ايمان نخواهند آورد. در اين آيه كافران نقطه‏ى مقابل مؤنان هستند و كفر در اينجا عبارت است از انكار توحيد، انكار عدالت خدا، انكار نبوت انبيا يا انكار يكى از ضروريات و ارکان دين .

8-دشمنى كفار با حق و با دين توحيد « ذلكم بأنّه اذا دعى الله وحده كفرتم و ان يشرك به تومنوا فالحكم لله العلى الاكبر» (غافر، 12).

اين به خاطر آن است كه وقتى خداوند به يگانگى خوانده مى‏شد انكار مى‏كرديد، و اگر براى او همتايى مى‏پنداشتند ايمان مى‏آوريد، اكنون داورى مخصوص خداوند بلندمرتبه و بزرگ است .

خطاب در« ذلكم» به كفار است و موطن اين خطاب روز قيامت است، و احتمال هم دارد كه موطنش همين دنيا باشد و منظور اين باشد كه با اين خطاب ايشان را از شرك ورزيدن نهى كند و بازبدارد.

«ذلكم» اشاره به حالت شدت و سخت كفار است و جمله « إن يشرك به» دلالت بر دوام و استمرار دارد و سياق كلام براى بيان دشمنى كفر با حق و با توحيد است، چون كفار چنين بوده و هستند كه به هر چيزى و هر دعوتى كه بويى از توحيد در آن باشد كفر مى‏ورزند، و هر عقیده‌ای را كه نشانه‌ای از شرك در آن باشد مى‏پذيرند، در نتيجه وصف آن چنين است كه براى خدا هيچ حقى و حرمتى قائل نبوده‏اند.

على بن ابراهيم ذيل آيه فوق از امام صادق (علیه‌السلام) روايت كرده، فرمود: كه كفر در اين آيه، به معنى انكار است، مى‏فرمايد: وقتى شما را به يگانگى و يكتايى خداوند دعوت مى‏كنند؛ منكر مى‏شويد و چنانچه براى خدا شريكى قرار دهند به آن ايمان مى‏آوريد.

9-كافر پيرو باطل است و مؤمن پيرو حق و حقيقت

« ذلك بأن الذين كفروا اتبعوا الباطل و أنّ الذين ءامنوا اتبعوا الحق من ربهم كذلك يضرب الله للناس امثالهم» (محمد،3).

اين به خاطر آن است كه كافران از باطل پيروى كردند و مؤمنان از حقى كه از سوى پروردگارشان بود تبعيت نمودند این‌گونه خداوند براى مردم مثل‌هایی را بيان مى‏كند.

كافران از باطل پيروى كردند و مؤمنان از حقى كه از پروردگارشان بود. جان مطلب اين جاست كه دو خط ايمان و كفر از دو خط حق و باطل منشعب مى‏شود، حق يعنى واقعیت‌های دينى كه از همه بالاتر ذات پاك پروردگار است. به دنبال آن حقايق مربوط به زندگى انسان، و قوانينى كه حاكم بر رابطه او باخدا و رابطه آن‌ها با يكديگر است باطل يعنى پندارها خیال‌ها و نیرنگ‌ها، افسانه‌های خرافاتى، كارهاى بيهوده و بی‌هدف و هر گونه انحراف از قوانين حاكم بر عالم هستى . (تفسير نمونه، ج 21، ص 395).

10- قتال در ماه حرام و جلوگيرى راه خدا از مصاديق كفر است.

« يسئلونك عن الشهر الحرام قتالٍ فيه قل قتال فيه كبيرٌ و صد عن سبيل الله و كفرٌ به والمسجد الحرام و اخراج اهله منه اكبر عندالله و الفتنة اكبر من القتل و لايزالون يقاتلونكم حتى يردوكم عن دينكم اِن استطاعوا و من يرتد منكم عن دينه فيمت و هو كافر فاولئك حبطت اعمالهم فى الدنيا و الأخرة و اولئك اصحاب النار هم فيها خالدون» (217، بقره).

از تو درباره جنگ كردن در ماه حرام سؤال مى‏كنند بگو جنگ در آن گناهى بزرگ است. و جلوگيرى از راه خدا و كفر ورزيدن نسبت به او و هتك احترام مسجد الحرام و اخراج ساكنان آن، نزد خداوند مهم‌تر از آن است و ايجاد فتنه حتى از قتل بالاتر است و مشركان پيوسته با شما مى‏جنگند تا اگر بتوانند شما را از آيينتان برگردانند. و كسى كه از آيينش برگردد، در حال كفر بميرد، تمام اعمال نيك او در دنيا و آخرت بر باد مى‏رود، و آنان اهل دوزخ‌اند و هميشه در آن خواهند بود. اين آيه شريفه از جنگ در ماهه‌ای حرام منع مى‏كند و مى‏فرمايد: اين كار جلوگيرى از راه خدا و كفر است و به طور كلى فتنه از آدم كشى بدتر است.

كلمه‏ى «صد» به معنى جلوگيرى يا برگرداندن است و مراد از سبيل الله عبادت‌ها و مخصوصاً مراسم حج است و ظاهراً ضمير در كلمه «به» به سبيل بر مى‏گردد بنابراین مراد از كفر، كفر عملى است نه كفر اعتقادى و كلمه‏ى مسجد الحرام عطف به سبيل الله است و در نتيجه معنا چنين مى‏شود كه: قتال در ماه حرام صدّ از «سبيل الله» و صدّ از مسجد الحرام است و اين آيه دلالت بر حرمت قتال در شهر حرام دارد. (الميزان، ج 2، ص 250)

* فرق اسلام و ايمان

الف- اسلام ظاهرى و ايمان باطنى است

 « قالت الاعراب امنّا قل لم تومنوا ولكن قولوا اسلمنا و لما يدخل الايمان فى قلوبكم وان تطيعوا الله و رسوله لا يلتكم من اعمالكم شيئا ان الله غفور رحيم » (حجرات، 14).

عربهاى بادیه‌نشین گفتند ؛ ايمان آورديم بگو شما ايمان نياورده‏ايد ولى بگوييد اسلام آورده‏ايم اما هنوز ايمان وارد قلب شما نشده است، و اگر از خدا و رسولش اطاعت كنيد چيزى از پاداش كارهاى شما را فرو گزار نمى‏گند، خداوند آمرزنده مهربان است.

طبق آيه تفاوت اسلام و ايمان در اين است كه اسلام شكل ظاهرى و قانونى دارد و هر كس شهادتين را بر زبان جارى كند، در مسلك مسلمانان وارد مى‏شود و احكام اسلام بر او جارى مى‏گردد، ولى ايمان يك امر واقعى و باطنى است و جايگاه آن قلب آدمى است نه زبان، اسلام ممكن است انگيزه‏هاى مختلفى داشته باشد حتى انگيزه‏هاى مادى و منافع شخصى ولى ايمان حتماً انگيزه‏هاى معنوى دارد و از علم و آگاهى سرچشمه مى‏گيرد. پيامبر اكرم (صلى ا... عليه و آله) فرمودند: «اسلام امرى آشكار است ولى جاى ايمان دل است» .(نمونه، ج 22، ص212 - جوامع الجامع، ج6، ص 99 - احسن الحديث، ج 10، ص 289.)

امام صادق (عليه اسلام): با اسلام خون انسان محفوظ و اداى امانت او لازم و ازدواج با او حلال مى‏شود ولى ثواب بر ايمان است. (اصول كافى، ج2).

و نيز به همين دليل است كه در بعضى از روايات مفهوم اسلام منحصر به اقرار لفظى شمرده‌شده درحالی‌که ايمان اقرار توأم با عمل معرفى شده است.

ب- ايمان اجبارى نيست

« لااكراه فى الدين قد تبين الرشد من الغى فمن يكفر بالطاغوت و يومن بالله فقد استمسك بالعروة الوثقى لاانفصام لها والله سيمع عليم » (بقره، 256).

در قبول دين اكراهى نيست راه درست از راه انحرافى روشن شده است. بنابراین كسى كه به طاغوت كافر شود و به خدا ايمان آورد به دستگيره محكمى چنگ زده است كه گسستن براى آن نيست و خداوند شنوا و داناست.

اكراه به معنى آن است كه كسى را به اجبار وادار به كارى مى‏كنند در «لااكراه فى الدين». دين اجبارى نفى شده است چون دين عبارت است از يك سلسله معارف علمى كه معارفى به دنبال دارد، و جامع همه‏ى آن معارف، يك كلمه است و آن عبارت است از «اعتقادات» و اعتقاد و ايمان هم از امور قبلى است كه اكراه و اجبار در آن راه ندارد، چون كاربرد اكراه تنها در اعمال ظاهرى است كه عبارت است از: حركات مادى و بدنى (مكانيكى) و اما اعتقاد قبلى براى خود، علل و اسباب ديگرى از سنخ خود اعتقاد و ادراك دارد .( الميزان، ج2، ص523.)

و اين آيه دليل روشنى است بررد جبريه كه گفته‏اند انسان در قبول اسلام و كفر يا عبارت و معاصى و ساير افعال مجبور است حقيقت اكراه در دين نيست. (اطيب البيان، ج 3، ص19 اثنى عشرى، ج، ص461.)

نتیجه‌گیری

براى اين كه مرز بين اسلام و کفر را بشناسيم و اين دو را از هم تميز دهيم خداوند در قرآن براى اين كه انسان در گروه مؤمنان و مسلمانان قرار گيرد شرايطى آورده كه عبارت است از ايمان به خدا، رسولش، پيامبران پيشين، قرآن، کتاب‌های آسمانى نازل‌شده قبل از پيامبر، ملائكه، روز جزا، آخرت، ايمان به آنچه كه بر پيامبر نازل‌شده، ايمان به نماز، روزه جهاد و ايمان به ارزش‌های اخلاقى، كه در پايان خداوند تصريح مى‏كند ايمان امرى قلبى و تجزیه‌ناپذیر است. مؤمن كسى است كه به همه‏ى این‌ها باهم ايمان بياورد و اگر به يكى اعتقاد نداشت از زمره مؤمنین خارج است.

خداوند مؤمنان را از گرفتن دوست از بين يهود و نصارى و كسانى كه دين را مسخره مى‏كنند و اهل كتاب و كفار نهى كرده و تهديد نموده كه در صورت يارى و اميد به آنان در زمره‏ى كافران قرار مى‏گيرند.
از صفات كافران اين است كه از انذار پیامبر نمی‌ترسند و در ماه حرام به جنگ پرداخته و از راه خدا جلوگيرى مى‏كنند و براى خدا شريك قائل مى‏شوند.

مؤمن از حق و كافر از باطل پيروى مى‏كند.

در تفاوت بين اسلام و ايمان هم بايد . گفت اسلام امرى ظاهرى و مربوط به اعضا و جوارح و ايمان امرى باطنى و مربوط به دل و قلب است و از نشانه‏هاى مؤمنان واقعى اين است كه هرگز به دل خود شك راه نداده، در راه خدا با اموالشان مجاهدت كرده و مبارزه با نفس مى‏كنند و ايمان اجبارى نيست.

فصل اول : پیشینه دین و پیامبری

تعریف دین و پیشینه آن در تاریخ

مقدمه

  دیرینه‌ترین آثاری که باستان‌شناسان به آن دست‌یافته‌اند ، بر آن دلالت دارد که زندگی انسان پیوسته با دین و دین‌داری همراه بوده است ، هر چند این پدیده در هر عصر و قاره‌ای به صورتی خاص جلوه گر شده است . قرآن نیز بر آن است که در طول تاریخ بر حسب شرایط زمانی و مکانی مختلف و به تعبیری متناسب بااستعدادهای امت‌ها، جلوه دین که همان اسلام ( تسلیم بودن در برابر خدا ) است به شکل شریعت‌های مختلف بروز یافته است .  اسلام با معجزه جاوید خود ، قرآن ، از روز نخست ، دعوت به فطرت و خرد را اساس آیین خود دانست . شریعتی که با خواست‌های درونی انسان هماهنگ است و بر عقل تاکید می‌ورزد، باید پیوسته و جاودانه باشد و رمز جاودانگی اسلام نیز در همین عامل نهفته است .

* دین در لغت به معنی ؛فرمانبر داری خضوع پیروی اطاعت تسلیم جزا.

* دین در اصلاح؛عقاید و قوانین نازل از سوی خداوند با هدف هدایت و سعادت انسان‌ها که از طریق پیامبران بیان می‌شود، ابعاد مختلفی(شناختی، آموزه‌ای، اخلاقی، فردی، عبادی، حکومتی، اقتصادی و

انواع دین

1. دین حق؛دینی که در آن تحریف راه نیافته باشد .

2. دین باطل؛دینی که در بخشی از آن تحریف داده باشد.


دین از دیدگاه قرآن؛به معنی اسلام آمده که از منظر قرآن ، حقیقت دین تسلیم شدن در برابر خداست و هر کس جز این طلبه هرگز از وی پذیرفته نیست.

پیشینه دین در تاریخ؛قدمت دین حق ، خلقت حضرت آدم (ع) و حوا.

* تمام ادیان از آدم تا خاتم دارای اصول مشترک و قواعد اخلاقی و احکام عملی در همان راستا بوده‌اند . که شامل ؛

توحید ، معاد ، نبوت

فطری بودن دین؛اصول و احکام دینی با سرشت آدمی سازگاری دارد ، فطرت بکر انسان آن‌ها را می‌سازد .
یهودیت و مسیحیت : پیدایش و سرنوشت آن‌ها

پیدایش و فرجام یهودیت؛عنوان دین حضرت موسی(ع) کتاب آسمانی، توران به زبان قوم عبرانی.
عناوینی دیگر قوم یهود وجه‌تسمیه آن‌ها ؛ قوم بنی‌اسرائیل ، قوم عبرانی یا عبرانیان.

عبرانی؛اسم منسوب عابر، جد حضرت ابراهیم (ع) است .

خلاصه از پیشینه پیدایش دین یهودیت

در پی وقوع اتفاقات که فرمانروایی به حضرت یوسف (ع) منصوب گردید که با دوران قطعی در مصر و اطراف آن همراه بود .و باعث شد حضرت یعقوب و فرزندان به مصر مهاجرت کنند و ابساط یا قبایل دوازده‌گانه منصوب به فرزندان حضرت یعقوب در مصر رشد و فزونی یافتند . و فراعنه نسبت به وجود قوم بنی‌اسرائیل احساس خطر کردند لذا فرعون دستور داد فرزندان پسر قوم بنی‌اسرائیل در هنگام تولد را به قتل برسانند و خداوند مقرر نمود تا حضرت موسی (ع) متولد شد . و تقدیر خداوندی به گونه‌ای رقم خورد که این کودک در قصر فرعون و تحت دایگی مادر خود رشد یا به منجی بنی‌اسرائیل گردد ، خداوند به موسی (ع) دو  معجزه اعطا نمود ( اژدها شد ) عصا و ید بیضا در پی ایمان نیاوردن بعضی از مصریان وحی بر وی شد که شبانه به همراه یاران خویش از راه دریا از مصر خارج شود اما فرعونیان با تعقیب آن‌ها مانع خروج آن‌ها شدند و در این هنگام خداوند به موسی (ع) وحی نمود عصا خویش را به آب دریا بزن و بدین ترتیب دریا شکافته و راهی هموار برای آن‌ها پدیدار گردید و به سلامت از دریا عبور نمودند اما فرعونیان که قصد عبور از دریا را به همراه آنان داشتند امواج بر آن‌ها مسلط شد و غرق شدند فرعون در حین غرق شدن اظهار ایمان کرد که سودی نداشت .

پیدایش اسرائیل و تأسیس دولت اسرائیل

یهودیت تبلیغ ندارد زیرا یهودیان دین خود را نعمتی الهی می‌دانند که تنها از آن نژاد بنی‌اسرائیل است. البته برخی از یهودیان با صهیونیسم مخالف‌اند. صهیون نام تپه‌ای است در اورشلیم که در زمان شکوفایی دولت بنی‌اسرائیل در عصر داوود و سلیمان مرکز نظامی بوده است. صهیونیسم عنوان جنبشی است که در زمان شکوفایی یهودیان به فلسطین و ایجاد کشوری ویژه بنی‌اسرائیل در این سرزمین است که بنیان‌گذار آن فردی یهودی به نام تئودور هرتزل(1860 -1904)در اواخر قرن نوزدهم گروه بزرگی از یهودیان از روسیه اخراج شدند گروهی از آنان در غرب اروپا ساکن شدند و عده‌ای به فلسطین رفتند دولت انگلستان در سال 1917در اعلامیه‌ای معروف به بالفور موافقت خود رامبنی بر تأسیس حکومت مستقل یهودی در منطقه فلسطین اعلام کرد.

 

 

پیدایش و فرجام مسیحیت

عنوان دین حضرت عیسی(ع) و کتاب آسمانی آن انجیل است.

حضرت عیسی که از زنی باتقوا و پاک‌دامن به نام مریم متولد شد که از معجزات آن حضرت تولد ایشان بدون داشتن پدر و سخن گفتن در گهواره در روزهای نخست تولد متولیان حرم پیرامون سرپرستی مریم اختلاف داشتند تا در نهایت سرپرستی به زکریا واگذار شد و مریم روزبه‌روز بزرگ‌تر و بالغ تر شد، روزی به امر خدا فرشته‌ای آسمانی به شکل یک مرد بر او ظاهر شد و مژده فرزندی را به او داد و بعد وقوع جریان بانوی فاضله به مکانی دور از شهر پناه برد. با حضور حضرت مریم(س) در شهر اعتراض‌ها به گوش رسید اما آن بانون به امر خدا معترضان را به کودک خود واگذار نمود و کلام وحی از زبان عیسی(ع) در شهر اعتراضی‌ها به گوش رسید اما آن بانو به امر خدا معترضان را به کودک خود واگذار نمود و کلام وحی از زبان عیسی (ع) جاری شد : قال انی عبدالله أتانی الکتاب و جعلنی بنیّا و جعلنی مبارکا أین ما کنت و أوصافی بالصواه و الزکوه مادمت حیا ، و بّراً بوالدتی و لم یجعلنی جبارا شقیا و السلام علی یوم ولدت و یوم الموت. من بنده خدا هستم به من کتاب داده و مرا پیامبر قرار داده و هر جا که باشم مرا با برکت ساخته و تا زنده‌ام به نماز و زکات سفارشی کرده است برخی از معجزات حضرت عیسی (ع) زنده کردن پرنده گلی به اذن خدا شفای کور مادر زا ، خبر دادن از داخل خانه‌ها

کتاب مقدس و بخش‌های تشکیل‌دهنده آن

در اصطلاح؛مجموعه‌ای از نوشته‌های کوچک و بزرگ که به اعتقاد یهودیان و مسیحیان کتاب آسمانی است.

عنوان معروف این مجموعه در زبان انگلیسی و بیشتر زبان‌های اروپایی بابیل به معنای کتاب‌ها است .
در زبان فارسی و عربی عنوان عهدین نیز برای این کتاب به کار می رود که به اعتقاد مسیحیان به دو عهد پیمانی که  خدا با انسان اشاره دارد : عهد قدیم که در آن خدا از انسان پیمان گرفته است این عهد ابتدا با حضرت ابراهیم ( ع ) بسته شد و سپس در زمان حضرت موسی ( ع ) تجدید وت حکیم گردید 

با ظهور حضرت عیسی ( ع ) دوران عهد و پیمان مزبور پایان یافت و خداوند عهدی دیگر را با انسان بست که این عهد جدید پیمان بر سر محبت خدا و عیسی  ( ع ) است بنابراین مسیحیان به دو دوره و عصر قائل‌اند : عهد قدیم و عهد جدید  .

جلسه دوم - اندیشه اسلامی 2

مقدمه

 دیرینه‌ترین آثاری که باستان‌شناسان به آن دست‌یافته‌اند ، بر آن دلالت دارد که زندگی انسان پیوسته با دین و دی نداری همراه بوده است ، هر چند این پدیده در هر عصر و قاره‌ای به صورتی خاص جلوه گر شده است . قرآن نیز بر آن است که در طول تاریخ بر حسب شرایط زمانی و مکانی مختلف و به تعبیری متناسب بااستعدادهای امت‌ها، جلوه دین که همان اسلام ( تسلیم بودن در برابر خدا ) است به شکل شریعت‌های مختلف بروز یافته است. اسلام با معجزه جاوید خود ، قرآن ، از روز نخست ، دعوت به فطرت و خرد را اساس آیین خود دانست . شریعتی که با خواست‌های درونی انسان هماهنگ است و بر عقل تاکید می‌ورزد ، باید پیوسته و جاودانه باشد و رمز جاودانگی اسلام نیز در همین عامل نهفته است.


فصل اول : پیشینه دین و پیامبری

 تعریف دین و پیشینه آن در تاریخ

 دین در لغت : فرمان‌برداری خضوع پیروی اطاعت تسلیم جزا.

دین در اصطلاح : عقاید و قوانین نازل از سوی خداوند با هدف هدایت و سعادت انسان‌ها که از طریق پیامبران بیان می‌شود ، ابعاد مختلفی : شناختی ، آموزه‌ای ، اخلاقی ، فردی ، عبادی ، حکومتی ، اقتصادی و... .

انواع دین

دین حق؛دینی که در آن تحریف راه نیافته باشد.

تحریف در لغت، یعنى تفسیر سخن برخلاف مقصود، یعنى کج کردن و گرداندن سخن از معناى اصلی‌اش. آیه « یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِه »نیز به همین معنى تفسیر شده است، یعنى سخنان را از جایگاه اصلی‌اش برمی‌گردانند.

دین باطل؛دینی که در بخشی از آن تحریف داده باشد.

دین از دیدگاه قرآن؛به معنی اسلام آمده که از منظر قرآن، حقیقت دین تسلیم شدن در برابر خداست و هر کس جز این طلبه هرگز از وی پذیرفته نیست.

پیشینه دین در تاریخ : قدمت دین حق ، خلقت حضرت آدم (ع) و حوا.

تمام ادیان از آدم(ع) تا خاتم(ع) دارای اصول مشترک و قواعد اخلاقی و احکام عملی در همان راستا بوده‌اند. که شامل ؛ توحید، معاد، نبوت.

 فطری بودن دین؛اصول و احکام دینی با سرشت آدمی سازگاری دارد، فطرت بکر انسان آن‌ها را می‌سازد.

تعریف فطرت

 فطرت در لغت عرب از « فطر » مشتق شده و به معناى ابداع ، اختراع ، ابتدا و آفرينش نو و بی‌سابقه است. فطرت ، به گونه‌ای خاص از آفرينش گفته می‌شود كه براى نخستين بار، بدون پيشينه و بدون الگوبردارى و تقليد از كسى، رخ داده باشد.

بنابراين مفهوم « ابداع » و « نوظهور » بودن در معناى فطرت لحاظ شده است  .فطرت به آفرينش خاص انسان تعلّق دارد و انسانيّت انسان به آن بستگى دارد.در نهاد انسان يك حقيقت مقدسى هست كه ميل به تعالى و بالندگى معنوى دارد و آن همان فطرت انسانى است.فطرت الهى، انسان را به سوى تكميل کاستی‌ها و رفع نيازهايش هدايت می‌کند و نفع و ضرر زندگى را به او گوشزد می‌کند.

یهودیت و مسیحیت پیدایش و سرنوشت آن‌ها

پیدایش و فرجام یهودیت

یهودیت؛ عنوان دین حضرت موسی(ع) کتاب آسمانی، توران به زبان قوم عبرانی عناوینی دیگر قوم یهود وجه‌تسمیه آن‌ها ؛ قوم بنی‌اسرائیل، قوم عبرانی یا عبرانیان عبرانی،اسم منسوب عابر، جد حضرت ابراهیم(ع) است.

خلاصه از پیشینه پیدایش دین یهودیت

در پی وقوع اتفاقات که فرمانروایی به حضرت یوسف(ع) منصوب گردید که با دوران قطعی در مصر و اطراف آن همراه بود و باعث شد حضرت یعقوب و فرزندان به مصر مهاجرت کنند و ابساط یا قبایل دوازده‌گانه منصوب به فرزندان حضرت یعقوب(ع) در مصر رشد و فزونی یافتند. و فراعنه نسبت به وجود قوم بنی‌اسرائیل احساس خطر کردند لذا فرعون دستور داد فرزندان پسر قوم بنی‌اسرائیل در هنگام تولد را به قتل برسانند و خداوند مقرر نمود تا حضرت موسی(ع) متولد شد. و تقدیر خداوندی به گونه‌ای رقم خورد که این کودک در قصر فرعون و تحت دایگی مادر خود رشد یا به منجی بنی‌اسرائیل گردد، خداوند به موسی(ع) دو معجزه اعطا نمود( اژدها شدن) عصا و ید بیضا در پی ایمان نیاوردن بعضی از مصریان وحی بر وی شد که شبانه به همراه یاران خویش از راه دریا از مصر خارج شود اما فرعونیان با تعقیب آن‌ها مانع خروج آن‌ها شدند و در این هنگام خداوند به موسی (ع) وحی نمود عصا خویش را به آب دریا بزن و بدین ترتیب دریا شکافته و راهی هموار برای آن‌ها پدیدار گردید و به سلامت از دریا عبور نمودند اما فرعونیان که قصد عبور از دریا را به همراه آنان داشتند امواج بر آن‌ها مسلط شد و غرق شدند فرعون در حین غرق شدن اظهار ایمان کرد که سودی نداشت .

اعجاز از ماده "عجز" است که در لغت به معنای ضعف بوده و در اصطلاح قرآنی به این معناست كه انسان كاری كند كه با آن کار، دشمنش را ناتوان كند و غیر او از انجام آن كار ناتوان باشد.

بنابراین معجزه عبارت است از؛ امر خارق­العاده­ای که باارادهٔ خدای متعال از شخص مدعی نبوت ظاهر شود و نشانه­ی صدق نبوت وی باشد.

 

حضرت موسی(ع) در قرآن

"موسى" لفظ عبرى است، به معناى از آب گرفته‌شده ؛ نام مبارك "موسی" (ع) 136 بار در قرآن به‌کارگیر است. نسب آن بزرگوار با چهار واسطه(وهیب، لاوی، یعقوب و اسحاق) به ابراهیم خلیل­الله(ع) می­رسد.[5]

حالات حضرت موسى در قرآن مجید بیشتر از حالات دیگر پیغمبران ذكر شده است؛ چون كشور مصر وسیع­تر و مردم مصر داراى تمدن پیشرفته‏ترى از قوم نوح، هود، شعیب و مانند آن‌ها بود، مقاومت دستگاه فراعنه به همین جهت بیشتر بود؛ لذا قیام حضرت موسى(ع)­ از اهمیت بیشترى برخوردار بوده و نكات عبرت‏انگیز فراوان‌تری در بردارد؛ به همین دلیل در قرآن، به مناسبت­های مختلف، روى فرازهاى گوناگون زندگى موسى و بنى­اسرائیل تكیه شده است.

ایشان یكی از پیامبران اولی­العزم الهی است كه دارای شریعت و كتاب(تورات) بوده و جهت هدایت بنی­اسرائیل و نجات آن‌ها از دست فرعون مبعوث شد که ماجرای ولادت آن حضرت، پرورش یافتن او در خانه­ی فرعون، خروج از مصر، استقرار وی در مدین، داستان وادی طور، بازگشت به مصر، گفتگو با فرعون و معجزات او، نجات بنی­اسرائیل و نابودی فرعون و فرعونیان و... از جمله مباحثی است که در برخی سوره­های قرآن بیان شده است.

در این مقاله فقط به معرفی معجزات حضرت موسی(ع) كه جهت هدایت فرعون و اطرافیانش آورد، می­پردازیم و قبل از بیان این معجزات، به دو مطلب مهم، پیرامون معجزه اشاره می­كنیم ؛

 

1.علت نیاز پیامبران به معجزه                      

خدای حكیم، می­داند كه رسالت خود را كجا قرار دهد و چه كسی را به عنوان جانشین خود بر روی زمین برگزیند، تا عهده­دار هدایت مردم و نجات آن‌ها از گمراهی شده و وظیفه­ی سنگین پیامبری را به طور شایسته ادا كند(... اللّهُ أَعْلَمُ حَيْثُ يَجْعَلُ رِسَالَتَهُ ... سوره انعام آیه 124).

خصوصیت پیامبران، تلقّی و دریافت وحی و نبوغ و رمز و رازی است كه در این امر نهفته است و به واسطه­ی آن، پیامبران از قدرتی شگرف برخوردار می­شوند و كاری خارق عادت انجام می­دهند.

پس منصب پیامبرى بزرگ‌ترین منصبى است كه به عده‏اى از افراد خاص و پاك داده‌شده ؛ زیرا منصب­های دیگر، معمولاً حاكم بر جسم افراد است، ولى این منصب بر دل و جان جامعه‏ حكومت مى‏كند و به همان نسبت كه ارج بیشترى دارد، مدعیان دروغین و افراد شیاد بیشترى، خود را صاحب این منصب ­دانسته و از آن سوءاستفاده مى‏كنند؛ در مقابل مردم یا ادعاى هر مدعى را باید بپذیرند، یا دعوت همه را رد كنند ؛ اگر همه را بپذیرند، هرج‌ومرج به وجود مى‏آید و اگر هیچ‌کدام را نپذیرند، آن هم نتیجه‏اش گمراهى و عقب‏ماندگى است؛ بنابراین همان دلیلى كه اصل بعثت پیامبران را لازم مى‏داند، مى‏گوید پیامبران واقعی مى‏بایست نشانه‏اى همراه داشته باشند كه علامت امتیاز آنان از مدعیان دروغین و سند حقانیت آن‌ها باشد؛ روى این اصل، لازم است هر پیامبرى، معجزه‏اى بیاورد كه گواه صدق رسالتش باشد.                    

 

2. معجزه و شرایط زمان

معجزات پیامبران بر اساس زمان خود و مناسب با پیشرفت­های عصر خود بوده كه خداوند به هر پیامبرى، معجزه­ای بر طبق علم و دانشى كه بر آن واقف بودند، عطا می­كرد تا مردم بدانند این كار بشرى نیست؛ اما اگر معجزه،  بر اساس علمی‌باشد كه برای آن‌ها ناشناخته بوده، موجب ادعای توان آن را خواهد داشت، با علم به اینکه فعلاً بدان راه ندارند ؛ پس علت اینكه خدای متعال حضرت عیسی(ع) را به معجزاتی از قبیل شفا دادن كور مادرزاد مخصوص گردانیده، این ­است كه در زمان او علم طب و پزشكی، پیشرفت كرده و به اوج خود رسیده بود؛ خداوند نیز معجزه­ی او را از جنس دانش زمان خود قرارداد تا بر دانشمندان غالب آید و نبوتش ثابت گردد و اگر دانشمندان ایمان آورند، عوام مردم نیز از آن‌ها پیروى کرده و دشمنان نیز غیر بشری بودن معجزه را درك می­كنند؛ چنانکه در زمان حضرت موسى(ع)، سحر بسیار گسترش‌یافته و اوج گرفته بود؛ خداوند نیز معجزه­ی عصای موسی را به وى داد تا سحر آن‌ها را باطل كند و ساحران را از آوردن مثل آن، عاجز گرداند ؛ همچنین در ظهور دین اسلام هنر مردم، بلاغت و فصاحت بود، به همین دلیل خداوند معجزه­ی قرآن را به پیامبر اسلام داد كه عجایب نظم و شگفتی­هاى بیان و اسلوب آن، دیگران را عاجز گرداند.

 

* معجزات نه­گانه­ی حضرت موسی در قرآن

خداوند در سوره­ی مباركه­ی إسراء، آیات و معجزات حضرت موسی(ع) را نه تا معرفی می­كند ؛« وَ لَقَدْ آتَینا مُوسى‏ تِسْعَ آیاتٍ بَیناتٍ » ما به موسى نُه معجزه­ی روشن دادیم. 

طبق آیات قرآن، معجزات حضرت موسی(ع)، بیش از نُه تا است ؛ اما مراد در این بیان، معجزاتی است كه موسی برای فرعون و قبطیان آورد و غیر از این معجزاتی دیگر نیز برای قوم بنی­اسرائیل داشت. این نه معجزه، همان معجزاتی است كه در طول آیات 103 تا 133 سوره­ی مباركه­ی اعراف بیان شده است.

 

عصا و ید بیضاء

از جمله معجزات بارز حضرت موسی(ع)، تبدیل شدن عصای او به اژدها(مار بزرگ) و ید بیضا(دست درخشان) است كه خدای متعال در قرآن به آن‌ها اشاره كرده است.  بر اساس آیات سوره­ی طه، هنگامی كه خداوند در سرزمین مقدّس طوی، موسی را به پیامبری برگزید، دو معجزه­ی آشكار نیز به او عطا كرد ؛  

 

الف.عصای حضرت موسی

خدای متعال به موسی(ع) فرمود ؛ « چه چیزی در دست راست تو است، موسی(ع) در جواب عرض كرد ؛ این عصای من است، بر آن تكیه می­زنم، با آن برگ درختان را برای گوسفندانم می­ریزم و نیازهای دیگری را نیز با آن برطرف می­كنم.»

سؤال خداوند مطلق و مبهم است، اما از جواب آن که ناظر به ماهیت عصا بود، فهمیده می­شود كه مراد خدای متعال اسم آن جسم نبوده ؛ بلکه سؤال از پیرامون عصا و کارایی آن بوده است ؛ یعنی آن چوب‌دستی موسی(ع) كه به عنوان عصا در دست گرفته، دارای این ویژگی­ها و این منافع است و از این جواب توضیحی موسی به دست می‌آید كه خداوند همین عصا را كه یك تكه چوب بوده و دارای این ماهیت است، به اژدهای واقعی تبدیل می­كند ؛ و این اعجاز بزرگی است.

پس از این سؤال و جواب، خدای متعال به موسی(ع) دستور داد كه عصایش را به زمین بیندازد ؛

« أَلْقِها یا مُوسى! فَأَلْقاها فَإِذا هِی حَیةٌ تَسْعى »‏

اى موسى! آن را بیفكن؛ پس موسى آن(عصا) را افكند، که ناگهان اژدهایی شد که به هر سو می­شتافت.

حضرت موسی این دستور الهی را سریعاً انجام ­داد و عصایش به صورت مار عظیمی در ­آمد ؛ سپس به موسی دستور داده شد كه آن را بگیرد، بدون اینکه ترسی در دل داشته باشد؛ تا به صورت اولیه(چوب‌دستی) در بیاورد.

 

ب. ید بیضاء

بعد از معجزه­ی عصا، خداوند جهت عطای معجزه­ی دیگر، به موسی فرمان دیگری می­دهد ؛

« وَ اضْمُمْ یدَكَ إِلى‏ جَناحِكَ تَخْرُجْ بَیضاءَ مِنْ غَیرِ سُوءٍ آیةً أُخْرى »

دستت را در گریبانت ببر، تا سفید و بى‏عیب بیرون آید ؛ این نشانه­ی دیگرى(از سوی خداوند) است.

 

این سفیدی و درخشانی دست، به خاطر درد و مرض، مثل ؛ پیسی و مشكلات پوستی نیست ؛ بلکه نشانه­ای از اعجاز و قدرت الهی است.

 خدای منان بعد از این كه این دو معجزه بزرگ را در اختیار حضرت موسی(ع) قرار می­دهد، می­فرماید ؛ ما این معجزات را در اختیار تو قراردادیم تا آیات بزرگ خود را به تو نشان دهیم.

 

كاربرد دو معجزه­ی عصا و ید بیضا

حضرت موسی(ع) طبق مأموریت الهی، به سوی فرعون رفت؛ فرعون فردی طغیان گر و سركشی بود كه در رأس گروهی به نام قبطیان كه فامیل­ها و اطرافیان فرعون بودند، صاحب قدرت و شوكت بود.

لازم به ذکر است که لفظ "فرعون" از القاب سلاطین مصر بوده، چنانچه "قیصر" از القاب سلاطین روم و "نمرود" لقب سلطان بابل بوده است.

حضرت موسی وقتی نزد فرعون رفت، به او گفت: من رسول خدا هستم و دلیلی روشن برای رسالت خود دارم، بنی­اسرائیل را با من بفرست و آن‌ها را رها كن ؛ ولی جواب فرعون به موسی این بود كه اگر راست می­گویی، دلیل و نشانه­ات را بیاور؟! موسی بلافاصله آن دو معجزه را كه خدای متعال در وادی طور به او داده بود، ارائه داد ؛

« فَأَلْقى‏ عَصاهُ فَإِذا هِی ثُعْبانٌ مُبِینٌ وَ نَزَعَ یدَهُ فَإِذا هِی بَیضاءُ لِلنَّاظِرِینَ »

 (موسی) عصاى خود را افکند ؛ ناگهان اژدهاى آشكارى شد ؛ و دست خود را (از گریبان- یخه- یقه- گردن) بیرون آورد ؛ سفید و (درخشان) برای بینندگان بود.

 

كاربرد اصلی معجزه­ی عصا در مجلس ساحران فرعون بود ؛ وقتی ساحران زبردست فرعون، طبق برنامه­ی از پیش تعیین‌شده، با سحر و جادوی خود در مجلس بزرگ با نظاره­گری انبوهی از جمعیت، برای شكست موسی حاضر شدند و ریسمان­ها و طناب­های خود را به صورت شیء متحرك­ و مارهای خیالی درآوردند، این كار ساحران در چشم مردم، عجیب و بزرگ به نظر آمد، در همان حین حضرت موسی(ع)، طبق وحی الهی عصای خود را به زمین افكند و به صورت اژدهایی بزرگ و واقعی در آمد که تمام جادوی ساحران را بلعید و عظمت و حقانیت پروردگار عالمیان و رسالت خود را اثبات كرد ؛

« وَ أَوْحَینا إِلى‏ مُوسى‏ أَنْ أَلْقِ عَصاكَ فَإِذا هِی تَلْقَفُ ما یأْفِكُونَ»

 (ما) به موسى وحى كردیم كه ؛ عصای خود را بیفكن؛ ناگهان(به صورت مار عظیمی درآمد) که وسایل دروغین آن‌ها را به سرعت بر می‌گرفت.  

بعد از اعجاز موسی(ع) که حق از باطل روشن شد، فرعون و ساحران او  شکست‌خورده و احساس شرم و حقارت نمودند. ساحران كه آشنایی كامل به فنون سحر و جادوگری داشتند، هیبت و عظمت این اعجاز واقعی را دیدند، و فهمیدند كه این كار موسی از جنس سحر آن‌ها نبود ؛ در نتیجه به خدای موسی ایمان آوردند و حتی تهدید فرعون تأثیری در وجود آن‌ها نگذاشت و با اخلاص تمام در راه خدا ایستادگی کردند ؛ چرا كه واقعیت را دریافته بودند ؛ ولی فرعون نه تنها ایمان نیاورد، بلكه موسی را نیز ساحر خواند و ساحران را در تسلط به منطقه، همدست موسی خواند ؛ زیرا بزرگ‌ترین شكست فرعون، ایمان ساحران در انظار آن جمعیت عظیم بود.

 

* معجزات دیگر حضرت موسی(ع) (پنج‌گانه‌)

در سوره­ی مباركه­ی اعراف، در یك آیه به پنج معجزه از معجزات حضرت موسی اشاره شده است. قبل از بیان این معجزات، بیان این نكته لازم است كه علت نزول و وقوع این معجزات متعدد، سركشی، لجاجت، ایمان نیاوردن و عدم وفای به عهد فرعون و طرفدارانش نسبت به حضرت موسی(ع) و بنی­اسرائیل بود که حتی بعد از این همه اعجاز، استكبار ورزیدند و بر كفر خود اصرار داشتند.

بعد از این كه فرعون خواسته­ی موسی مبنی بر رها كردن بنی­اسرائیل را نپذیرفت، وعده­ی موسی كه نزول عذاب بود، محقق شد و اولین عذاب (طوفان) بر سر آنان فرود آمد ؛ چون بنی­اسرائیل در اسارت فرعون بودند و فرعون مثل بردگان از آن‌ها كار می­كشید ؛ لذا در رنج و سختی شدیدی بودند ؛ بعد از مدّت کوتاهی، آن‌ها به حضرت قول دادند و درخواست كردند كه عذاب را رفع كند تا ایمان بیاورند و بنی­اسرائیل را آزاد کنند ؛ اما وقتی به عنایت موسی، خدا عذاب را از آن‌ها برداشت، ایمان نیاوردند و دوباره به آزار و اذیت بنی­اسرائیل ادامه دادند، تا جایی که این ماجرا پنج مرتبه با پنج اعجاز و بلای گوناگون تکرار شد ؛

« فَأَرْسَلْنا عَلَیهِمُ الطُّوفانَ وَ الْجَرادَ وَ الْقُمَّلَ وَ الضَّفادِعَ وَ الدَّمَ آیاتٍ مُفَصَّلاتٍ فَاسْتَكْبَرُوا وَ كانُوا قَوْماً مُجْرِمِینَ »

 سپس (بلاها را پشت سرهم بر آن‌ها نازل كردیم) طوفان و ملخ و آفت گیاهى و قورباغه‏ها و خون را كه نشانه‏هایى از هم جدا بودند، بر آن‌ها فرستادیم(ولى باز بیدار نشدند) و تكبر ورزیدند و جمعیت گناهکاری بودند.

 

الف. طوفان ؛ باریدن باران و طغیان رود نیل بود كه ناگهان به صورت سیلاب‏ از هر سو شهر را تهدید نمود، خانه‏ها را فراگرفته و فروریخت و كشتزارها را گل و لجن دریا فراگرفته، زراعت­ها را به كلى خراب و فاسد نمود.

 

ب. جَراد ؛ همان ملخ است و به آن جراد می­گویند چون زمین را از گیاه، زرع  و درختان خالی می­كند. وجود ملخ­ها در شهر آن قدر كثرت پیدا كرد كه حتی چوب، آهن­، درب منازل، درختان و سقف عمارات را از بین بردند و تمام لباس­هاى آن‌ها را جویدند و بر سر و صورت آن‌ها می­نشستند‏. 

 

ج. قمّل(شپش یا مشابه آن) ؛ یك نوع آفت نباتى بوده كه به غلات قبطیان(قوم فرعون) افتاد، و همه را فاسد كرد.

 

د. ضفادع ؛ همان وزغ و قورباغه است كه در غذاها و در زیر لباس­هاى قبطیان و جایگاه خواب آن‌ها می­رفتند.  

 

و. خون ؛ آب رود نیل به خون تبدیل شد و قبطیان آب را، خون می­دیدند اما اسرائیلیان (بنی­اسرائیل كه در اسارت و بردگی فرعون بودند) آن را آب می­دیدند. وقتی اسرائیلی می­نوشید، آب بود و وقتی قبطی آن را می­نوشید، خون بود ؛ تا آنجا كه افراد قبطی به افراد بنی­اسرائیلی می­گفتند ؛ آب را در دهانت بگذار و بعد آن را در دهان من بریز؛ اما وقتی آب را در دهان قبطی می­ریخت، باز تبدیل به خون می­شد.

یکی از خارق­العاده بودن این معجزات این بود كه این عقوبت­ها اختصاص به قبطیان داشته و طوفان و حشرات نام‌برده، نسبت به پیروان موسى(ع) وسیله­ی تهدید نبود ؛ بلكه نشانه­ی رحمت و مسرّت آنان بود ؛ زیرا مى‏دانستند كه پروردگار عالم به منظور پشتیبانى از دعوت موسى(ع)، قبطیان را كه در مقام مبارزه با دعوت به توحید برآمده­اند، عقوبت و تهدید می­کند.

 

 

8 و 9. دو معجزه­ی دیگر حضرت موسی(ع)

در سوره­ی مباركه اعراف به این دو معجزه که خشک‌سالی(قحطی) و كمبود انواع میوه­ها بود، اشاره‌کرده و می­فرماید ؛

« وَ لَقَدْ أَخَذْنا آل فرعون بِالسِّنِینَ وَ نَقْصٍ مِنَ­الثَّمَراتِ لَعَلَّهُمْ یَذَّكَّرُونَ »

« ما آل فرعون را به قحطى و خشک‌سالی و كمبود میوه‏ها گرفتار ساختیم، شاید متذكر گردند و بیدار شوند! .

 

خداى سبحان آل فرعون را که قبطى‏ها و فامیل­های فرعون بودند، به قحطى‏هاى و کمبودهای متعدد دچار كرد، تا شاید با این وسیله متذكر شوند. چون قوم فرعون پیش از عذاب الهی، به رودخانه‏هاى خود و به رود نیل كه همه­ی خیرات سرزمینشان از ناحیه­ی آن بود، مى‏بالیدند ؛ باران مراتعشان را سرسبز كرده بود و آب نیل باغ­هایشان را پر از درختان میوه ساخته بود؛ تا اینكه باران رو به نقصان نهاد و همه­ی باغ و بستانشان خشك شد. این عذاب برای آن بود كه بدانند این شكوه نعمت و آبادانی از خداى تعالى است، نه از ناحیه­ی دیگر.

نكته­ی قابل‌توجه این است كه این خشک‌سالی، چند سال ادامه یافت و براى مصر بلاى بزرگى محسوب مى‏شد ؛ زیرا مصر یك كشور كاملاً كشاورزى بود و خشک‌سالی همه­ی طبقات آن را تحت فشار شدید قرار مى‏داد، ولى آل فرعون كه صاحبان اصلى زمین­ها و منافع آن بودند، بیش از همه زیان مى‏دیدند.

 

* اهداف معجزات حضرت موسی(ع)

1. معجزات نه‏گانه­ی موسی بر فرعونیان، براى اثبات رسالت موسای كلیم­الله ارائه شد ؛ در نتیجه فرعون از خودستایى بازگردد و از کردار خویش پشیمان شده و با تصدیق رسالت موسی هدایت‌شده و عموم مردم را نیز به توحید دعوت کند.

2. مردم به كفر، معصیت و انحراف خویش آگاه شوند و با مشاهده­ی این معجزات الهی پند گرفته و رقّت قلب یابند ؛ در نتیجه به سوی خدای یگانه گرویده و رضای الهی را در نظر بگیرند.

پیدایش اسرائیل و تأسیس دولت اسرائیل

یهودیت تبلیغ ندارد زیرا یهودیان دین خود را نعمتی الهی می‌دانند که تنها از آن نژاد بنی‌اسرائیل است. البته برخی از یهودیان با صهیونیسم مخالف‌اند. صهیون نام تپه‌ای است در اورشلیم که در زمان شکوفایی دولت بنی‌اسرائیل در عصر داوود و سلیمان مرکز نظامی بوده است. صهیونیسم عنوان جنبشی است که در زمان شکوفایی یهودیان به فلسطین و ایجاد کشوری ویژه بنی‌اسرائیل در این سرزمین است که بنیان‌گذار آن فردی یهودی به نام تئودور هرتزل( 1860 -1904)در اواخر قرن نوزدهم گروه بزرگی از یهودیان از روسیه اخراج شدند گروهی از آنان در غرب اروپا ساکن شدند و عده‌ای به فلسطین رفتند دولت انگلستان در سال 1917 در اعلامیه‌ای معروف به بالفور موافقت خود را مبنی بر تأسیس حکومت مستقل یهودی در منطقه فلسطین اعلام کرد.

پیدایش و فرجام مسیحیت

عنوان دین حضرت عیسی(ع) و کتاب آسمانی(انجیل)

 حضرت عیسی که از زنی با تقوا و پاک‌دامن به نام مریم متولد شد که از معجزات آن حضرت تولد ایشان بدون داشتن پدر و سخن گفتن در گهواره در روزهای نخست تولد متولیان حرم پیرامون سرپرستی مریم اختلاف داشتند تا در نهایت سرپرستی به زکریا واگذار شد و مریم روز به‌روز بزرگ‌تر و بالغ‌تر شد، روزی به امر خدا فرشته‌ای آسمانی به شکل یک مرد بر او ظاهر شد و مژده فرزندی را به او داد و بعد از وقوع جریان بانوی فاضله به مکانی دور از شهر پناه برد. با حضور حضرت مریم(س) در شهر اعتراض‌ها به گوش رسید اما آن بانو به امر خدا معترضان را به کودک خود واگذار نمود و کلام وحی از زبان عیسی(ع) در شهر اعتراضی‌ها به گوش رسید اما آن بانو به امر خدا معترضان را به کودک خود واگذار نمود و کلام وحی از زبان عیسی(ع) جاری شد ؛ قال انی عبدالله أتانی الکتاب و جعلنی بنیّا و جعلنی مبارکا أین ما کنت و أوصافی بالصواه و الزکوه مادمت حیا، و بّراً بوالدتی و لم یجعلنی جبارا شقیا و السلام علی یوم ولدت و یوم الموت.

من بنده خدا هستم به من کتاب داده و مرا پیامبر قرار داده و هر جا که باشم مرا بابرکت ساخته و تا زنده‌ام به نماز و زکات سفارشی کرده است برخی از معجزات حضرت عیسی(ع) زنده کردن پرنده گلی به اذن خدا شفای کور مادر زا، خبر دادن از داخل خانه‌ها.

کتاب مقدس و بخش‌های تشکیل‌دهنده آن

در اصطلاح؛مجموعه‌ای از نوشته‌های کوچک و بزرگ که به اعتقاد یهودیان و مسیحیان کتاب آسمانی است.

عنوان معروف این مجموعه در زبان انگلیسی و بیشتر زبان‌های اروپایی بابیل به معنای کتاب‌ها است .
در زبان فارسی و عربی عنوان عهدین نیز برای این کتاب به کار می‌رود که به اعتقاد مسیحیان به دو عهد پیمانی که  خدا با انسان اشاره دارد ؛ عهد قدیم که در آن خدا از انسان پیمان گرفته است این عهد ابتدا با حضرت ابراهیم(ع (بسته شد و سپس در زمان حضرت موسی(ع) تجدید وت حکیم گردید. 

با ظهور حضرت عیسی(ع) دوران عهد و پیمان مزبور پایان یافت و خداوند عهدی دیگر را با انسان بست که این عهد جدید پیمان بر سر محبت خدا و عیسی(ع) است بنابراین مسیحیان به دو دوره و عصر قائل‌اند ؛ عهد قدیم و عهد جدید.

دیدگاه اهل کتاب نسبت به کتاب مقدس

دیدگاه مسیحیان ؛ آن از کتاب آسمانی خود می‌شمارند که شامل دو عهد و پیمان است، قدیم و جدید
دیدگاه یهودیان ؛ فقط بخشی از آن را به عنوان کتاب آسمانی می‌شمارند که همان عهد قدیم است.

ویژگی‌های عهد قدیم ؛ حجم سه چهارم کتاب مقدس، موضوعات، تاریخ، شریعت، حکمت، مناجات و شعر و ..

بخش‌های عهد قدیم ؛ 1. شرعیت موسی یا تورات.  2. انبیا.   3. مکتوبات است.

ویژگی‌های عهد جدید ؛ بخشی از کتاب مقدس که فقط مسیحیان آن را قبول دارند.

بخش‌های عهد جدید ؛ زندگی‌نامه و سخنان حضرت عیسی(ع)، تبلیغات و مسافرت‌های تبلیغی مبلغان مسیحی، نامه‌ها، رویا  و مکاشفه.

دیدگاه قرآن درباره کتاب مقدس

قرآن کریم تنها کتاب آسمانی است که تحریف در آن راه نیافته است از دین آن بشارت به ظهور اسلام به نام مبارک حضرت عوراست. از دلایل تحریف کتاب مقدس؛نسبت دادن صفات ناپسند مانند شراب‌خواری، دروغ‌گویی، شهوت‌رانی و ... به پیامبران است.

ولی قرآن این صفات زشت را از پیامبران منزه دانسته است و پیامبران را مربیان انسان‌ها می‌داند.
اهل دین‌گریزی به دین‌گریزی در جامعه مسیحیت ؛ سهولت آموزش گناه از طریق معامله با باب(فروش آموزش نامه) تأثیر مسیحیت و عوامل روی‌گردانی مردم از دین ؛ غیرعقلانی بودن آموزه‌های مسیحیت ؛ ناسازگار نشان دادن صمیمیت با دانش غریی، خشونت و تفتیش عقاید، فساد مالی و اخلاقی حاکمان کلیسا، الگو گیری مردم از دنیاطلبی و ثروت‌اندوزی کلیسا.

تأثیر مسیحیت بر جامعه غربی در مقایسه با تأثیر اسلام بر پیرایش تمدن اسلامی.

1- تأثیر مسیحیت بر جامعه غرب.

2- تاثیراسلام در پیشرفت تمدن اسلامی.

برخی عرصه‌هایی مسلمان در آن پیشرفت در خور توجهی داشتند ؛ صنعت کاغذ، قلمرو شیمی، با جابر ابن حیان پدر علم شیمی، قلمرو صنعت، قلمرو ریاضیات، خوارزمی و کتاب جبر و مقابله، قلمرو پزشکی ؛ محمد رازی و ابن‌سینا.

ابعاد عدالت در تعالیم اسلامی ؛ عدالت در داوری، مقام قضاوت همگان در مقابل حکم خدا یکسان است.
عدالت در برابر قانون ؛ همگان ملتزم، اجرا و قاضی حتی در گفتار نباید بین حاکم اسلامی و فرد عادی تفاوت قائل شود.

عدالت در حوزه اقتصاد ؛ در راستای توزیع عادلانه ثروت بین اقشار گوناگون جامعه است.

عدالت در امور معنوی ؛ اسلام از ترک دنیا و دنیاطلبی نهی فرموده و خداوند فرموده ؛ واتبغ فیها آتاک الله الدار الاخره و لاتنس یضیبک.

تاثیراسلام در پیشرفت تمدن اسلامی

1.تشویق اسلامی به فراگیری علم.   2. بسط عدالت.   3. مدارا و همزیستی مسالمت‌آمیز.

بر اساس قوانین اسلام : اهل کتاب می‌توانند آزادانه و در عبادتگاه‌های خود به انجام مراسم مذهبی بپردازند

از ویژگی‌های انجیل ؛ مژده آمدن پیامبر اسلام داده‌شده است.


فصل دوم : اهداف، ابعاد و قلمرو دین

از اصول مشترک میان ادیان آسمانی نبوت است بدین معنا که خداوند از خلقت نظام هستی هدفی معین دارد. 
عناصر محوری در نبوت پیام‌آور پیامبران الهی، پیام الهی(وحی) فهم توحید و نبوت بر امام شناسی استوار است.

نبوت تحت دو عنوان کلی

از نظر عرفا، نبوت بر دو گونه است ؛ يكى نبوت تشريعى(نبوت خاصه) كه نبى پس از اتصال با عوالم غيب و دريافت خبر از طريق فرشته وحي، به تقنين و تشريع مى‌پردازد و براى اجتماع بر اساس قوانين الهى، قانون‌گذارى مى‌كند. و ديگرى نبوت إنبايى(نبوت عامه) است كه انسان به طريقي غير از وحي متعارف، اتصال با عوالم بالا داشته و خبرهايى مى‌گيرد اما ديگر تشريع و تقنين و وضع و جعل قانون ندارد. إنباء : جمع نباء- خبرها- پیغام‌ها.

نبوت عامه ؛ مربوط به همه انبیا می‌شود مثل ؛ وحی و معجزه.

نبوت خاصه ؛ فقط مربوط به یکی پیامبران به طور خاص(مثل پیامبر اکرم (ص).

ضرورت نبوت ؛ خداوند حکم پیامبران را به منظور هدایت انسان‌ها به سوی سعادت و کمال ارسال نمود .
كَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَمُنذِرِينَ وَأَنزَلَ مَعَهُمُ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ لِيَحْكُمَ بَيْنَ النَّاسِ فِيمَا اخْتَلَفُواْ فِيهِ

مردم، امتی یگانه بودند، پس خداوند پیامبران را نوید آور و بیم دهنده برانگیخت، و با آنان کتاب را به حق فرو فرستاد تا میان مردم در آنچه با هم اختلاف داشتند داوری کند.

اهداف بعثت ؛ انبیاء مهم‌ترین هدف انبیاء نشان دادن راه هدایت و تکامل به انسان‌هاست.

مهم‌ترین هدف انبیاء ؛ یادآوری فطریات، خداوند در آیاتی قرآن را یادآوری و پیامبر مذکر(یادآوری کننده). معرفی می‌کند

فَذَکِّر إِنَّما أَنتَ مُذَکِّرٌ ، پس تذکّر ده که تو تنها تذکّر دهنده‌ای.

آزاد کردن انسان از قید بندهای نادرست سنت‌ها و ارزش‌های ناروا و پوشالی است

دعوت به توحید ؛ مهم‌ترین هدف انبیاء زِدودن شرکت و دعوت به توحید نظری و عملی در تمامی ابعاد است .

بر پایی قسط و عدالت در جامعه بشری از جلوه‌های تمدن گسترش عدالت در همه ابعاد فردی و اجتماعی است و آیه مربوطه : لَقَد أرسلنا بِالبَیِّناتِ وَ أَنزَلنا مَعَهُمُ الکِتابَ وَ المِیزانَ لِیَقُومَ النّاسُ بِالقِسطِ.

به راستی ما پیامبران خود را با دلایل آشکار روانه کردیم و با آن‌ها کتاب و ترازو را فروآوردیم تا مردم به انصاف برخیزند.

آشنا کردن مردم با حکمت تعالیم الهی و تزکیه و تطهیر ؛ فَاتَّقُوا اللهَ و اَطِیعُونِ وَ لا تُطِیعُوا اَمرَ المُسرِفینَ الَّذِینَ یُفسِدُونَ فی‌الارض وَ لا یُصلِحونَ

از خداوند پروا کنید و فرمانم ببرید، فرمان افراط گران را پیروی مکنید، آنان که در زمین فساد می‌کنند و اصلاح نمی‌کنند.

پیامبران مردم را با تعالیم و آیات الهی آشناسازند.

* بشارت و انذار

 بشارت و انذار ؛ از ابزارهای پیامبران برای هدایت تبشیر( مژده دادن به پاداش و انذار بیم از عذاب.

 

رُسُلاً مُبَشِّرِینَ وَ مُنذِرِینَ لِئَلاّ یَکُونَ لِلّناسِ عَلَی اللهِ حُجَّۀٌ بَعدَ الرُّسُلِ وَ کانَ اللهُ عَزِیزاً حَکیِماً

پیامبرانی که بشارت گر و هشداردهنده بودند تا برای مردم پس از فرستادن پیامبران ، در مقابل خدا حجتی نباشد ، و خدا توانا و حکیم است

علاج امراض روحی به همین دلیل خدا قرآن را شفابخش نامید

 به کمال رساندن فضایل اخلاقی، پیامبر فرمود ؛ انما بعثت لا تمم مکارم الاخلاق : من برای تکمیل کرامت‌های اخلاقی مبعوث شوم.

معنای وحی 
در لغت هر نوع آگاهی بخشی و تفهیم سری و پنهانی
در اصطلاح ؛ آگاهی خاص پیامبران توسط خداوند متعال که حقیقت آن بر ما مجهول است. 
کاربرد وحی در قرآن : وحی : آسمان ، وحی : مادر موسی

انواع وحی *

1-       دریافت حقایق در عالم رویا مانند دستور ذبح اسماعیل به حضرت ابراهیم

2-        نزول حقایق به روح و قلب پیامبران

3-       وحی از طریق ایجاد صوت

4-       وحی از طریق فرشته که به صورتی خاص ظاهر می‌شود.

وَ ما کانَ لِبَشَر أَن یُکَلِّمَهُ اللهُ إِلاّ وَحیاً أَو مِن وَراءِ حِجاب أَویُرسِلَ رَسُولاً فَیُوحِیَ بِإذنِهِ ما یَشاءُ إِنَّهُ عَلِیٌّ حَکِیمٌ . و هیچ بشری را نرسد که خدا با او سخن گوید جز از راه وحی یا از فراسوی حجابی یا فرستاده‌ای بفرستد و به اذن او هر چه بخواهد وحی نماید . آری ، اوست بلندمرتبه سنجیده کار .

* معنای معجزه 

معجزه در لغت، عجز ؛ ضعف و ناتوانی، در اصطلاح ؛ عملی خارق‌العاده. وجه‌تسمیه معجزه ؛ پیامبران برای معجزه خود مبارزی طلبند

* ویژگی‌های معجزه

1- عملی خارق‌العاده مطابق قوانین عادی و معمول طبیعت.

2- همراه با دو چیز(ادعای نبوت - دعوت به مقابله یا تحدی).

3- عمل مورد ادعا با آن چه معجزه صورت پذیرفته است.

4- صرف دعوت به مقابله کفایت نمی‌کند .

 

فصل سوم ؛ شناخت اسلام   

منبع مهم برای شناخت چهره‌ی حقیقی اسلام

از همان زمانی که محمد(صلی‌الله علیه و آله) از سوی خدا بر انگیخته شد و ندای حق و حقیقت سر داد تا به امروز، گروهی در تلاش بودند تا چهره حقیقی این دین را به طرق مختلف مخدوش ساخته و یا پنهان نمایند.

ابزار شناخت دین

برای شناخت درستی هر آیینی ابزاری وجود دارد. بر اساس آیات قرآن و روایات رسیده از پیشوایان دین، بهترین ابزار برای شناخت چهره حقیقی اسلام، ثقلین است.

ثقلین( قرآن و اهل‌بیت پیامبر) گفته می‌شود که هم سوی با هم پیش‌رفته و راه را بر مسلمین نمایان می‌سازند.

* رهبر معظم ایران اسلامی نیز در نامه خویش به جوانان اروپا و آمریکای شمالی آنان را دعوت به شناخت دین با استفاده از این منبع نمودند ؛

" ... خواسته‌ی دوم من این است که در واکنش به سیل پیش‌داوری‌ها و تبلیغات منفی، سعی کنید شناختی مستقیم و بی‌واسطه از این دین به دست آورید. ... با اسلام از طریق قرآن و زندگی پیامبر بزرگ آن(صلی‌الله ‌علیه‌ و آله‌) آشنا شوید".

قرآن

برای شناخت هر دین و مکتبی، اولین و اصولی‌ترین کار آن است که اساس‌نامه‌ها و کتب آن دین، مورد مطالعه قرار گیرد.

قرآن نیز " تبیان کل شیء " بوده و " نور مبین " خوانده شده است. اگر کسی بدون داشتن عناد، در پی حقیقت باشد از طریق مطالعه این کتاب می‌تواند به هدف خویش دست یابد. اما راه استفاده از قرآن را می‌توان در موارد زیر خلاصه نمود ؛

1ـ پی‌جویی از ریشه لغات و درك معانى و مفاهیم عمومى عصر نزول و جدا كردن آن از معانى و اصطلاحات حادثه، مانند ؛ مفاهیم، ایمان، كفر، نفاق، قلب، محكم، متشابه، تأویل و مانند این‌ها.

برای فهم روایات نیز مراحلی همانند آنچه در مورد قرآن گفته شد وجود دارد. در نتیجه افراد می‌توانند به کتب شروح و یا تک نگاری‌های موجود مراجعه کرده و مقصود اصلی کلام معصومین(ع) را به دست آورده و در زندگی به کار ببندد.

2ـ دقت در نکته‌های مقصوده و اشارات ملحوظ و مقایسه در اسلوب، و توجه به هر ایجاز و تطویل، تقدیم و تأخیر، حذف و ابدال، تشبیهات و كنایات، امثال و عبرت‌ها و نکته‌های بلاغتى. تنها دانستن فنون معمولى بلاغت براى درك بلاغت وسیع و متنوع قرآن كافى نیست بلكه با تأمل و تفكر آزاد می‌توان به رموز بلاغت قرآن آشنا شد و این آشنایى اندک‌اندک به صورت مَلكه در می‌آید، چنان كه عرب به سادگی با فطرت آزاد و ملكه درك لطایف می‌توانست رموز بلاغت و نفوذ كلام خدا را دریابد و بسیارى از محققین در بلاغت و رموز آن از درك لطایف قرآن محروم‌اند و كلامشان در سطح كلام عامه است و بسیارى از علماى ادب و شعر از سرائیدن شعر روان و موثر عاجزند.

3- دانستن خصال نفسانى و قواى درونى و تجزیه مبادى فكرى شهوات، غرایز، عواطف، تحولات اجتماعى، اسرار ترقى و انحطاط امم.

4- توجه عموم به محیط جاهلیت عرب و هنگام نزول قرآن و متمثل نمودن بلاغت سرشار، فطرت زنده، فضاى باز، آسمان درخشان آن‌ها، محیطى كه آیات قرآن دل‌ها را می‌ربود و عقل‌ها را مقهور می‌کرد و آن‌ها را چنان تغییر داد كه گویا از نو آفریده‌شده‌اند.

5- دانشمندان اهل نظر و محققین، باید كلیات عقلى و فلسفى و معلومات خود را در طریق فهم هدایتى قرآن قرار دهند، نه آنكه قرآن را محدود به در یافته‌های خود گردانند.

6- در تأویل متشابهات و فهم آیات الاحكام و استنباط فروع باید به احادیثى كه از جهت دلالت صریح و از جهت سند استناد آن‌ها به منابع وحى و ائمه طاهرین علیهم السلام، بررسى شده باشد رجوع شود.

با توجه به مشکل بودن این مسیر برای افراد عادی، کتب تفسیری فراوان، به زبان‌های مختلف نگاشته شده است که انسان حق طلب می‌تواند از آن‌ها برای آشنایی با این کتاب آسمانی و در نتیجه دین اسلام بهره گیرد.

 تعریف سنت

سنت به مجموعه گفتار، کردار و تقریرات معصومین(علیهم السلام) گفته می‌شود که در زمان کنونی از آن با عنوان حدیث ذکر می‌کنند.

احادیث به عنوان دومین منبع برای شناخت دین به کار می ‌روند. البته مشکلی که در برخورد با روایات وجود دارد آن است که درگذر زمان روایاتی ساختگی وارد مصادر شده و یا متون آن‌ها تغییراتی کرده‌اند.

به منظور شناخت هر چه بهتر صحیح و سقیم روایات علوم حدیثی متنوعی به وجود آمده و عالمان فعالیت‌هایی جدی انجام داده‌اند که ماحصل آن اکنون در اختیار ما قرار دارد.

برای فهم روایات نیز مراحلی همانند آنچه در مورد قرآن گفته شد وجود دارد. در نتیجه افراد می‌توانند به کتب شروح و یا تک نگاری‌های موجود مراجعه کرده و مقصود اصلی کلام معصومین(علیهم السلام) را به دست آورده و در زندگی به کار ببندد.

نتیجه

این وظیفه هر انسانی است که برای رسیدن به حقیقت تلاش کند و شناخت اسلام نیز یکی از مهم‌ترین اقدامات در این زمینه است.

ابزار شناخت دین اسلام را می‌توان در قرآن و سنت خلاصه نمود. هر چند مواردی چون مطالعات تاریخی نیز در این زمینه راهگشا هستند.

اگر این دو منبع بدون هیچ عنادی و تنها برای پی بردن به حقیقت مورد بررسی صحیح قرار گیرند چهره حقیقی دین آشکار خواهد شد و زیبایی‌هایش جلوه گر می‌گردد.

اعجاز قرآن كريم و ابعاد آن

قرآن معجزه جاويدان پيامبراسلام(ص) و سند زنده حقانيت راه اوست. قرآن عزيز تنها معجزه حاضر در عصر ماست كه گواه هميشه صادق اسلام و راهنماي انسان‌ها است.

از تعریف‌هایی كه براي معجزه بيان شد بر مي‌آيد كه معجزه در اصطلاح عبارت از امر خارق عادتي است كه براي اثبات ادعاي نبوت آورده مي‌شود به طوری كه موافق ادعا باشد و شخص ديگري نتواند مثل آن را انجام دهد بلكه همه درآوردن آن عاجز باشند. ولي با اين حال معجزه امري منافي با حكم عقل يا باطل كننده اصل عليت نيست.

اكنون پرسش اين است كه اعجاز قرآن از كدام جهت است يعني تحدي قرآن به آوردن «مثل » آن يعني چه ؟ و مثليت در چه جهتي مراد است. پاسخ به اين پرسش موضوع اين قسمت نوشتار است. كه دیدگاه‌ها را در اين زمينه بررسي مي‌كند. اين نوشتار در چند قسمت ارائه مي‌گردد.

قسمت اول، بررسي تحدي و مبارزه‌طلبی قرآن كريم(دليل اعجاز قرآن)

قسمت دوم ؛ بررسي دیدگاه‌ها در باره جهت اعجاز قرآن(رمز مثل نداشتن آن).

قسمت سوم ؛ راز اعجاز قرآن كريم

 

 (*  تحدي قرآن كريم (دليل اعجاز قرآن

 

الف- آيات تحدي (مبارزه‌طلبی)

آياتي كه تحدي (مبارزه‌طلبی) قرآن در آن‌ها مطرح‌شده است چند گونه است. گاهي مردم را در مورد كل قرآن و يا ده سوره آن به مبارزه مي‌طلبد و گاهي مي‌فرمايد اگر مي‌توانيد يك سوره مثل آن بياوريد. به اين آيات توجه كنيد ؛

قل لئن اجتمعت الانس و الجن علي ان يأتوا بمثل هذاالقرآن لايأتون بمثله و لو كان بعضهم لبعض ظهيرا
. 
بگو اگر تمامي انسان و جن جمع شوند تا مثل اين قرآن را بياورند نخواهند توانست و لو آنكه برخي آن‌ها به كمك ديگران بشتابند.

« ام يقولون افتريه قل فاتوا بعشر سور مثله مفتريات و ادعوا من استطعتم من دون الله ان كنتم صادقين »
 
آيا مي‌گويند كه [ محمد (ص)] افترا مي‌بندند (و كلام خود را كلام خدا می‌خواند) پس ده سوره مانند آن بسازيد و بياوريد و از هر كس، غير از خدا، مي‌خواهيد كمك بگيريد، اگر راست مي‌گوييد.

« و ان كنتم في ريب مما نزلنا علي عبدنا فأتوا بسورة من مثله و ادعوا شهداكم من دون الله ان كنتم صادقين
«
 و اگر در مورد آنچه به بنده خود‌[محمد(ص)] نازل كرديم شكي داريد پس سوره‌اي از جنس آن بياوريد و گواهان خود را، غير از خدا بخوانيد، اگر راست‌گویانید.

سوره يونس آيه 38 نيز مضموني شبيه آيه 23 سوره بقره دارد. « فأ‌توا بسورة مثله » با اين تفاوت كه كلمه « من» در سوره بقره هست اما در سوره يونس«مثله » بدون كلمه « من» آمده است.

«ام يقولون تقوله بل لايؤمنون فليأتوا بحديث مثله ان كانوا صادقين »

يا (آيا) مي‌گويند او قرآن را از خود بافته است بلكه ايمان نمي‌آورند. اگر راست مي‌گويند پس كلامي مثل آن         (قرآن) را بياورند.

هر چند كه ظاهر كلمه « مثله » اين است كه كل قرآن مراد باشد ولي كلمه حديث «كلام » شامل كمتر از يك سوره هم مي‌شود و لذا برخي احتمال داده‌اند كه مقدار معجزه بودن قرآن يك سوره و يا تعدادي از آيات است كه به اندازه يك سوره باشد.

تذكر ؛ نكته جالب در آيات فوق اين است، آنجايي كه سخن از آوردن مثل كل قرآن يا ده سوره آن است سخني از ياري افراد به همديگر است اما جایی كه سخن از يك سوره و حديث است مسئله شاهدان ـ و نه ياوران ـ را مطرح مي‌كند. علت اين تعبيرات شايد اين باشد كه در صورت اول اين کار برای يك نفر مشكل است و يا اينكه اشاره به وجود اعجاز قرآن و مراتب آن است.

ب- قلمرو تحدي قرآن ؛ مبارزه‌طلبی قرآن سه نوع شمول دارد ؛

1ـ شمول افرادي ؛ قرآن مي‌فرمايد ؛ « لئن اجتمعت الجن و الانس علي ان يأتوا بمثل هذاالقرآن لايأتون بمثله »  يعني اگر همه افراد انسان‌ها و حتي جن‌ها جمع شوند نمي‌توانند مثل قرآن را بياورند و به اصطلاح، عام افرادي است. به طوری كه شامل همه افراد موجود انسان‌ها و حتي افرادي كه در آينده مي‌آيند مي‌شود.

2ـ شمول زماني ؛ يعني اين دعوت و تحدي قرآن از زمان صدر اسلام شروع‌شده و هميشه ادامه دارد و لذا مي‌فرمايد ؛ «فان لم تفعلوا و لن تفعلوا »

اگر در گذشته نتوانستيد مثل قرآن را بياوريد و هرگز هم نخواهيد توانست.

3ـ شمول احوالي ؛ در هيچ حالي نمي‌توانيد مثل قرآن را بياوريد يعني اگر عرب و يا عجم،‌ اديب(متخصص ادبيات عرب) و يا متخصص در هر زمينه ديگر باشد نمي‌توانيد مثل قرآن را بياوريد. البته اين مطلب از اطلاق آيه استفاده مي‌شود.

و از اين شمول و عموم و اطلاق آيه مي‌توان استفاده كرد كه آن جهت و رمز اعجاز قرآن بايد چيزي ديگر باشد. كه شامل همه زمان‌ها و همه احوال باشد. و اين در حالي است كه برخي مثل شاطبي مي‌گويند ؛ اعجاز قرآن مخصوص زمان صدر اسلام است. و همين كه اديبان آن دوره نتوانستند مثل قرآن را بياورند دليل معجزه بودن قرآن است و در اعصار بعدي فقط به همين مطلب احتجاج مي‌شود.

پ- مرجع ضمير « من مثله »

در مورد مرجع ضمير غايب « مثله» مي‌توان چند احتمال را مطرح كرد ؛

1- مرجع ضمير قرآن (مانزّلنا) باشد يعني: « پس سوره‌اي از جنس (از مثل) قرآن بياوريد
از ظاهر آيه همين معنا استفاده مي‌شود و مشهور در زبان‌ها هم همين است و علامه طباطبایی (ره) در الميزان نيز اين احتمال را ذكر مي‌كند.


2
ـ مرجع ضمير خدا باشد يعني : « اگر مي‌توانيد سوره‌اي از مثل خدا بياوريد»  اين مطلب در كلام الزملكاني (م 651 ق) به عنوان يك احتمال نقل‌شده كه ضعيف است چرا كه سياق اين آيه با آيه « قل فأتوا بعشر سور مثله »  واحد است درحالی‌که ضمير در اين آيه به خدا بر نمي‌گردد.


3
ـ مرجع ضمير عبد به پيامبر(ص) برمي‌گردد، يعني : « پس سوره‌اي از مثل پيامبر(ص) ( كه امي است) بياوريد.» يعني صدور يك سوره مثل سوره‌هاي قرآن از فردي درس نخوانده مثل پيامبر (ص) ممكن نيست. اين احتمال را علامه طباطبایی در الميزان  بيان مي‌كند.

تذكر؛  شايد اين مطلب اشاره به مراتب اعجاز نيز باشد. يعني آوردن يك سوره با توجه به اينكه همه جهات اعجاز را در برندارد از فردي امي معجزه است و از افراد امي برنمي‌آيد همان طور كه آوردن ده سوره ( با توجه به محتواي آن سوره‌ها و جهات عديده اعجاز آن‌ها) از دست افراد كثير با تخصص‌هاي گوناگون هم ساخته نيست.

يعني هر آيه‌اي خطاب به شخص يا اشخاص خاص(امي ـ جن و انس) است و مرتبه‌اي از اعجاز را بيان مي‌كند . و شاهد اين مطلب همان چيزي است كه قبلاً بيان كرديم كه تحدي قرآن در مورد ده سوره و كل قرآن همراه با اشاره به ياوران انس و جن است اما در مورد تحدي به يك سوره سخني از آن‌ها به ميان نمي‌ايد بلكه داوران و شاهداني را براي قضاوت بين دو سوره كه از فرد امي صادر مي‌شود فرامی‌خواند . تا روشن شود كه هيچ فرد امي نمي‌تواند مثل پيامبر(ص) باشد و سوره‌اي معجزه‌آسا آورد.

و از اين مطلب جواب « الزملكاني » هم روشن شد كه سياق دو آيه يكسان نيست چرا كه در سوره هود سخن از ده سوره ـ و نه يك سوره ـ است. و نيز در سوره هود مرجعي مثل « عبد » وجود ندارد و نيز كلمه « من» در آنجا نيست.

پس هر چند ظاهر آيه معناي اول را نشان مي‌دهد اما معناي سوم دقيق‌تر به نظر مي‌رسد.
4
ـ علامه طباطبایی (ره) در الميزان احتمال ديگر نيز مطرح مي‌كند كه ضمير به خود سوره(بقره مثلاً) برگردد. و سپس آن احتمال را تضعيف مي‌كند

در سوره بقره آيه 12 می‌خوانیم : « فأتوا بسورة من مثله ».

قسمت دوم ؛ دیدگاه‌ها در باره جهت اعجاز قرآن(سر مثل نداشتن آن)

در اين مورد آراء و نظريه‌هاي متفاوتي از زمان‌های قديم مطرح بوده است ولي اين نظريه‌ها را مي‌توان در يازده ديدگاه خلاصه كرد، كه ما به آن‌ها اشاره مي‌كنيم و به مهم‌ترین طرفداران هر ديدگاه اشاره مي‌كنيم، و اگر يك نفر در مورد چند ديدگاه نظر مثبت دارد او را در همه موارد ذكر مي‌كنيم:

اول - فصاحت و بلاغت

يعني قرآن يك معجزه ادبي است به طوري كه فصيح بودن آن در حد اعلاي فصاحت و بليغ و رسا بودن آن نيز كامل است به طوري كه در قبل و بعد از ظهور اسلام هيچ شعر يا خطبه و كلام عربي به پايه آن نرسيده است.

دوم - سبك و نظم خاص قرآن

هر چند قرآن از حروف و كلمات معمولي زبان عرب تشكيل شده است اما نظم خاص خود و تأليف منحصربه‌فرد آن در تركيبات كلامي ان معجزه است يعني سبك خاص آن، نه شعر، نه نظم است بلكه كلامي خاص است كه قابل تقليد نيست.

چرا كه خداوند از همه حروف و كلمات و تركيبات آگاهي دارد و بهترين آن‌ها را انتخاب كرده است ولي ما نه علم كامل الهي را داريم و نه قدرت او را و لذا نمي‌توانيم مثل او سخني بگوییم.

سوم - شيريني و جذبه خاص يا موسيقي خاص قرآن يا روحانيت قرآن.

از همان اوايل بعثت پيامبر(ص) تأثير شگرف قرآن در قلوب مردم واضح بود به طوري كه مشركين عرب، مردم را از گوش دادن به قرآن منع مي‌كردند تا جذب كلام الهي نشوند و شيريني آن را نچشندو همين مطلب امروزه گاهي، تحت عنوان« موسيقي قرآن » خوانده مي‌شود كه برخي از متأخران مصر و ايران به آن تمايل دارند. و مي‌گويند اين جنبه از قران معجزه است و ديگران از آوردن كلامي كه چنين تأثيري داشته باشد عاجزند.

چهارم - معارف عالي الهي قرآن از يك فرد اُمي

وقتي معارف قرآن در زمينه توحيد و صفات خدا با ديگر کتاب‌های آسماني و سخنان فلاسفه و حكما، مقايسه مي‌شود متوجه مي‌شويم كه قرآن چيز ديگري است كه عقل‌ها را متحير مي‌نمايد. و ديگران از آوردن معارفي مثل آن عاجزند و اين در حالي است كه همه اين معارف توسط يك فرد امّي( بي‌سواد ) بيان شده است قائل اين سخن آية الله خویی (ره) است.

پنجم - قوانين محكم قرآن

نظام تشريع و قانون‌گذاری قرآن از چنان متانت و استواري برخوردار است كه هيچ كس قادر نيست مثل آن را بياورد بلكه انسان‌ها هر قانوني كه مي‌گذارند پس از گذشت چندي اشكالات و سستي آن آشكار مي‌شود و خود ناچار به تغيير آن مي‌شوند. براي مثال قرآن به نظام عدل و وسط، برادري و علم دعوت مي‌كند و در جايي كه به آخرت مي‌پردازد دنيا را هم فراموش نمي‌كند . قائل اين سخن نيز آية الله خویی(ره) است.

ششم - برهان‌هاي عالي قرآن

قرآن كريم وقتي سخن از توحيد و معاد و نبوت مي‌كند چنان استوار و بر اساس قوانين صحيح فكر ( منطق ) سخن مي‌گويد، تو گويي پيامبر اسلام(ص) ده‌ها سال منطق و فلسفه خوانده است درحالی‌که او يك فرد امي بود. اين ، اعجاز قرآن را مي‌رساند چرا كه هيچ فرد امي نمي‌تواند این‌گونه سخن بگويد.

از جمله قائلين اين سخن شيخ محمدجواد بلاغي صاحب تفسير آلاء الرحمن است.

هفتم - خبرهاي غيبي از گذشته و آينده

قرآن در موارد متعددي از اقوام گذشته كه اثري از آن‌ها نبود مثل قوم لوط و عاد و ثمود و ... سخن گفته است و اكتشافات بعدي باستان‌شناسان اين مسائل را اثبات كرده و مي‌كند. و يا در مواردي از مسائل آينده سخن مي‌راند مثل پيش‌بيني شكست ايران از روم كه به وقوع پيوست . اين اخبار غيبي است كه بشر عادي از آوردن مثل آن عاجز است .

هشتم  -اسرار خلقت در قرآن (اعجاز علمي)

يكي از ابعاد اعجاز قرآن كه در چند قرن اخير ظاهر شد و بسياري از متخصصان علوم را به شگفتي واداشت و برخي صاحب‌نظران علوم قرآن بدان تصريح كرده‌اند همان گزاره‌هاي قرآن در مورد مسايل علمي مثل: زوجيت گياهان و حركت خورشيد و زمين است. درحالی‌که انسان‌ها تا قرن‌ها بعد از نزول قرآن بدان مطالب علمي دسترسي نداشتند. يا به نظريه بطلميوسي كه برخلاف آن‌هاست، معتقد بودند.

نهم - استقامت بيان(عدم اختلاف در قرآن)

قرآن در طي 23 سال بر پيامبر (ص) نازل شد كه گاهي در شرايط جنگ، صلح، سفر و ... بود ولي با اين حال اختلاف و تناقضي در بيانات قرآني وجود ندارد. درحالی‌که اگر يك نويسنده در طي چند سال مشغول نوشتن باشد گاهي در ابتدا و انتها و مطالب داخل نوشته تناقضاتي به چشم مي‌خورد.

اين مطلب، اعجاز قرآن را مي‌رساند كه هيچ انساني نمي‌تواند مثل قرآن این‌گونه سخن گويد. از جمله كساني كه اين نظريه را پذيرفته‌اند آيه الله خویی(ره) در البيان است .

همچنين شيخ محمدجواد بلاغي نيز قبل از ايشان قائل به اين نظر شده‌اند.

دهم - ايجاد انقلاب اجتماعي

برخي از صاحب‌نظران برآنند كه اعجاز قرآن كريم اين است كه تغيير عظيم و جدي و انقلاب بزرگي در حيات انسان به وجود آورده است كه با قوانين عادي و تجربي بشر در اجتماعي و سنن تاريخي سازگار نيست.
به عنوان نمونه وضع اجتماعي اعراب جزیرة‌العرب را مثال مي‌زنند كه قبل از اسلام با تمدن و مدنيت آشنا نبودند ولي كتابي مثل قرآن از آنجا برخاست درحالی‌که هر كتاب آئينه فرهنگ و علم جامعه خويش است اما قرآن كريم برخلاف قوانين طبيعي و اجتماعي به وجود آمد و توانست جامعه عرب را صاحب فرهنگ و تمدن جديدي كند.

يازدهم - صرف

برخي معتقدند كه اعجاز قرآن از آن جهت است كه خداوند اجازه نمي‌دهد كسي مثل قرآن را بياورد يعني قدرت را از مخالفين سلب مي‌كند. البته اين نظريه به سه صورت تصوير شده است ؛

اول - اين كه بگوییم خداوند انگيزه افراد مخالف قرآن را سلب مي‌كند.

دوم - اينكه بگوییم خداوند علوم لازم آن‌ها را سلب مي‌كند.


سوم : اينكه بگوییم با اينكه قصد مخالفت دارند و قدرت برآوردن مثل قرآن دارند، اما خداوند جلوي آن‌ها را جبراً مي‌گيرد.

البته به اين ديدگاه جواب‌هاي متعددي داده شده است و معمولاً اساتيد و صاحب‌نظران علوم قرآن اين ديدگاه را نمي‌پذيرند

دوازدهم ؛ همه اين جهات از اعجاز قرآن است(مگر صرفه)

اين حاصل كلام علامه طباطبایی(ره) و آيه الله خویی(ره) و نيز استاد معرفت است كه در ادامه نوشتار بدان مي‌پردازيم. اين ديدگاه در بين علماي سابق هم طرفداراني داشته است مثل:

1ـ سيد عبدالله شبر(م 1242 ق).

2ـ شيخ محمدجواد بلاغي.

نظريه مختار و بررسي آن

قرآن كريم داراي ابعاد گوناگوني مثل فصاحت، بلاغت، اخبار غيبي گذشته و آينده، اسرار علمي، موسيقي خاص(جذب نفوس يا روحانيت خاص قرآن)، معارف عالي، قوانين محكم، براهيم عالي و استقامت بيان است . كه همه اين ابعاد از اعجاز قرآن است.

و فقط قرآن از لحاظ صرف معجزه نيست. بلكه صرفه باطل است.

البته همان طور كه گذشت اين ديدگاه مورد قبول ما، يعني ديدگاه دوازدهم،‌در علماي سابق و حاضر طرفداراني دارد و هر كدام اين ديدگاه را به روش خاص تفسي كرده‌اند. كه به برخي آن‌ها اشاره مي‌كنيم:
1
ـ از كلمات علامه طباطبايي (ره) و آية الله معرفت بر‌مي‌آيد كه

تمام ابعاد قرآن معجزه است ولي با اختلاف مخاطبين متفاوت است. براي مثال قرآن معجزه ادبي براي اديبان و معجزه سياسي براي اهل سياست و معجزه در حكمت براي حكيمان و .... است . بنابراين نظريه اعجاز قرآن، شامل همه افراد و همه زمان‌ها و همه حالات مي‌شود.

2ـ شيخ محمدجواد بلاغي صاحب تفسير آلاء الرحمن مي‌فرمايد ؛

براي اعراب و بقيه مردم ابعاد ديگر اعجاز (مثل اسرار غیبی و ...) وجود دارد.

آية الله معرفت مي‌فرمايد اگر چه ظاهر قرآن اين است كه ( با توجه به تبحر مردم عرب صدر اسلام در علوم ادبي) اعجاز قرآن از جنبه فصاحت و بلاغت است اما در دوره‌هاي بعد كه خطاب عمومي شد و شامل همه بشريت گرديد تحدي قرآن هم با همه جهات صورت مي‌گيرد و منحصر در فصاحت و بلاغت نيست.

3ـ آية الله خویی (ره) نيز همه اين ابعاد را نشانه اعجاز قرآن مي‌داند. اما آن را منحصر به مخاطبين عرب يا عجم و يا اهل فن و علم خاص نمي‌كند.

دلايل و شواهد

طرفداران ديدگاه دوازدهم، در لابلاي بحث‌هاي دلايلي را مي‌آورند از جمله مي‌فرمايند ؛

اول: اگر اعجاز قرآن منحصر به فصاحت و بلاغت باشد، اعجاز قرآن منحصر به اعراب مي‌شود كه اين مطلب را درك مي‌كنند آن هم اعرابي كه اديب باشند. درحالی‌که قرآن براي همه بشر آمده و همان‌گونه كه گذشت تحدي آن هم از جهت افراد و زمان‌ها شمول دارد.

دوم: از آنجا كه فصاحت و بلاغت امري مبهم و ذوقي است و معيار كاملي ندارد، لذا انحصار اعجاز قرآن در فصاحت و بلاغت موجب شد كه برخي از بزرگان در دامن قول به صرفه بيفتند، از جمله سيد موتضي (ره) و ديگران كه ديدند كلمات فصيح و بليغ در عرب زياد است و برخي در الفاظ مشابه سوره‌هاي كوچك قرآن است(هر چند در محتوا به پاي آن نمي‌رسيد) و لذا ديدگاه صرفه را پذيرفتند.

بررسي و اشكالات : در مورد اين نظريه دو اشكال اساسي مطرح‌شده است كه عبارت‌اند از:
اول: اگر اعجاز قرآن شامل غير از فصاحت و بلاغت باشد(يعني اعجاز علمي و اسرار غيبي و ...) در اين صورت اين اعجاز در همه سوره‌ها يافت نمي‌شود.

در مورد می‌توان به دو گونه پاسخ داد ؛

الف ـ جواب نقضي: برخي از وجوه اعجاز قرآن مثل تأثير در نفوس (اعجاز روحاني يا موسيقي خاص قرآن 9 در همه سوره‌ها يافت مي‌شود پس بايد آن را هم ملحق به فصاحت و بلاغت كنند و از وجوه اعجاز قرآن بدانند چرا كه در همه سوره‌ها هست و كسي هم نتوانسته مثل آن را بياورد.

ب ـ جواب حلّي: از آنجا كه قبلاً ثابت كرديم كه اعجاز قرآن شامل همه افراد و حالات بشر و زمان‌ها مي‌شود پس تحدي قرآن به نسبت به هر مخاطب خاصي به نوع ويژه‌اي است يعني به اديب مي‌گويد اگر مي‌تواني مثل قرآن را در فصاحت و بلاغت بياور و به هر متخصص بر طبق تخصص او تحدي مي‌كند پس وجه اعجاز هر سوره، نسبت به هر شخص متفاوت است.

علاوه بر آنكه در بخش اول بيان كرديم كه قرآن در جایی كه اعجاز را در يك سوره و كلام كوتاه مطرح مي‌كند « فأتوا بسورة من مثله » صدور يك سوره از يك فرد امي را مطرح می‌کند بنابراين كه (ضمير « من مثله» به عبد، كه پيامبر است برگردد) پس در آن مورد و بر طبق ظاهر قرآن تحدي به فصاحت و بلاغت و امثال اين امور است.

اما در جایی كه تحدي به همه قرآن يا ده سوره مي‌شود همه افراد بشر را به مبارزه مي‌طلبد و لذا بر طبق استعداد و تخصص افراد همه ابعاد اعجاز مطرح مي‌گردد.

دوم: فصاحت و بلاغت قرآن در خود قرآن وجود دارد و از لحاظ قرآن بودن معجزه است.

اما ابعاد ديگر اعجاز مثل اخبار غيبي و اسرار علمي به هر زبان يا در هر كتابي كه باشد معجزه است و اعجاز آن‌ها ربطي به قرآن بودن آن‌ها ندارد. يعني اگر كسي با لفظ فارسي يا انگليسي هم خبر غيبي بدهد آيه و معجزه است در صورتي كه ما مي‌خواهيم اعجاز خاص قرآن را ثابت كنيم.

پاسخ: در آيات تحدي كلمه « مثل »آمده است، و اين كلمه اطلاق دارد يعني نفرموده است كه : « اگر مي‌توانيد مثل الفاظ قرآن را در فصاحت و بلاغت آوريد.» بلكه فرموده است كه : « اگر مي‌توانيد مثل قرآن را بياوريد.» يعني مثل الفاظ و ترکیب‌های قرآن يا مثل معاني بلند و اخبار غيبي آن.

البته اعجاز قرآن در الفاظ و ترکیب‌های كلامي با توجه به مضامين و معاني و محتواي خاص آن است. پس اگر كسي الفاظي و تركيبي فصيح و بليغ شبيه قرآن بياورد كه محتواي آن را نداشته باشد، نتوانسته است مثل قرآن را بياورد.و نيز اگر كسي محتوا و اخبار غيبي بياورد كه داراي الفاظ عربي و ترکیب‌های فصيح و بليغ مشابه قرآن باشد نتوانسته است مثل قرآن را بياورد. پس نه لفظ فصيح و بليغ قرآن و نه محتواي آن به تنهايي قرآن نيست هر چند كه هر كدام از آن‌ها بعدي از اعجاز قرآن است چون در حد اعلا واقع‌شده و بشر نتوانسته نظير آن‌ها را بياورد .

جمع‌بندي و نتيجه‌‌گيري

بنابرآنچه كه گذشت، اعجاز قرآن ابعاد متعددي مثل فصاحت، بلاغت، محتوا، اخبار غيبي و ... دارد. وجه و جهت تحدي و مبارزه‌طلبی قرآن همه وجوه اعجاز قرآن است(غير از صرفه كه باطل است).

البته جهات اعجاز قرآن نسبت به مخاطبين مختلف، متفاوت است و هر كسي را بر اساس تخصص و استعداد او و در همان زمينه به مبارزه مي‌طلبد. هر چند اعجاز قرآن و تحدي آن شامل همه زمان‌ها مي‌گردد. و همین که در طول چهارده قرن كسي نتوانسته مثل قرآن را بياورد، اعجاز قرآن و حقانيت و صداقت پيامبر اسلام(ص) ثابت مي‌شود.

قسمت سوم ؛ راز اعجاز قرآن ؛ چرا پس از چهارده قرن هنوز كسي نتوانسته است به تحدي(مبارزه‌طلبی) قرآن پاسخ دهد و سوره‌اي مثل آن بياورد. رمز اين عجز و ناتواني در چيست؟ آيا انسان‌ها، زبان عرب و قواعد آن را نمي‌توانند فراگيرند؟ آيا علم بشر ناكافي است ؟

همين پرسش مشكل است كه برخي از متفكران و صاحب‌نظران را به دامن « صرفه »انداخته است. در پاسخ به اين پرسش مي‌توان این‌گونه گفت ؛ قرآن كلامي است كه از جهات و ابعاد گوناگون معجزه است قرآن كتابي است با الفاظ محدود و معاني بسيار و عالي،‌قرآن كتابي است با الفاظ عربي معمولي اما در اوج فصاحت و بلاغت كه مثل آن وجود ندارد.

قرآن مثل هر كتاب ديگر از سه عنصر « لفظ، معنا و نظم » تشكيل شده است پس اگر كسي بخواهد كتابي مثل قرآن بياورد بايد حداقل سه شرط داشته باشد ؛

1ـ علم به تمام الفاظ، اسم‌ها، فعل‌ها و ... داشته باشد به طوری كه بتواند بهترين و مناسب‌ترین آن‌ها در هر جمله به كار بندد.

2ـ علم او تمام معني الفاظ، اسم‌ها ، فعل‌ها و ... را بفهمد تا بتواند در موقع سخن گفتن بهترين و مناسب‌ترین معنا را در مورد مقصود خود ارائه دهد.

3- علم به تمام وجوه نظم كلمات و معاني داشته باشد تا بتواند در مواقع لزوم بهترين و مناسب‌ترین آن‌ها را براي كلام خويش انتخاب كند.

از آنجا كه اين ( الفاظ، معاني، نظم آن‌ها ) هنگامي كه در همديگر ضرب شوند يك مجموعه بي‌نهايت (به اصطلاح رياضي ) را تشكيل مي‌دهند . لذا تسلط و احاطه بر آن‌ها و حضور ذهن در مورد همه اين امور براي يك انسان مقدور نيست. علاوه بر آنكه مطالب و محتواي عالي قرآن و اسرار علمي و جهات ديگر آن، خود، علومي ديگر را مي‌طلبد كه در دسترس بشر نيست.

مبانى اعتقادى مهدويت

ديدگاه‏ها

مسئله‏ى مهدویت به خاطر ابعاد متعدد آن از منظرهاى مختلف و زواياى گوناگون قابل بررسی است. مى‏توان آن را از جنبه‏هاى اعتقادى،تاريخى، فلسفه‏ى تاريخ،روان‏شناختى، تربيتى، اجتماعى و . . . مورد كنكاش و بررسى قرار داد. نوع رويكرد به مسئله و تعيين حوزه‏ى بحث و زاويه‏ى ديد براى اتخاذ روش مناسب با آن حوزه و به دست آوردن نتايج صحيح و پرهيز از اشتباه ضرورتى تام دارد.

آن چه در این جا ارائه مى‏شود، نگاه به مهدويت از منظر اعتقادى است. اين نگاه، حوزه‏اى وسيع و پردامنه را در برمى‏گيرد و نسبت به ديگر رويكردها به خاطر مبنا و ريشه‏اى بودن آن از نقشى مهم‏تر و اهميتى دو چندان برخوردار است.

مبانى اعتقادى

همان طور كه اشاره شد حوزه‏ى مباحث اعتقادى مهدويت، حوزه‏اى وسيع و گسترده است. آن چه ما از آن گفت‏وگو مى‏كنيم نه تمامى اين مباحث كه مبانى و ريشه‏هاى اساسى بحث مهدويت است.

مهدويت و اعتقاد به امام زنده‏ى غايب برخاسته از ريشه‏ها و پايه‏هاى مستحكمى است كه ما از آن، به مبانى اعتقادى ياد مى‏كنيم . بدون اين پايه‏ها و ريشه‏هاى عميق برخاسته از براهين عقلى و نقلى، هيچ رويشى شكل نمى‏گيرد و دوامى نمى‏آورد . برخى از مباحث قابل طرح در مبانى مهدويت عبارت‌اند از ؛

1- امامت (اهميت، ضرورت، ويژگى‏ها، راه انتخاب و) . . .

2- مهدويت از منظر آيات و روايات (شيعه و سنى)

3- نظرى اساسى به مجموعه‏ى احاديث مهدويت

4- دلايل تولد امام مهدى (عج)

5- فلسفه‏ى غيبت

6- نقش امام در عصر غيبت (فوايد امام غايب)

7- وضعیت شیعه در عصر غيبت (ولایت‌فقیه)

8- قيام و انقلاب، پيش از قيام حضرت

9- وظايف شيعه در عصر غيبت

10- طول عمر حضرت

11- انتظار

12- ديدار با حضرت

13- جايگاه حضرت (بررسى افسانه‏ى جزيره‏ى خضرا)

14- ويژگى‏هاى ياران حضرت

15- علائم و شرايط ظهور

16- حكومت جهانى (امكان، شكل و) . . .

17- سيره‏ى حضرت (در عصر غيبت و ظهور)

18- دين در عصر ظهور و . . . .

از اين مجموعه بدون ترديد مهم‏ترين و ريشه‏اى‏ترين مسئله همان مباحث امامت و ضرورت آن است . مناسب است قبل از پرداختن به ضرورت امامت اشاره‏اى به اهميت و جايگاه و بستر اين بحث داشته باشيم . مقصود از جايگاه، روشن كردن اين نكته است كه بحث امامت، به چه زمينه‏هايى احتياج دارد و در چه فضايى مطرح مى‏شود و اساساً در بستر و سير مباحث اعتقادى در چه جايگاه و رتبه‏اى قرار مى‏گيرد .

1- اهميت امامت

شيعه با اعتقاد به امامت گره خورده است و با اين طرح، راه خويش را در تاريخ آغاز كرده و در اين راه رنج‏ها برده است، تا آن جا كه به اعتراف برخى محققان  آن‏قدر كه در اين راه شمشير كشيده شد و جان‏فشانى شد، در هيچ برهه‏اى از زمان و در مورد هيچ يك از ديگر آموزه‏هاى دين، شمشير زده نشده و جان‏فشانى نشده است .

اين جان‏فشانى و اهتمام، از آن جا برخاسته كه به گفته‏ى قرآن، امام مكمل دين و متمم همه‏ى نعمت‏هايى است كه خداوند در هستى قرار داده است .رسول صلی‌الله عليه و آله آن‏قدر كه به اين امر سفارش مى‏كرد به هيچ‏يك از امور ديگر سفارش نمى‏كرد  و آن‏قدر كه براى اين مهم از اولين روزهاى دعوت علنى تا آخرين لحظات عمرش در بستر بيمارى، گام برمى‏داشت و اقدام مى‏كرد، براى هيچ كار ديگرى اقدام نمى‏كرد و زمينه‏سازى نمى‏نمود .

امروز و در اين نسل، ما امامت را پذيرفته‏ايم، ولى هنوز براى بسيارى از ما، طرح امامت و در نتيجه، بحث امام زمان (عج) گنگ و مبهم است و به صورت ميراثى از آن پاسدارى مى‏شود . ميراثى كه هنوز عمق و ضرورتش را نچشيده‏ايم .

طرح‏هايى كه امامت را براى چند نسل بر اساس نص و سنت مى‏گيرند و سپس شورايى حسابش مى‏كنند . و طرح‏هايى كه امامت را در حد رهبرى تفسير مى‏كنند و شرايطش را حذف مى‏كنند، خواه از نسل على عليه السلام يا ديگرى و طرح‏هايى كه امامت را موروثى و سلطنتى و نور چشم بازى خيال مى‏كنند و طرح‏هايى كه امامت را غيرقابل تحليل مى‏شناسند و بر اساس تعبد با تمام ابهامش باورش مى‏كنند . تمام اين طرح‏ها، امامت را نفهميده‏اند و جايگاه و بنيادهايش را نشناخته‏اند و در تاريكى تير انداخته‏اند .

شايد اين همه تفسير و تأویل از آن جا مايه مى‏گيرد كه ما حكومت‏ها را در همين اشكال موجود دنبال مى‏كنيم و در ميان همين سيستم‏ها نقد مى‏زنيم و از آن جا كه هيچ‏كدام از اين‏ها با امامت نمى‏خواند يا از كنار آن مى‏گذريم يا آن را تخفيف مى‏دهيم تا مورد قبول روشنفكران قرار گيرد .

شايد اين گمان‏ها از این جا برخاسته‏اند كه ما امامت را مبهم طرح كرده‏ايم و آثار و مرزها و اثراتش را نشان نداده‏ايم و اين طرح حكومتى را جدى نگرفته‏ايم .

اگر ما جايگاه امامت را بشناسيم و ضرورتش را لمس كنيم، بر اساس همان ضرورت، وجود امام زمان (عج) را احساس مى‏كنيم و از زير بار اشكال‏هاى بنى‏اسراييلى، آزاد مى‏شويم و بر اساس همان ضرورت و احساس به عشقى از امام مى‏رسيم . آن هم نه عشقى ساده و سطحى، كه عشق شکل‌گرفته و جهت یافته و تبدیل‌شده به حركت و به سازندگى مهره‏هايى كه اين حکومت سنگین و بلند به آن احتياج دارد .

2- بستر بحث

با پذيرش اعتقاد به خدا و ضرورت وحى و رسالت، به امامت مى‏رسيم . با پذيرش و اثبات اين نكته كه خدايى هست و ما محتاج اوييم كه ؛ يا ايها الناس انتم الفقراء الى الله . از حكم و خواسته‏ى او مى‏پرسيم و به ضرورت وحى و دين و اضطرار به رسول و حجت مى‏رسيم . اين همان جريانى است كه در اذان و دعا نيز نشان دارد .

در اذان پس از تكبير به توحيد مى‏رسيم و ادامه‏ى توحيد رسالت است و ادامه‏ى رسالت، امامت . چه بگويى و چه بگذرى كه دست‏آورد رسول احتياج به وصى و محافظى دارد . در دعا نيز مى‏خوانيم ؛ اللهم عرفنى نفسك فانك ان لم تعرفنى نفسك لم اعرف رسولك الله عرفنى رسولك . . . اللهم عرفتنى حجتك . . . .

ارتباط ضرورت حجت با ضرورت وحى و اضطرار و افتقار الى الله، ارتباطى اساسى و تنگاتنگ است . بحث ضرورت و اضطرار الى الحجة به دنبال اضطرار به خدا و غيب و معاد و وحى مطرح مى‏شود و مى‏بينيم كه مرحوم كلينى در كافى، بحث را با همين عنوان دقيق و حساب‏شده‏ى اضطرار الى الحجة آغاز كرده است .

اين خلاصه احتياج به توضيح دارد ؛ با درك ضرورت و اضطرار به دين - و نه انتظار از دين - كه برخاسته از اين نكته است كه امكانات حسى، تجربى، عقلى و قلبى و غريزى آدمى، پاسخ‏گوى روابط عظيم انسان با خودش و با اشياء و افراد آن هم با توجه به قدر و استمرار و ارتباطهاى محتمل انسان با عوالم ديگر نيست و به ناتوانى و نارسايى اين نيروها و امكانات براى اين انسان بيشتر از هفتاد سال رسيديم . ناچار ضرورت وحى و دين مطرح مى‏شود و در فرض ضرورت، ديگر تحليل‏هاى فرويدى و يونگى و اريك فرومى يا تحليل‏هاى طبقاتى و تاريخى جايگاهى نخواهد داشت . چون اين‏ها آن جايى مطرح مى‏شوند كه دين، ريشه در ضرورت نداشته باشد و آن جاست كه بايد جواب داد چرا امرى غیرضروری این‌گونه در زندگى انسان از گذشته تا حال تأثیرگذار يا مطرح بوده است . با اين احتمال و اضطرار به وحى و مذهب، ديگر مذهب امر معقول يا يك راه از ميان تمامى راه‏ها نيست كه مذهب تنها راه است; و حداقل این‌چنین مذهبى، تمامى روابط انسان با خود، با اشياء و با افراد ديگر است و براى اين انسانى كه تجربه و علم نمى‏تواند پاسخ‏گوى روابط اين آب و نان و خوابيدن با دنياهاى محتمل با روابط احتمالى پيچيده باشد، حداقل مذهب در حوزه‏ى حيرت‏ها و يا احكام و شرايع نيست، بلكه تمامى زندگى عادى است . اگر ما از اثبات خدا و معاد و وحى به احتياج به خدا و معاد و وحى روى بياوريم و با اين افتقار و اضطرار آغاز كنيم، ديگر به انتظار از دين نمى‏پردازيم ؛ چون انتظار يك حالت است و اضطرار يك واقعيت . چه بسا تو هيچ انتظارى هم از دين نداشته باشى، اما اين رسول است كه با تو كار دارد و شروع كننده است . دين با رسول آغاز مى‏شود و رسول با دگرگون كردن تلقى انسان از خويش، اضطرار به مذهب و احتياج به دين را در جان انسان مى‏نشاند . حتى اگر اعراض كند و يا انگشت در گوش خود بگذارد . آن جا كه دين با رسول آغاز مى‏شود، ديگر از انسان نمى‏پرسند كه از دين چه انتظارى دارى كه مى‏گويند: تو محتاجى، تو مفتقرى، تو مضطرى . انتم الفقراء الى الله و الله هو الغنى الحميد .

آزادانديش‏ترين دین‌شناسان چون از اين نقطه كه ضرورت يا عدم ضرورت دين است، آغاز نكرده‏اند، گرفتارشده‌اند و در واقع با اين پیش‌فرض كه دين ضرورى نيست و يك راه در كنار ديگر راه‏هاست، به تحليل آن پرداخته‏اند و در حد يك امر قدسى به آن روى آورده‏اند و همين پیش‌فرض براى گرفتارى آن‌ها كافى است . چون فرض ديگرى هم هست و آن ضرورت و اضطرار به دين است و آن هم با اين احتمال كه آدمى بيشتر از هفتاد سال استعداد دارد و بيش از يك زندگى راحت و دام رورى بزرگ به او امكانات داده‏اند .

در هر حال با اين بينش از قدر و استمرار و ارتباط انسان، به اضطرار و ضرورت وحى و معاد و رسول مى‏رسيم و با رسول پيوند مى‏خوريم و به همان دليل كه به وحى و رسول محتاجيم، به امام و حجت هم محتاجيم كه امامت ادامه‏ى رسالت است ؛ چون به شهادت قرآن دو چيز مانع از كفر آدمى است . يكى قرآن، و ديگرى، وجود رسول . كيف تكفرون و انتم تتلى عليكم آيات الله و فيكم رسوله .

* به شهادت اين آيات، معلوم مى‏شود كه دو چيز موجب حفظ مردم و مانع از كفر است . اول، تلاوت قرآن و دوم، وجود پيامبر . پس بايد پس از پيامبر، خليفه‏اى باشد كه مانند پيامبر، حافظ امت باشد و كتاب خدا به تنهايى كافى نيست  افزون بر اين‏كه كتاب خدا، شامل همه‏ى قوانين نيست، بلكه به سنت پيامبر نيز احتياج داريم و پس از پيامبر بايد به باب علم او يعنى على عليه السلام و عترت پيامبر مراجعه كرد . آنانى كه فرياد حسبنا كتاب الله سر دادند، مى‏دانستند كه اين كلام مخالف خود كتاب است كه قرآن مى‏گويد ، اطيعوا الله و اطيعوا الرسول . و مى‏گويد ؛ ما ينطق عن الهوى .

3- ضرورت امامت

امام شؤونى دارد  كه از جمله‏ى آن‌ها پيشوايى و رهبرى جامعه است . امامت كه همان پيشوايى و جلودارى است، طرح سياسى شيعه براى اداره‏ى جامعه است . در نگاه شيعه، آدمى هم چنان كه مضطر به وحى است، مضطر به امام معصوم نيز هست .

اين اضطرار و ضرورت از طرق مختلفى قابل استدلال است .آن چه در این جا آورده مى‏شود، نگاه به مسئله از منظر ديگرى است . در اين نگاه، ضرورت امامت و اضطرار به حجت از دو طريق ديگر بررسى شده است . يك، اهداف حكومت و ديگرى، قلمروى حكومت .

* 1- 3- اهداف حكومت

امروزه اهداف حكومت‏ها در آزادى و امنيت و رفاه و بهداشت و آموزش خلاصه مى‏شود .اگر اهداف حكومت‏ها فقط همين‏ها باشد، احتياجى به طرح امامت و رهبرى شيعه نيست كه همان شورا و انتخاب، راهگشا است . اما اگر اهداف حكومت را رشد انسان‏ها در تمامى ابعاد و استعدادها بدانيم يعنى همان که قرآن گوشزد مى‏كند .و اين‏كه به آدمى بياموزند كه چگونه با حواس، احساس، فكر، عقل، قلب، وهم و خيال خود برخورد كند و به او هدايت و فرقان و ميزان را ارزانى كنند و او را براى تمامى رابطه‏هاى محتمل و يا مظنون و يا متيقن آماده‌سازند آن وقت چاره‏اى جز پيوند با امامت شیعه و امام معصوم نيست . اين رهبرى و سرپرست، هدفى بالاتر از امنيت و پاسدارى و بالاتر از رفاه و پرستارى دارد . اين رهبرى با هدف آموزگارى و شكوفا كردن استعدادهاى انسان و با هدف تشكيل جامعه‏ى انسانى بر اساس قسط  همراه است .

حكومت‏هايى كه جامعه‏ى انسانى را تا سرحد يك دام‏پرورى بزرگ پايين مى‏آورند، نه تنها به اين همه وحى و كتاب و پيامبر و امام نيازى ندارند كه حتى به عقل هم - قوه‏ى سنجش و انتخاب - هم نيازى نيست كه عقل هم زيادى است و تنها غرايز و فكر - قوه‏ى نتيجه‏گيرى - و تجربه براى او كافى است . این‌چنین حكومت‏هايى نه تنها اسلامى كه انسانى هم نيست ؛ چون اين اهداف با اندازه‏هاى عظيم انسان ناسازگار است .

اگر اهداف حكومت را هدايت انسان در تمامى ابعاد وهم، حس، فكر، عقل، قلب و روح او بدانيم، آن وقت باید به كسى روى بياوريم كه به اين همه آگاه است و از تمامى كشش‏ها و جاذبه‏ها آزاد است و تركيب آگاهى و آزادى همان عصمتى است كه در فرهنگ سياسى شيعه مطرح است و عصمت، ملاك انتخاب حاكمى است كه مردم به آن راه ندارند; چون نه از دل‏ها آگاه‌اند و نه بر فردا مسلط هستند .

امام از ما به ما و مصالح ما آگاه‏تر و نسبت به ما از ما مهربان‏تر است . چون آگاهى او شهودى و وجودى است و محبت او غريزى و محدود نيست كه ربوبى و محيط است .

با تغيير اهداف حكومت، معيار انتخاب و روش انتخاب تفاوت مى‏كند . این‌چنین اهداف بلندى، معيار و روش ديگرى را مى‏طلبد ؛ همان معيار و روشى كه در تفكر غنى و بينش عميق شيعه مطرح است . همين است كه دين مرضى - خداپسند - دين همراه مقام ولايت است . و رضيت لكم الاسلام دينا .

حكومتى كه مى‏خواهد پاسدار امنيت و رفاه باشد، مى‏تواند با شورا و انتخاب مردم مشخص شود، اما حكومتى كه هدف هدايت، رحمت، بينات، ميزان و فرقان را دارد و تمامى نسل‏ها را در نظر مى‏گيرد و تمامى عوالم و بيشتر از هفتاد سال دنيا را ملاحظه مى‏كند، پايه‏ها و ريشه‏هاى ديگرى را مى‏طلبد . پايه‏هايى كه ريشه در درك ضرورت و اضطرار آدمى به حجت و امام دارد و با تسليم و اطاعت به همراهى و معيت او مى‏رسد و از تقدم و تأخر نجات مى‏يابد، كه ؛ المتقدم عليكم مارق و المتاخر عنكم زاهق، فمعكم معكم لا مع غيركم .

2- 3- قلمرو حكومت

قلمرو حكومت تا كجاست؟  تنها در محدوده‏ى خانه و جامعه و هفتاد سال دنيا يا در وسعت هستى و تا بى‏نهايت عمر انسان؟ اگر تنها در محدوده‏ى هميشه‏ى دنيا و 60 سال باشد، نه تنها هيچ نيازى به امام نيست كه به وحى و كتاب و پيامبر هم نيازى نيست ؛ چون براى روشن كردن يك چراغ فتيله‏اى، احتياجى به نيروى اتمى نيست . اين محدوده نياز به اين همه استعدادهاى فردى و اجتماعى و عالى ندارد . بلكه غرايز كافى است و به بيش از آن نيازى نيست . اما براى انسان مستمر و مرتبط با تمامى عوالم متيقن و محتمل و مظنون كه از استعدادهاى او برداشته مى‏شود، چاره‏اى جز پيوند با آگاهى كه به تمامى اين مجموعه آگاه باشد، نيست . آدمى بيش از هفتاد سال است و حكومت كه قلمروى آن وسيع‏تر از خانه و جامعه و دنياست، حاكمى مى‏خواهد كه بر اين مجموعه آگاه باشد و بر اين مجموعه مسلط باشد . اگر قدر و استمرار و ارتباط انسان ملاحظه نشود، مى‏توان به همين حكومت‏ها با اين شكل و شمايل‏هاى استبدادى و قراردادى و حكومت فلاسفه و دانشمندان و نخبگان دل‏خوش كرد و با روش‏هاى گوناگون به كنترل حاكم پرداخت و او را به كار مردم كشاند . اما اگر انسان در رابطه‏اى ديگر مطرح شود و در وسعتى ديگر بررسى شود، ناچار موضوع و شكل مسئله به طور كلى دگرگون خواهد شد .

و داستان هم به واقع چنين است كه انسان در هستى و كل نظام جهانى مطرح است . مسئله اين است كه انسان هم استمرار دارد و هم در اين استمرار اتصال و پيوند دارد، پيوندى با جامعه و پيوندى با كل نظام و با كل هستى . اين تنگ‌چشمی است كه انسان فقط در محدوده‏ى جامعه و هفتاد سال دنيا مطرح شود، همين طرح غلط و محدود است كه ديدگاه او را در مسئله‏ى حكومت و رهبرى محدود و تاريك مى‏سازد . اگر اين ديد محدود و طرح غلط را كنار بگذاريم و انسان را در كل هستى مطرح كنيم، ناچار اين انسان با اين پيوند و ارتباط به حكومتى نياز دارد هماهنگ با نظام هستى و به حاكمى نياز دارد آگاه به اين نظام و به قانونى نياز دارد منبعث از اين نظام و واقعيت . این‌چنین حكومت و قانون و حاكمى، مردمى، انسانى، واقعى و حقيقى خواهد بود .

مرجعیت و ولایت در عصر غیبت

وجود حکومت در زندگی اجتماعی انسان یک نیاز و ضرورت فطری و طبیعی و عقلی به شمار می‌آید. به گونه‌ای که هیچ جامعه پیشرفته و منظمی را نمی‌توان یافت که دارای حکومت نباشد. حکومت از ارکان یک جامعه است و حتی قبایل بدوی تحت هدایت بزرگ قبیله سرپرستی می‌شدند و آن‌ها نیز به نوعی دارای حکومت بودند.

طبعاً دین اسلام که دین خاتم است و برای تمام نیازهای اساسی انسان دستور و برنامه دارد برای تشکیل حکومت نیز دارای برنامه است.


* دلایل لزوم و تشکیل حکومت از دیدگاه اسلام

1-  پیامبر اسلام با ورود به مدینه بی‌درنگ حکومت اسلامی تشکیل داد و برای حفظ کشور اسلامی سپاهی را بنیان نهاد. فرمان جنگ و صلح صادر کرد، با برخی از گروه‌ها معاهده بست و برای مناطق دیگر حاکمانی تعیین کرد.

2-    تشکیل حکومت در متن دستورات و تعالیم اسلامی است،

3-  وحدت مسلمانان بدون حکومت امکان‌پذیر نیست ؛ اسلام دین وحدت است. خداوند از مسلمانان می‌خواهد از قرآن پیروی کنند و به ریسمان الهی چنگ زنند و پراکنده نشوند. برای اینکه همه مردم از قرآن پیروی کنند، بی‌شک باید حکومتی تشکیل شود که احکام قرآن در تمام نظام آن جریان یابد.

4-    اجرای قوانین اسلام مستلزم تشکیل حکومت است.

بدیهی است ضرورت اجرای احکام و قوانین اسلامی، محدود به زمان پیامبر و امامان معصوم نیست. بلکه این ضرورت تا ابد باقی است. بنابراین حکمت‌های تشکیل حکومت اسلامی در زمان غیبت حضرت ولی‌عصر(عج) ساری است و از همین رو باید حکومت را بنیان نهاد. بی‌شک عدم اجرای احکام اسلامی با خاتمیت دین اسلام ناسازگار است.


* معنای ولایت‌فقیه


ولایت‌فقیه مرکب از دو واژه « ولایت » و « فقیه » است. ولایت در زبان فارسی به معنای حکومت کردن، تصرف کردن و دست یافتن است. اما در زبان عربی واژه‌ای است که از کلمه ولی برگرفته شده است و به معنای آمدن چیزی است در پی چیز دیگر بی آنکه فاصله‌ای میان آن دو باشد. لازمه چنین ترتبی نزدیکی آن دو به یکدیگر است. از همین رو این واژه با شکل‌های مختلف به معنای دوستی، نصرت و یاری، متابعت، پیروی، سرپرستی، تصرف در امور و رهبری بکار رفته که وجه مشترک همه آن‌ها همان قرب و پیوند معنوی است. اما ولایت در اصطلاح ولایت‌فقیه به معنای سرپرستی و حاکمیت است. این واژه در قرآن و روایات نیز به معنای سرپرستی آمده است.

فقیه در لغت به معنای عالم و متخصص در فقه است و یا به تعبیر دیگر کسی که آگاه به احکام حلال و حرام دین اسلام است. فقیه در بحث ولایت‌فقیه به معنای مجتهد جامع‌الشرایطی است که آگاه به قوانین اسلام، عادل، باتقوا و کاردان، مدیر و توانا در امر رهبری جامعه اسلامی است. ولایت‌فقیه به معنای حاکمیت و زمامداری مجتهد جامع‌الشرایطی است که در زمان غیبت در عمل به قوانین اسلامی، ادامه‌دهنده راه امامان معصوم باشد.

 

پیشینه تاریخی ولایت‌فقیه

در احادیث پیامبر و امامان معصوم از فقها و مجتهدان به عنوان نواب عام امام معصوم یاد شده است. پس از غیبت حضرت ولی‌عصر نیز فقیهان و مجتهدان بزرگی به این موضوع تصریح کرده‌اند.


امام خمینی در روزگار ما عملاً نظریه ولایت‌فقیه را جامه عمل پوشاند و حکومتی بر اساس ولایت‌فقیه بنیان نهاد. ایشان می‌فرماید:


« موضوع ولایت‌فقیه چیز تازه ای نیست که ما آورده باشیم، بلکه این مسئله از اول مورد بحث بوده است. درهرحال این مسئله تازگی ندارد و ما فقط موضوع را بیشتر مورد بررسی قرار دادیم و شعب حکومت را ذکر کرده و در خدمت آقایان گذاشتیم تا مسئله روشن تر گردد. و اِلا مطلب همان است که بسیاری از فقیهان فهمیده اند. »


ایشان در باب ویژگی و اختیارات ولی‌فقیه معتقد است ولایت‌فقیه، ولایت کسی است که عادل و عالم به قوانین اسلام است و همان اختیاراتی را دارد که پیامبر و امامان معصوم در اداره حکومت داشتند.


اهداف و وظایف حکومت ولی‌فقیه

در اسلام هدف حکومت عمل به دستورهای الهی است که برای سعادت مادی و معنوی انسان‌ها وضع شده است.


* برخی از اهداف حکومت ولی‌فقیه عبارت‌اند از ؛

1- با عمل به تعالیم اسلام و ساختن جامعه‌ای نمونه، زمینه تشکیل حکومت جهانی حضرت ولی‌عصر(عج) را فراهم آورد.

2- عدالت را در تمام ارکان حکومت و جامعه برپا سازد.

3- برادری و برابری را در جامعه محقق سازد.

4- سطح معنویات و فضایل اخلاقی جامعه را اعتلا بخشد.

5-       ارتقای سطح زندگی مادی و عمران و آبادی جامعه اسلامی.

6-       رواج تعلیم و تربیت و فرهنگ اسلامی در جامعه.

 

* ویژگی‌های ولی‌فقیه

1- آگاهی از قوانین اسلام

2- ایمان به تعالیم قرآن و سنت پیامبر

3- کاردانی

4- عدالت

5- آراستگی به فضایل اخلاقی و آلوده نبودن به خصلت‌های ناپسند.

 

پیامبر(ص) می‌فرماید؛

« فردی لیاقت و شایستگی امامت را دارد که دارای سه خصلت باشد ؛ تقوایی که او را از نافرمانی بازدارد، بردباری و حلمی که غضبش را کنترل کند، نیک حکومت کردن به زیردستان به گونه‌ای که برای آنان همانند پدری مهربان باشد ».

اداره و تدبیر جوامع انسانی به دو عامل مهم نیاز دارد که از هم جدایی‌ناپذیرند: یکی قوانین و مقررات و دیگری حکومت برای اجرای آن‌ها.


امام رضا(ع) در پاسخ به سؤالی که چرا خداوند اولی الامر قرار داده و مردم را به اطاعت آنان امر کرده می‌فرمایند؛

« حاکم و مجری عهده‌دار اجرای قوانین الهی و موجب تداوم زندگی اجتماعی است. حیات و موجودیت ملت به حاکم و مجری بستگی دارد تا در پرتو رهبری او مردم بتوانند با دشمنان بجنگند. اموال عمومی را عادلانه تقسیم کنند و... اگر خداوند اولی الامر در جامعه تعیین نکند دین از بین می رود و سنت ها و احکام الهی تغییر می‌کند و بدعت گذاران زیاد می شوند و دین به گونه‌ای دیگر برای مردم جلوه می‌کند  ».

در زمان غیبت وظیفه اجرای احکام الهی بر عهده ولی‌فقیه است.

مسئله ای که در ارتباط با اداره امور جامعه هم برای پیامبر و امام معصوم(ع) و هم برای فقیه وجود دارد بحث ولایت تشریعی آن‌هاست. ولایت تشریعی یعنی ولایت قانونی؛ یعنی اینکه فردی بتواند و حق داشته باشد از طریق جعل و وضع قوانین و اجرای آن‌ها در زندگی مردم و افراد جامعه تصرف کند و دیگران ملزم به تسلیم در برابر او و رعایت آن‌ها باشند.

 


ادله اثبات ولی‌فقیه

دلایل اثبات ولی‌فقیه به دو دسته عقلی و نقلی تقسیم می‌شود.


* دلیل عقلی

الف) برای تأمین مصالح فردی و اجتماعی بشر و جلوگیری از هرج‌ومرج و فساد و اختلال نظام، وجود حکومت در جامعه ضروری و لازم است.

ب) حکومت ایده آل و عالی‌ترین و مطلوب‌ترین شکل آن، حکومتی است که امام معصوم در رأس آن باشد و جامعه را اداره کند.

ج) بر این اساس که هنگامی که تأمین و تحصیل یک مصلحت لازم و ضروری در حد مطلوب و ایده آل آن میسر نباشد باید نزدیک‌ترین مرتبه به حد مطلوب را تأمین کرد.

د) اقربیت و نزدیکی یک حکومت به حکومت معصوم در سه امر اصلی متبلور می‌شود ؛ یکی علم به احکام کلی اسلام (فقاهت)، دوم شایستگی روحی و اخلاقی به گونه‌ای که تحت تأثیر هواهای نفسانی و تهدید و تطمیع قرار نگیرد(تقوا) و سوم کارایی در مدیریت جامعه.

 

نتیجه می‌گیریم در زمان غیبت امام معصوم کسی که بیش از سایر مردم واجد این شرایط باشد باید زعامت و پیشوایی جامعه را عهده‌دار شود و چنین شخصی کسی جز فقیه جامع‌الشرایط شخص دیگری نخواهد بود.

 

* دلیل نقلی

چندین روایت در اثبات ولایت‌فقیه وجود دارد که یکی از آن‌ها توقیع شریف حضرت ولی‌عصر در پاسخ به نامه محمد بن عثمان است.

« اما الحوادث الواقعه فارجعوا فیها الی رواه حدیثنا فانهم حجتی علیکم و انا حجه الله علیهم » ؛ در رویدادها و حوادثی که پیش می‌آید، به راویان حدیث ما مراجعه کنید زیرا آنان حجت من بر شما هستند و من حجت خدا بر آنانم.

که منظور از « حوادث واقعه » مسائل و مشکلات اجتماعی جامعه اسلامی در زمان غیبت است. راویان حدیث در واقع همان فقها و علمای دین هستند. زیرا نقل حدیث باید بر اساس یک حجت و دلیل شرعی معتبر باشد تا بتوان آن حدیث را به امام معصوم نسبت داد و واضح است که این‌گونه نقل حدیث کردن نیاز به تخصص دارد و تخصص آن هم مربوط به علم فقه است.

 

مبنای مشروعیت ولایت‌فقیه

از دیدگاه اسلامی، حق حاکمیت اصالتاً از آن خداست و هیچ فرد یا گروهی چنین حقی ندارد مگر آنکه خداوند به دلیلی چنین حقی را به کسی واگذار کرده باشد.

بر پایه دلایل معتبر خداوند این حق را به پیامبر و دوازده امام معصوم(با نام و مشخصات خاص) و در زمان غیبت - با بیان ویژگی‌های آن- به ولی‌فقیه واگذار کرده است.

اما در پاسخ به اینکه چرا در عصر غیبت فقیه حق حکومت دارد باید گفت که بر اساس عقل و احادیث معتبر، در زمان غیبت، فرد شایسته برای حاکمیت، مجتهد جامع‌الشرایط است که آگاه به احکام اسلام، کاردان و متصف به فضایل اخلاقی باشد

. بی‌شک مردم باید به این حاکمیت جامه عمل بپوشانند و آن را مستقر سازند. زیرا بدون پذیرش مردم، ولایت عینیت خارجی نمی‌یابد.بنابراین نقش مردم در این نوع حاکمیت فقط در استقرار و سپس استمرار آن است، نه اصل ثبوت آن.

 

حاکمیت ولی‌فقیه انتصابی است یا انتخابی؟

در حاکمیت انتصابی، نصب به دو معنا به کار می رود ؛ نصب خاص و نصب عام.

نصب خاص آن است که خداوند فردی را با اسم و مشخصات معین به رهبری جامعه اسلامی بگمارد چنانکه در مورد پیامبر و امامان معصوم(ع) صورت گرفت. اما نصب عام آن است که خدا و معصومین، صفات و ویژگی‌هایی را بیان نموده‌اند که در هر فردی یافت شود، او صلاحیت رهبری را دارد.

بدین ترتیب در عصر غیبت، ولی‌فقیه با نصب عام، حق حاکمیت می‌یابد و حاکمیت ولی‌فقیه از یک سو انتصابی است. اما از سویی دیگر، حاکمیت ولی‌فقیه انتخابی است، به این معنا که مردم باید با انتخاب و رأی خود چنین حاکمیتی را بپذیرند تا تحقق و استقرار یابد.


* ولایت مطلقه فقیه

برخی می‌گویند ولایت‌فقیه و به خصوص ولایت مطلقه فقیه همان حکومت استبدادی است، یعنی دیکتاتوری. به عبارت دیگر می‌گویند حکومت دو نوع است ؛جوهره‌ی حکومت یا لیبرالی و بر اساس خواست مردم است یا فاشیست و تابع رأی و نظر فرد است و با تبیینی که شما از نظام ولایت‌فقیه می‌کنید، پس طبعاً باید بپذیرید که یک نظام فاشیستی است.


در پاسخ این شبهه باید بگوییم تقسیم حکومت به دو قسم یک مغالطه است و قسم سومی هم برای حکومت متصور است که حاکم نه بر اساس خواست و سلیقه مردم(حکومت لیبرالی) و نه بر اساس خواست و سلیقه شخصی خود (حکومت فاشیستی) بلکه بر اساس خواست و اراده‌ی خدای متعال حکومت می‌کند و تابع قوانین و احکام الهی است که نظام ولایت‌فقیه از همین قسم سوم است.


* واژه مطلقه در ولایت مطلقه فقیه اشاره به نکاتی دارد که به برخی از آن‌ها اشاره می‌شود ؛

1- ولایت مطلقه فقیه در مقابل ولایت محدودی است که فقها در زمان طاغوت داشتند.

2- فقیه هنگامی که در رأس حکومت قرار می‌گیرد هر آنچه از اختیارات و حقوقی که برای اداره‌ی حکومت لازم و ضروری است برای او وجود دارد و از این نظر نمی‌توان هیچ تفاوتی بین او و امام معصوم قائل شد.

3- دامنه‌ی اختیارات و ولایت‌فقیه محدود به حد ضرورت و ناچاری نیست بلکه مطلق است و حتی جایی را هم که مسئله به حد ناچاری نرسیده ولی دارای توجیه عقلی و عقلایی است شامل می‌شود.


اشکال دور

گفته می‌شود از یک طرف مجلس خبرگان رهبر را تعیین می‌کند درحالی‌که اعتبار خود این خبرگان و کار آن‌ها به رهبر باز می‌گردد و این دور است و دور باطل است.


واقعیت این است که نظام مبتنی بر ولایت‌فقیه از این اشکال مبراست و در اینجا هیچ دوری وجود ندارد. چون ولی‌فقیه اعتبار و مشروعیت خود را از جانب خدای متعال و نه از ناحیه مردم کسب می‌کند و قانون و فرمان خدای متعال اعتبار ذاتی دارد.

در واقع اعتبار ولی‌فقیه از ناحیه خبرگان نیست بلکه به نصب از جانب امام معصوم و خدای متعال است و خبرگان در حقیقت رهبر را نصب نمی‌کنند بلکه نقش آنان کشف رهبر منصوب به نصب عام از جانب امام زمان(عج) است.

جواب دیگر این است که حضرت امام خمینی(ره) اولین شورای نگهبان را تعیین فرمودند و آن شورای نگهبان صلاحیت کاندیداهای مجلس خبرگان رهبری را تابید کردند و آنان انتخاب شدند. اما این مجلس خبرگان کارش تعیین رهبر بعدی است و بنابراین دوری در کار نیست.

ممکن است کسی بگوید گرچه آغاز و شروع رهبری امام خمینی ربطی به مجلس خبرگان ندارد اما ادامه رهبری ایشان بستگی به تشخیص و تابید و شهادت همین مجلس خبرگان دارد، که در مورد ادامه رهبری امام خمینی اشکال دور پیش می‌آید. ولی آنچه که مجلس خبرگان پس از انتخاب و تشکیل امضا می‌کند ادامه رهبری امام خمینی است و به دوران قبل از این کاری ندارد و اعتبار آن دوران به تابید مجلس خبرگان اول نیست بلکه به واسطه‌ی نصب عام از ناحیه امام زمان(عج) است و با این حساب دوری در کار نیست.

 

 

تاريخچه ولایت‌فقیه‏- دليل ولایت‌فقیه-امام خميني(ره)- دين و سياست- حكومت ديني

آيا ولایت‌فقیه يك نظريه فقهي جديد و از ابتكارات امام خميني است؟ اصولاً دليل بر ولایت‌فقیه در عصر غيبت و ضرورت آن چيست؟

مسئله « ولایت‌فقیه » چه از جهت نظرى و چه در عمل قدمتى به درازاى تشيع دارد. نصب مالك اشتر به ولايت مصر از سوى اميرالمؤمنين(ع)، از مصاديق بارز اين مسئله است. در فقه شيعه نيز فقيهان برجسته‏اى در دوره‏هاى مختلف تاريخى، به گونه‏هاى مختلف به طرح آن پرداخته‏اند. از جمله اين چهره‏هاى تابناك فقه شيعه، شيخ مفيد، محقق كركى، علامه نراقى، صاحب جواهر براى آگاهى بيشتر ر.ك: جهان بزرگى، احمد، پيشينه تاريخى ولايت‏فقيه. و... و در ميان معاصران نيز بزرگ‏ترين احياگر آن در نظر و عمل حضرت امام خمينى(ره) مى‏باشند.

امام خمينى(ره) بر آن بودند كه مسئله « ولایت‌فقیه »، امرى كاملاً بديهى و بى‏نياز از دليل و از امورى است كه تصور دقيق و درست موضوع، بلافاصله به تصديق آن مى‏انجامد ؛ ليكن سوگمندانه بايد گفت، شكافى چندين قرنه بين « روحانيت و سياست » به سبب حاكميت سلطه‏هاى غاصبانه و تبليغات سوء دشمنان دين، به استدلال بر اين مطلب حاجت افتاده است. درعین‌حال عالمان دينى از گذشته‏هاى دور نيز، همواره بر آن استدلال كرده و مبانى آن را استوار نموده‏اند؛ چنان‏كه مرحوم نراقى در كتاب « عوائد الايام » نوزده دليل نقلى بر آن ذكر كرده است.

در مجموع دلايلى كه بر ولایت‌فقیه اقامه مى‏شود به سه دسته كلى تقسیم‌پذیرند ؛

يكم. دلايل عقلى صرف ؛ ادله‏اى كه صغرى و كبراى قياس در آن، همه عقلى است.

دوم. ادله نقلى محض ؛ دلايلى كه تماماً برآمده از نصوص دينى چون كتاب و سنت - است.
سوم. ادله تركيبى ؛ كه تركيب يافته از دلايل عقلى و نقلى است.

هر يك از سه گروه یادشده نيز تقريرات و يا مستندات متعددى دارند. در اينجا به بيان بعضى از دلايل تركيبى مى‏پردازيم ؛

1-    ماهيت اسلام ؛ اسلام دينى جامع و دربردارنده همه ابعاد حيات انسانى ؛اعم از امور فردى، اجتماعى، دنيوى و اخروىاست .

2-    جاودانگى اسلام ؛ اسلام دينى است جاودان و احكامش تا قيامت باقى است. حلال محمد حلال الى يوم القيامة و ... .

3-    ضرورت حكومت دينى؛ اجراى قوانين سياسى، اجتماعى و قضايى اسلام، بدون تشكيل حكومت دينى، ممكن نيست.

4-  لزوم استمرار حكومت دينى؛ جاودانگى احكام دينى و نيازمندى اجراى آن‌ها به نظام سياسى اسلامى، ضرورت وجود آن را بر هميشه نتيجه مى‏دهد.

5-    سرشت حكومت دينى ؛ حكومت اسلامى، ماهيتاً حكومتى است كه در آن قانون و هنجارهاى دينى ملاك عمل باشد.

6-  شرايط حاكم ؛ با توجه به سرشت قانونى حكومت دينى، حاكم در آن لزوماً بايد از سه عنصر علم (فقاهت)، عدالت، و توانايى (كفايت) برخوردار باشد. اين مسئله علاوه بر آنكه از ماهيت حكومت دينى به دست مى‏آيد، در نصوص فراوانى مورد تأكيد واقع شده است.

7-  اصل عدم اهمال شارع (قاعده لطف) ؛ محال است كه شارع نسبت به مسئله ضرورى و مهمى چون حكومت و رهبرى شايسته جامعه اسلامى، بى‏تفاوت باشد و امت را دراین‌باره بلاتکلیف رها بسازد.

8-    لا جرم خداوند « فقيه عادل » داراى توانايى و كفايت رهبرى را براى امت اسلامى برگزيده و مسؤوليت داده است.

 فرق ولایت مطلقه فقیه با ولایت‌فقیه چیست ؟*

عده‌ای متأسفانه از مفهوم ولایت مطلقه فقیه برداشت نامناسبی کرده‌اند و آن را هم ردیف «حکومت مطلقه» و یا «آزادی مطلقه فقیه» دانسته‌اند. ولی باید بدانیم که اولاً: منظور از ولایت مطلقه، و مطلق بودن ولایت این است که «فقیه باید همه احکام اسلام را تبیین کند (نه بعضی و در مورد برخی). ثانیاً: در هنگام تزاحم احکام، فقیه جامع‌الشرایط باید حکم اهم را اجرا کند» و هرگز به این معنا نیست که ولی‌فقیه بدون در نظر گرفتن مصالح و احکام اسلام می‌تواند حکمی صادر کند و فرامینی مخالف با این امور صادر نماید

نسبت ولایت‌فقیه با ولایت پیامبر اعظم و ائمه معصوم علیه السلام

ولایت از آن خداوند متعال است و خداوند این ولایت را به رسول گرامی اسلام صلی‌الله علیه و آله و امامان معصوم اهل‌البیت علیهم السلام اعطا فرموده است و در دوران غیبت این ولایت از سوی معصومین(علیهم السلام) به فقهای عادل دارای کفایت اعطا شده است.

با این وصف، ولایت‌فقیه امتداد ولایت امامان معصوم و نبی خاتم صلی‌الله علیه و آله است. یعنی همان ولایت تشریعی که به نبی خاتم(صلی‌الله علیه و آله) و امامان معصوم(علیهم السلام) از سوی خداوند اعطا شده است، در دوران غیبت برای فقیه عادل با کفایت ثابت است. ( 

انتصاب ولایت‌فقیه

از آن جایی که ولایت‌فقیه در عصر غیبت ادامه ولایت امامان معصوم(علیهم السلام) که ولایت آن‌ها در امتداد ولایت نبی اکرم(صلی‌الله علیه و آله) است، ولایت‌فقیه به عنوان ولی و زمامدار منصوب خدا است. به بیان دیگر، ولی‌فقیه، دارای مقام ولایت و زمامدار امور جامعه اسلامی است و شارع مقدس او را به این منصب گمارده است.

امّا علی‌رغم پذیرش نظریه‏ انتصاب اگر بخواهیم قانونى براى جامعه وضع کنیم که اختصاص به زمان و مکان خاصى نداشته باشد، راهى جز پذیرش انتخاب مردم، نخواهیم داشت.

مطلقه بودن ولایت‌فقیه یک اصطلاح فقهی است که در مقام بیان گستره فعالیت و وظایف ولی‌فقیه است و مقید به ولایت‌فقیه بر دیوانگان و ایتام و بی‌سرپرستان نیست

براى انتخاب فقیهى که حائز شرایط رهبرى است، دو راه وجود دارد ؛

1- انتخاب مستقیم

2- انتخاب غیرمستقیم

حتّى بنابر نظریه‏ انتصاب، مردم نقش محورى در تعیین رهبر دارند، هر چند مشروعیت حکومت فقیه از سوى شارع مقدّس و امامان معصوم‏(علیهم السلام) است و برخاسته از انتخاب مردم نیست، ولى نقش مردم تنها در کارآمدى نظام و اجراى منویات رهبر خلاصه نمى‏شود، بلکه آن‌ها هستند که با گزینش «فقیه واجد شرایط» به شیوه‏ مستقیم یا غیرمستقیم مصداق ولىّ امر و زمامدار جامعه را تعیین می‌کنند و براى او امکان انجام این وظیفه را فراهم مى‏آورند.

 

تفاوت میان ولایت مطلقه فقیه با ولایت‌فقیه

با ظهور انقلاب اسلامی « اندیشه سیاسی اسلام »، کانون توجه متفکران و اندیشمندان داخلی و خارجی قرار گرفت. یکی از اصطلاحات مهم فقهی که نقطه ثقل اندیشه سیاسی اسلامی اسلام واقع شد ولایت‌فقیه بود. بحث‌های زیادی درباره معنا، دلایل، وسعت اختیارات و ... آن صورت گرفت. برای درک فرق بین ولایت‌فقیه با ولایت مطلقه فقیه بیان چند امر ضروری است ؛

* الف. معنای ولایت

ولایت در زبان عربی از ماده «ولِِی» به معنای نزدیکی و قرب است برای لفظ ولایت غیر از این معنا دو معنای ؛ 1. سلطنت و چیرگی 2. رهبری و حکومت ذکر شده است.

* ب. معنای ولایت‌فقیه

ولایت به معنای والی بودن، مدیر بودن و اجرا کننده است و اگر گفته می‌شود: «که فقیه ولایت دارد؛ یعنی از سوی شارع مقدس، تبیین قوانین الاهی و اجرای احکام دین و مدیریت جامعه اسلامی در عصر غیبت، بر عهده فقیه جامع‌الشرایط است». (جوادی آملی، عبدالله، ولایت‌فقیه، ص 463).

البته عده‌ای در این معنا مفهوم «آقایی»، «ریاست» و «سلطنت» را ادعا کرده‌اند که بیانگر چیرگی «ولی» بر «مولی علیه» است. حال آنکه مقصود از آن: «سرپرستی امور «مولی علیه» و اداره شئون او است که نوعی خدمت به «مولی علیه» است». (هادوی تهرانی، مهدی، ولایت و دیانت، ص

* ج. معنای مطلقه بودن ولایت‌فقیه

در فقه؛ ولایت بر عده‌ای ثابت شده است مانند ولایت پدر و جد پدری بر فرزند کوچک (غیر رشید) یا دیوانه و یا کم عقل، در این موارد امور فرزند (دختر یا پسر) بر عهده پدرش یا جد پدری او است، که پدر و جد پدری با توجه به مصلحت فرزند امور او را اداره می‌کنند.

همچنین ولایت وکیل بر موکل تا زمانی که موکل زنده باشد. موارد دیگری نیز ثابت است که در کتاب‌های فقهی ذکر شده است. پس اصل ولایت بر دیگران از ضروریات فقه اسلام است یکی از این ولایت‌ها، ولایت‌فقیه است.

ولی بحث در این است که ولایت‌فقیه از باب ولایت پدر و جد پدری است یا از نوع ولایت به معنای سرپرستی و اداره شئون جامعه است؟

آن چه مسلم است این است که همه فقیهان در اصل ثبوت ولایت‌فقیه اتفاق نظر دارند و اختلاف آن‌ها در سعه و ضیق اختیارات ولی‌فقیه است که اگر اختیارات او را از نوع ولایت به معنای اداره امور جامعه بگیریم به همان معنای ولایت مطلقه می‌رسیم.

ولایت مطلقه فقیه یک اصطلاح فقهی است که به حوزه اعمال ولایت و کسانی که تحت ولایت قرار دارند نظر دارد و محدودیت در این زمینه را انکار می‌کند. به عبارت دیگر این اصطلاح بیان می‌کند که، دامنه ولایت‌فقیه، محدود به عده خاصی مانند دیوانگان، سفیهان و ... نیست بلکه نسبت به همه افراد و همه احکام و مطلق است. مرحوم امام خمینی(ره) دراین‌باره می‌فرمود: هر آنچه برای پیامبر(صلی‌الله علیه و آله) و ائمه(علیهم السلام) از جهت ولایت و رهبری‌شان ثابت است،‌ عین همان امور برای فقیه هم ثابت است اما دیگر اختیارات آن‌ها که از این جهت نیست برای فقیه هم ثابت نیست.

علی‌رغم پذیرش نظریه‏ انتصاب اگر بخواهیم قانونى براى جامعه وضع کنیم که اختصاص به زمان و مکان خاصى نداشته باشد، راهى جز پذیرش انتخاب مردم، نخواهیم داشت

مرحوم شیخ انصاری در مناصب فقیه جامع‌الشرایط می‌گوید:

«مناصب فقیه جامع‌الشرایط عبارت است از: 1. فتوا 2. حکومت (قضاوت) 3. ولایت تصرف در اموال و انفس» و در ادامه می‌فرماید: «بله هر امری که مردم در آن به رئیسشان رجوع می‌کنند، به مقتضای این که فقها اولی الامر هستند، بعید نیست که در این امور قائل به رجوع به فقیه شویم».

بله بعضی از فقهاء این وسعت اختیارات را برای فقیه قبول ندارند و فقط دو منصب فتوا و قضاوت را ثابت می‌دانند.

با این بیان روشن شد که مطلقه بودن ولایت‌فقیه یک اصطلاح فقهی است که در مقام بیان گستره فعالیت و وظایف ولی‌فقیه است و مقید به ولایت‌فقیه بر دیوانگان و ایتام و بی‌سرپرستان نیست

تذکر مهم

عده‌ای متأسفانه از مفهوم ولایت مطلقه فقیه برداشت نامناسبی کرده‌اند و آن را هم ردیف «حکومت مطلقه» و یا «آزادی مطلقه فقیه» دانسته‌اند.

ولی با بیان قبل روشن شد که اولاً: منظور از ولایت مطلقه، و مطلق بودن ولایت این است که «فقیه باید همه احکام اسلام را تبیین کند (نه بعضی و در مورد برخی). ثانیاً: در هنگام تزاحم احکام، فقیه جامع‌الشرایط باید حکم اهم را اجرا کند» و هرگز به این معنا نیست که ولی‌فقیه بدون در نظر گرفتن مصالح و احکام اسلام می‌تواند حکمی صادر کند و فرامینی مخالف با این امور صادر نماید.

* اعتقادات شیعه درباره نظریه ولایت‌فقیه

درباره نظریه ولایت‌فقیه گفتارها و نوشتارهای تحقیقی سودمندی ارائه‌شده و می‌شود.

این نظریه از دیدگاه علمی و اعتقادی سابقه دیرینه‌ای در منابع و مصادر شیعه دارد, اما باید پذیرفت که به چند علت برای سیاست جهانی و جهان سیاسی عصر حاضر تازگی دارد: یکی این که در نظام‌های سیاسی و ساختارهای حکومتی جهان, نظامی بدین نام و نشان و رژیمی با این ابعاد و اصول دیده و شناخته‌شده نبوده و جهان معاصر گویی ناگهان با آن روبه رو گردیده است.


دیگر آن که این پدیده یک باره بر همه ابعاد فردی و اجتماعی, داخلی و خارجی, سیاسی و اقتصادی و مادی و معنوی انسان‌ها سایه افکنده است به تعبیر دیگر, هیچ‌چیزی را که بشر بدان نیازمند است از نظر دور نداشته است بلکه همگان را به سوی حقوق فرد و جامعه و نیز آزادی و استفاده صحیح از مواهب طبیعی سوق می‌دهد. مهم تر از آن, نسل حاضر را علیه استکبار و استعمار جهانی برانگیخته و به مصاف با دشمنان انسان فراخوانده و اکنون جهان اسلام را به صورت یک ابرقدرت توانمند و حرکت آفرین درآورده و در برابر مستکبران و جهان خواران قرار داده است. مردم رنجدیده و مستضعف دنیا نیز با استقبال عظیم و همه‌جانبه ای که از این اصل حیاتی نموده‌اند خطری جدی در مقابل جباران به شمار آمده و این خود موجب وحشت فزاینده ستمگران و زورگویان گردیده است.


شاید مهم‌ترین چیزی را که بتوان عامل ناشناخته ماندن اصل ولایت‌فقیه به شمار آورد, همانا انزوای مذهب تشیع از ورود به صحنه سیاست جهانی و تشکیل یک حکومت الهی و اسلامی واقعی بوده است که همیشه از سوی دشمنان اسلام سرکوب و هر قیام شیعی به خاک و خون کشیده می شده است و در نتیجه, مبانی علمی و عقیدتی این نظام حیات‌بخش تنها در کتاب‌های استدلالی و درس‌های حوزوی آن هم به طور اختصار مطرح می گردیده و به تدریج از جایگاه اصلی و طبیعی خود (علم کلام و عقاید) نقل‌مکان کرده و به علم فقه واردشده و به سبب عدم امکان دست‌یابی به مواد و موارد مترقی آن که اصول و قوانین حکومت باشد به ناچار در محدوده اموال غیب و قصر, یعنی اموال مفقودان و نابالغان و مواردی از این‌گونه باقی‌مانده و به مرور زمان آن چنان از اذهان فاصله گرفته که هم اکنون نیز که حدود بیست سال از تحقق عینی آن در ایران اسلامی می‌گذرد هنوز صورت متعالی و مترقی آن (ولایت بر حکومت اسلامی) بر پاره‌ای از افکار سنگینی می‌کند و پذیرش کامل آن چنان که باید و شاید به ذهن برخی نمی‌گنجد.

حتی افراد بزرگوار و باعظمتی که ولایت‌فقیه حق شرعی و طبیعی خود آنان است در اطلاق و یا برخی از جوانب آن تأمل دارند و این جاست که به عظمت افکار امام راحل (قده) و سعه دیدگاه‌های ایشان پی می‌بریم و به اهمیت گفتارشان که فرمود: ولایت‌فقیه از مسائلی است که تصور آن موجب تصدیقش خواهد شد.1 پس این رسالت بر دوش همه است که با قلم و زبان, روشنگری کنند و با بهره وری از بینش اجتماعی و حکومتی اسلام و هم با زبان سیاست و بیانی که جهان آن را درک کند و تشریح و تفسیری از آن به گونه‌ای که از اصطلاحات و تعبیرات ویژه عملی و یا حوزوی فاصله داشته و برای عصر حاضر و نسل جدید مورد پذیرش باشد سخن گویند و به شبهه ها و وسوسه ها پاسخ دهند و راه را بر مغرضان و دشمنان بربندند و این حقیقت همیشه آویزه گوش باشد که دشمن هماره در کمین است و هیچ‌گاه از پای نخواهدنشست. البته باید به این نکته خطیر اشاره شود که: در پاره‌ای از نوشتارها که به عنوان تصور مبادی مسئله ولایت‌فقیه نگارش و پخش می‌گردد آن اندازه در نقل اقوال و تاریخ آن‌ها, موشکافی می‌شود و در ذکر مدارک, احتمالات چندجانبه, تطبیقات سیاسی غربی و غیرغربی و بالأخره کاوش های جانبی و بلکه انحرافی انجام می‌گیرد و از پایه های اصلی مسئله فاصله گرفته می‌شود که اصولاً بحث حالت سفسطه به خود گرفته و پس از مطالعه و تأمل چیزی در اختیار مطالعه کننده باقی نمانده و جز تخیر و تردید نصیبی حاصل نمی‌گردد. این‌گونه نوشته‌ها و تحلیل‌ها اگر دلیل مخالفت و مبارزه با موضوع نباشد بدون شک حاکی از عدم درک, ناتوانی بر هضم مبانی علمی ولایت, عجز بر تصمیم‌گیری و اتخاذ یک مبنای علمی صحیح بلکه نوعی از خلط و التقاط است که باید با هوشیاری کامل به دفع و رفع این‌گونه برداشت‌ها پرداخت.


در این جا مناسب است که به ذکر مسائل و بحث‌های مهمی که در خور توجه بوده و باید عنوان پایه و مبنا داشته باشند اشاره‌کنیم ؛

1- منظور از ولایت‌فقیه چیست؟

2- این مسئله از مسائل فقه است و یا علم کلام؟

3- ولایت‌فقیه, مطلق است و یا مقید به موارد خاص؟ و اثر هر کدام بر جامعه اسلامی
و این که دایره اطلاق چه اندازه است؟

4- آیا ولایت (بنابراین که از فقه باشد) از احکام اولیه است و یا ثانویه؟

5- آیا ولایت به نحو استقلال برای فقیه ثابت است یا به نحو اشتراط که تصرفات
فقط با اذن و نظارت وی باشد؟

7-    فقیه صاحب ولایت کیست؟

8-    ولایت برای فقیه و مجتهد مطلق ثابت است و یا مجتهد متجزی نیز ولایت دارد؟

9-    ولایت در امور شخصی و فردی افراد نیز ساری و جاری است و یا اختصاص به امور عامه و اجتماعی دارد؟

10-      در صورت جریان ولایت در امور عامه آیا محدود به امور شرعی بالمعنی الاخص است و یا امور عمومی دیگر را نیز شامل می‌گردد؟

11-              ولایت شرط وجوب است و یا شرط واجب؟ و آیا تأسیس حکومت بر فقیه واجب است یا نه؟

12-      آیا ولایت‌فقیه بالفعل برای او ثابت است و یا بالقوه که با تبعیت و انتخاب و غیره فعلیت پیدا می‌کند؟ و در صورت اول, محذور تعدد فقها چگونه قابل حل است؟

13-              ولایت‌فقیه با کدام یک از نظام‌های سیاسی جهان تناسب دارد: استبداد, مشروطه, جمهوری و؟

14-              آیا ولایت با حاکمیت ملی مخالفت دارد یا نه؟

15-              آیا ولایت‌فقیه به معنای اذن در تصرف است و یا معنای دیگر دارد و آیا مخصوص امور حسبیه است و یا اعم از آن‌هاست؟

16- اصولاً آیا مسئله ولایت‌فقیه یک موضوع کاملاً نقلی است و یا عقلی و یا مرکب از عقل و نقل؟


در این مقال بدون این که درصدد تحقیق و بررسی مسائل یادشده باشیم لازم می‌دانیم اذهان و افکار خوانندگان و پژوهندگان محترم را به ذکر چند نکته معطوف داریم ؛ نکته اول: فحص و کاوش در خصوص تاریخ مسئله ولایت‌فقیه در اسلام هرچند ارزشمند بوده و جایگاه والای خود را دارد در مقام مشروعیت اصلی این مسئله تأثیری ندارد, زیرا ولایت‌فقیه (اگر چه با اصطلاحات و تعبیرات دیگر) در متن عقاید اسلامی ریشه داشته و از پشتوانه روایات مذهبی متعدد بلکه از آیات قرآنی نیز مانند آیه شریفه اطیعوا الله واطیعوا الرسول واولی الامر منکم2 و غیره نیز برخوردار است چنان که پی گیری و ره یابی قائلان و معتقدان به ولایت‌فقیه نیز با این که مفید فایده است اما وقفه‌ای در اصل مشروعیت آن ایجاد نمی‌کند زیرا: اولاً: باید به دنبال دلیل مسئله در کتاب و سنت بود و مشروعیت آن را در این دو منبع و مرجع اصلی اسلامی پی گرفت و جایگاه اقوال و شهرت و اجماع و امثال ذلک را در آخرین مرحله دانست.


ثانیاً ؛ اگر منظور گوینده و نویسنده‌ای بحث از ولایت مطلقه فقیه باشد (هرچند حدود و قیودی هم وجود دارد که منافاتی با ولایت مطلقه به معنای مورد نظر ندارند و به آن‌ها اشاره شد) ظاهراً این معنا در میان فقیهان قدیم بلکه اقدم مطرح بوده و برای آن گروه از فقها که شهرت قدمایی را حجت می‌دانند و بر آن تکیه می‌زنند چنان که به حد شهرت محققه قدمائیه برسد کافی بلکه حجت خواهد بود.


و چنان چه کسی بخواهد از کلمات و آرا و انظار فقهای اسلام مسئله ولایت‌فقیه را به عنوان یک اصل و به طور فی‌الجمله (در مقابل انکار اصل آن) مشروعیت بخشد در پاسخ وی باید گفت: این نوع ولایت فی‌الجمله نه تنها اجماعی فقهای مذهب شیعه است بلکه جزء ضروریات مذهب به شمار می‌آید و هیچ فقیهی در هیچ قرن و عصری نبوده که به اصل ولایت فقها رأی نداده باشد زیرا دست کم ولایت در فتوا را پذیرفته است.

لذا آن چه اخیراً در برخی از نوشته‌ها دیده می‌شود که نویسندگان محترم آن‌ها به دنبال انظار فقیهان در این مسئله بوده و آرا و کلمات آنان را از کتاب‌های ایشان در موارد مختلف فقه حکومتی و غیر حکومتی به دست می‌آورند هرچند این کار تحقیقی ارجمند و قابل‌تقدیر و تقدیس است لکن برای اثبات ولایت مطلقه که در این دوره از انقلاب اسلامی و در این مقطع از زمان مورد نظر است کافی نخواهد بود, زیرا بعضی از کلمات بزرگان دراین‌باره کلی و مطلق بوده و حمل آن بر عموم و اطلاق ولایت, مستلزم احراز این نکته است که آنان در صدد بیان بوده‌اند و این احراز آسان به دست نمی‌آید (و به اصطلاح یقین به مقدمات حکمت و تمامیت آن‌ها حاصل نیست) و برخی از کلمات آنان نیز دارای اجمال و ابهام و پاره‌ای نیز وارد در مسائل و موارد خاصی از فقه بوده است و تسری و تعمیم به کل موارد کار ساده ای نیست و بالمآل اگر هم از این راه اجماعی به دستآید و یقین به تعبدیبودن آن داشته باشیم و احتمال مدرکی بودن آن در میان نباشد لکن چون اجماع دلیل لبی است نه لفظی بالأخره باید قدر متیقن را گرفت و در نتیجه ولایت مطلقه فقیه آن گونه که اکنون ما در صدد آن هستیم به دست نمی‌آید. بنابراین همان‌گونه که در پیش اشارت رفت از آغاز باید توجه کامل خود را به سمت و سوی دلایل اولیه معطوف نموده مقدار دلالت آن‌ها را بررسی نمود البته که دراین‌باره احیاناً می‌توان از بینش و فهم فقهی فقیهان عالی‌قدر (اعم از قدما و یا متأخرین) استفاده نمود.

نکته دوم ؛ در تعدادی از کتاب‌های فقهی استدلالی, ادله مربوطه به ولایت‌فقیه مورد انتقاد و خدشه و رد و نقض قرار گرفته است. عقیده این‌جانب بر آن است که این‌گونه اعتراض‌ها و انتقادها نیز دلیل آن نیست که صاحب این و یا آن کتاب قائل به ولایت‌فقیه (آن هم صورت مطلقه آن) نبوده است و نمی‌توان به این اندازه او را از منکرین دانست, زیرا: 1- این حقیقت بر دانش‌پژوهان روشن است که درس‌های خارج و استدلالی و یا کتاب‌های فقهی و اصولی استدلالی ویژه کروفر علمی و بحث و نقد و ابرام و رد و تابید و غور و بررسی اقوال و آراء است لذا هیچ‌گاه کسی نگفته و اجازه نداده است که به مفاد مطالب طرح‌شده در درس‌های خارج و یا کتاب‌های استدلالی عمل شود و یا به عنوان فتوای فقیه صاحب درس و یا صاحب کتاب تلقی گردد. آن چه مورد استناد و عمل است فتوای صریح فقیه است که در رساله عملیهء وی و یا به عنوان استفتا از شخص وی به دست می‌آید.


2- امکان دارد بلکه در مواردی قویاً احتمال می رود که تحلیل و تحقیق یک مؤلف و یا یک استاد ناظر به مطالب و مباحث یک فقیه بزرگ چون شیخ انصاری و یا استادش مرحوم نراقی و یا شیخ صاحب جواهر باشد و به لفظ دیگر چه بسا شیوه استدلال مورد انتقاد و نقض است نه اصل مسئله و خود این منتقد و معترض از طریق دیگر و یا با طرز استدلال دیگر معتقد به مسئله باشد, اعم از آن که طرح و شیوه مورد نظر خود را مطرح و مورد تشریح قرار بدهد و یا به جهتی مسکوت بگذارد.

3-کراراً مشاهده شده است که افرادی از بزرگان فقها و مراجع در کتاب‌های خود قهرمانانه وارد نقد و نقض آرا و ادله ولایت‌فقیه شده‌اند درعین‌حال که خودشان در زمان حیات خود بر رفیع‌ترین جایگاه ولایت‌فقیه تکیه زده و به نحو اکمل و احسن جامعه را بر اساس ولایت عالیه فقیه به مقدار ممکن و میسور اداره و رهبری نموده‌اند درحالی‌که که از نظر ورع و تقوی در مکانت و منزلتی هم چون عصمت بوده‌اند و ما در این جا به سه نمونه به عنوان مثال بسنده می‌کنیم ؛

 

نمونه اول ؛ مرحوم فقیه اعظم آیه الله العظمی حکیم (1306 1390ه) است. نامبرده در اثر فقهی خود, نهج الفقاهه که به عنوان تعلیقه بر کتاب مکاسب شیخ انصاری(قده) نگاشته شده است متعرض مطالب ولایت‌فقیه شیخ اعظم گردیده و آن‌ها را مورد نقد و خدشه قرار داده است (ج, ص299300) در صورتی که نامبرده از اعاظم مراجع شیعه و اکابر فقها است که عمر شریف او از جوانی تا پایان همراه با مبارزات گوناگون علیه دشمنان خارجی و داخلی اسلام سپری گردیده و از سال 1332ه که همراه با مرحوم آیه الله سید محمد سعید حبوبی در جنگ بصره علیه نیروهای متجاوز انگلیس, شرکت مستقیم داشته تا دوران ریاست و مرجعیت و سپس رحلت ایشان همه‌اش به دفاع علیه کفر جهانی و منطقه‌ای و مقابله با حزب بعث و پیکار سیاسی بی‌امان بر ضد استعمارگران گذشت, که بدیهی است این‌گونه ریاست و مرجعیت گسترده و همه‌جانبه علمی و سیاسی جز بر اساس ولایت‌فقیه توجیهی ندارد چنان که در پاره‌ای از اجازات صادره از سوی آن مرجع عظیم الشان در حق برخی از علمای اعلام, بدین حقیقت اشاره شده است.3

نمونه دوم: مرحوم استادالفقها آیه الله العظمی خویی (13171413) است. وی که در عصر خود مرجعیتی عظیم و گسترده داشت. با این که معروف آن است و حتی در پاره‌ای از کلمات ایشان ولایت مطلقه فقیه مورد رد و انتقاد قرارگرفته بلکه اصل ولایت به معنای معهود آن زیر سؤال رفته و به عنوان اذن آن هم در امور حسبیه و در موارد جزئیه پذیرفته شده است (التنقیح, ج1, ص419425 مصباح الفقاهه, ج5, ص3453) که در اواخر همین مقال به تحلیل نظریه معظم له و اثبات این که ایشان منکر ولایت‌فقیه نبوده است خواهیم پرداخت. ملاحظه می‌شود که نامبرده در سال‌های آخر عمرشان که انتفاضه عراق آغاز گردید و در مقطعی از زمان شهرهای نجف اشرف و کربلا از دست حزب بعث خارج گردید. وی فوراً یک هیئت بلندپایه علمی و روحانی (و به تعبیر دیگر یک شورای انقلاب) را جهت اداره امور شیعه مأمور و منصوب کردند که متأسفانه پس از رویکارآمدن مجدد حزب بعث, نامبردگان همگی دستگیرشدند و تاکنون کوچک‌ترین اثری از آنان به دست نیامده بلکه طبق شواهد و قرائنی به فیض شهادت رسیده‌اند. این‌گونه اقدامات و دیگر اعمال مرتبط به مرجعیت شیعه در عراق و در دیگر کشورهای اسلامی بالبداهه بر پذیرش اصل ولایت‌فقیه در مرحله عمل و اجراست.


نمونه سوم ؛ مرحوم شیخ الفقها والمجتهدین آیه الله العظمی شیخ محمدعلی اراکی (13121414) است. وی در رساله خمس, ملحق به کتاب مکاسب محرمه ص270 که حدود هفتاد سال قبل از این تاریخ و در زمان حیات و زندگانی استاد عالی‌قدرش مرحوم آیه الله العظمی حائری تألیف نموده است می‌نویسد: ولا دلیل علی ولایه الحاکم لافی خصوص المورد (اذن در معامله بر مالی که خمس در آن هست) ولافی مطلق الامور العامه کما حقق فی مسئله ولایه الفقیه انه لم یقم علی ولایته دلیل وما تمسک به فی جانب الاثبات علیل...) ما همه دیدیم که پس از رحلت جانگداز امام راحل و بنیان‌گذار نظام مقدس جمهوری اسلامی حضرت امام خمینی(رضوان‌الله تعالی علیه) بخش عظیمی از مرجعیت عالیه شیعه بر عهده این فقیه بزرگوار قرارگرفته و او با آن پیری و سالخوردگی به امر زعامت که هرگز جدای از بخشی از ولایت نیست قیام و اقدام نموده و مهم تر از آن با تلگرام مورخ 68/3/20 خود به رهبر معظم انقلاب اسلامی حضرت آیه الله خامنه‌ای (مدظله‌العالی) رهبری و ولایت ایشان را بر امور مسلمین تبریک گفته و حمایت خود را از مقام ولایت امر مسلمین که از سوی خبرگان به ایشان تفویض شد, اعلام داشتند و این اقدام خود بزرگ‌ترین برهان بر قبول ولایت‌فقیه (مفهوما و مصداقا) است.


این‌ها همه دلیل آن است که این فقیه و مرجع کهن‌سال یا در مطالب رساله خمس خود تجدیدنظر و عدول نموده است و یا چنان که گفتیم کلام ایشان ناظر به ادله فقهی و یا شیوه استدلال فقها بوده چنان که این احتمال از ذیل سخن ایشان نیز مستفاد است که وی متمسکات و ادله فقهی فقهای عظام را مخدوش می دانسته است و این هرگز با قبول اصل ولایت‌فقیه از طریق دیگر و یا از طریق علم دیگر همچون علم کلام منافات ندارد.

و بالأخره سیره عملی مراجع بزرگوار شیعه و سیر آنان در مسیر ولایت امر همیشه بر پذیرش و قبول ولایت بوده و این خود دلیلی است اجلی و اقوا از آن چه در کتاب‌ها و درس‌های استدلالی خود به عنوان بحث و نظر و رد و ابرام و تحقق حق نوشته و گفته‌اند.


نکته سوم: امروز مسئله ضرورت وجود حکومت و تأسیس دولت (صرف‌نظر از شکل و ماهیت آن) در جامعه بشری که موجب جمع متفرقات, تنظیم امور فرد و اجتماع, بیان و اجرای حدود و حقوق, تأمین عزت, قدرت, معاش و اقتصاد, کیان و استقلال, وظایف مردم در برابر خود و دیگران, حفظ موجودیت و صیانت آزادی و استقلال آنان باشد از امور بدیهی و مسائل ضروری جامعه انسانی است که دیگر نیازی به اقامه برهان بر این حقیقت نداریم, بلکه تشکیل حکومت بر اساس گفته افلاطون از امور طبیعی است که هیچ انسانی از آن بی‌نیاز نیست5 و به عقیده ارسطو حکومت لازمه طبیعت بشری است, زیرا انسان یک موجود اجتماعی است و بدون وجود حکومت نمی‌تواند اجتماعی بودن خود را حفظ کند.

ادیان الهی به خصوص دین مبین اسلام نیز حکومت را امری ضروری و لازمه زندگی بشری دانسته و همیشه از خطرات عدم وجود حکومت مردم را آگاه کرده و بر حذر داشته است و این حقیقت در سراسر قرآن کریم با بیانات گونه گون و در روایات فراوان صادره از معصومین(ع) با عبارت‌ها و تعبیرهای مختلف به چشم می‌خورد.

ملاحظه تاریخ اسلام و سیره و روش پیامبر اکرم(ص) و علی(ع) و سال نخستین امامت امام حسن مجتبی(ع) و روش علمای اسلام در هر عصر و زمان همه و همه دلالت روشن بر این مطلب دارد که اهداف و مقاصد سیاسی, اقتصادی, اجتماعی, نظامی و فرهنگی بدون وجود یک حکومت قدرتمند و منسجم امکان‌پذیر نخواهد بود. فقه مدون اسلامی بهترین معرف و مبین این مدعاست. توجه اجمالی به روایت فضل بن شاذان از حضرت رضا(ع) که شیخ صدوق در کتاب علل الشرایع در باب علل حاجه الناس الی الامام آن را نقل نموده است برای نمونه کافی است.7 درنظرداشتن روایات به خصوص روایت یادشده جهت اثبات مدعا دارای اهمیت و ضرورت است. اکنون با توجه به نکات و مقدمات مذکور, باید گفت که در مسئله ولایت‌فقیه تاکنون چند شیوه و روش به نظر رسیده است که هر کدام مورد توجه جمعی از اعلام فقه و اعاظم مذهب قرارگرفته و بر آن اساس استدلال و تحقیق نموده‌اند. خوشبختانه اثبات مشروعیت ولایت‌فقیه از طریق تمامی این شیوه‌ها و مسلک‌ها قابل تصدیق و پذیرش است که با استعانت از خداوند متعال یکایک آن‌ها را مطرح می‌کنیم.

 

مسلک اول ؛ از طریق علم کلام


تقریر بحث بدین گونه است که ؛


ملاحظه می‌شود همان تعریفی که متکلمان اسلام برای مقام امامت عامه بیان می‌کنند و همان دلیلی را که بر آن اقامه می‌فرمایند (قاعده لطف: نزدیک شدن به اطاعت از خدا و دوری از نافرمانی او) عیناً بر ولایت‌فقیه (در دوره عدم حضور امام) منطبق است به گونه‌ای که همان سان که با توجه به خاتمیت اسلام و بقای ابدی آن, صامت بودن قرآن نیازمند به وجود امام معصوم هستیم. با همین استدلال در عصر غیبت امام دوازدهم نیز نیازمند به افرادی هستیم که جامعه اسلامی را از انحراف و گناه بازداشته و از هلاکت و زبونی حفظ نموده و به سمت اطاعت از خدا و قرب به وی و کسب عزت و شرف و استقلال رهبری نمایند و این استدلال به اندازه‌ای دارای استحکام است که اگر ولایت مطلقه فقها را چنان که خواهیم دید نپذیریم بی‌گمان ولایت تشریعی ائمه اطهار را هم نپذیرفته‌ایم هرچند به زبان هم دم از آن بزنیم. البته این سخن که چرا در دوران فقه امام, فقهای اسلام باید جانشینان آنان باشند و اهداف آنان را جامه عمل بپوشانند توضیح داده خواهد شد. اکنون به تعریف‌های ذیل توجه فرمائید ؛

 

 

حکیم الهی خواجه نصیرالدین طوسی (597672) می‌گوید: الامامه ریاسه عامه دینیه مشتمله علی ترغیب عموم الناس فی حفظ مصالحهم الدینیه والدنیا وبه زجرهم عما یضرهم بحسبها.

2-همان حکیم بزرگ در رسالهء امامت می‌فرماید: الامامه ریاسه عامه فی امور الدین والدنیا بالاصاله فی دار التکلیف.

3-فیلسوف و محقق بزرگ, ابن میثم بحرانی (636699) معتقداست: الامامه ریاسه عامه فی امور الدین والدنیا بالاصاله....

5-  علامه حلی (648726) می‌گوید: الامامه واجبه عقلا لانها لطف یضرب من الطاعه ویبعد عن المعصیه ویختل حال الخلق مع عدم‌ها.... سپس فرموده است: فانا نعلم بالضروره ان الناس اذا کان لهم رئیس قاهر تنصیف للمظلوم عن الظالم ویردعهم عن المعاصی ویامرهم بالطاعات فان الناس یکونون من الطاعه اقرب ومن المعصیه البعد.

5- و نیز علامه حلی در شرح باب حادیعشر ص39. و فاضل مقداد در ذیل سخن علامه (ص40و41) همین استدلال ها را بیان داشته اند.


می نگریم آن چه که متکلمان اسلام برای ضرورت امامت و وجود امام گفته‌اند (ریاست عمومی مذهبی, تشویق و رهبری مردم به حفظ مصالح فردی و اجتماعی در کلیه زمینه های دینی و دنیایی, برحذرداشتن مردم از زیآن‌ها و نادانی ها, و آگاهی بخشیدن به آنان در جهت شناخت دشمنان دین و دنیا, توجه دادن به حاکمیت ارزش های اسلامی و الهی, هشداردادن از گناهان در هر مورد, حفظ جامعه انسانی (نه تنها اسلامی) از اختلال و پاشیدگی, داد مظلوم را با قدرت از دست ظالم گرفتن, اصلاح احوال و اوضاع فرد و جامعه و) همه اینها پایه های حکومت اسلامی است که هیچ کس نمی‌تواند در آن‌ها کوچک‌ترین تردیدی داشته باشد و ضرورت آن‌ها را انکارکند.

بدیهی است این فلسفه ها و فایده ها عیناً همان چیزی است که ما از فقیه جامع‌الشرایط می خواهیم و آن‌ها را به عنوان جامعه و حکومت اسلامی بر عهده او می‌دانیم

 


بنابر آن چه گفته شد ؛

اولاً: امور دین و دنیا از یکدیگر جدانبوده بلکه از همدیگر قابل انفکاک و جدایی نیستند و آنان که از جدایی آن‌ها دم می‌زنند پندارشان اگر معلول عناد و دشمنی نباشد دست کم ناشی از جهل و بی خبری بلکه بی خردی و نداشتن بینش و بصیرت است. و ولایت از آن هرکس باشد هم بر امور دین و هم بر امور دنیا ثابت و حاکم است (ولایت مطلقه).

ثانیاً: اصل استدلال و نیاز به امام (به عنوان رهبر دین و دنیا) طبق نظر حکما و متکلمین اسلامی و شیعی امری عقلی است و کلیت آن جنبه تعبدی محض ندارد.

ثالثا: این مطلب که چرا مقام امامت و رهبری (با عدم حضور امام معصوم(ع) و اداره جامعه اسلامی و تشکیل حکومت از آن فقیهان جامع‌الشرایط است و لاغیر, مدلول دو دلیل است:

1 دلیل نقلی: یعنی روایات و احادیث وارده از مقام عصمت و وحی, که جعل منصب رهبری و امامت است, فقط برای فقهای اسلام شده است (چنان که خواهیم دید) با شرایطی که برای آنان تعیین گردیده است.
2
دلیل عقلی: و آن این که آشکار است که هر مکتب و نظام باید به وسیله کسانی که بیش ترین آشنایی و آگاهی را از آن نظام و مکتب دارند و به کلیه ابعاد آن آشنایی تخصصی دارند اداره شود. بنابراین می باید در درجه نخست, جامعه اسلامی به دست افرادی که کلیه شناخت های لازم را از اسلام دارند و تمامی اوصاف و شرایط لازمه را دارند رهبریشود, بالاخص در محور اسلام و عقاید و اعمال اسلامی که پایه و اساس مکتب الهی ما است. وانگهی چنان چه فرد یا افرادی فرض شود که در پاره‌ای از شرایط لازمه آشناتر و آگاه تر از فقیه جامع‌الشرایط باشند (هرچند این فرض به سادگی قابل تصدیق نیست, زیرا اسلام در قرآن و روایاتش همه مسائل و موضوعات را بیان داشته و در تمامی زمینه ها حل مشکل کرده که فقیه بصیر و بینا می‌تواند به خوبی از عهده این کار برآید) در آن صورت آن که بیش ترین شرایط را دارد صاحب ولایت امر و امامت امت خواهد بود و می‌تواند از اطلاعات و نظریات مشورتی افراد صاحب نظر هم بهره ببرد.


نتیجه این که: در دوران غیبت معصوم(ع) زمامدار اسلام, مجتهد مطلق مدیر و مدبر و آگاه به شرایط زمان و مکان خواهد بود و لاغیر. توضیح بیش تری دراین‌باره ضمن استدلال مرحوم آیه الله العظمی بروجردی ارائه خواهدگردید.

با این توضیح, به نظر می رسد که جایگاه اصلی اثبات ولایت‌فقیه علم کلام و عقاید است (هرچند تعدادی از مباحث و مسائل آن در علم فقه قابل طرح باشد) و از این رهگذر آسان تر و زودتر به نتیجه خواهیم رسید. چنان که این حقیقت همیشه در ذهن و فکر و عقیده مردم بوده و هست که فقها و مجتهدین نواب عام امام زمان(ع) هستند و بسیاری از مسائل خود را بر مجتهد مطلق عرضه می کرده‌اند و از ولایت او مشروعیت آن‌ها را می گرفته اند, لذا پیشنهاد می‌شود که اثبات ولایت‌فقیه جزء کتاب‌های درسی رسمی درآمده و در تمام مراحل ابتدایی و نهایی تدریس و تبیین شود. وگرنه اکتفانمودن به طرح آن در فقه و به صورت یک موضوع فقهی با آن پیچ وخم های ویژه و جرح و تعدیل های معهود و نظریات مختلف فقهای عظام در جزئیات موضوع و ...مشکل ساز بوده و برای نسل نوخاسته ما خدای نخواسته دیر به نتیجه خواهدرسید.

گفتنی است که ما هرچند از طریق فقه نیز ان شاءالله موفق به اثبات این مسئله شده ایم چنان که به عرض خواهدرسید. اما بحث از این که مسئله ولایت‌فقیه مسئله ای کلامی است و یا فقهی اجتهادی, دارای ثمره و یا ثمراتی خواهد بود که شاید مهم‌ترین شان آن است که حکم منکر ولایت‌فقیه همان حکم منکر ولایت معصوم خواهد بود که چنان چه فرد یا افرادی دیده و دانسته و فهمیده و آگاهانه ولایت‌فقیه را منکرشوند مصداق سخن محقق طوسی حکیم و متکلم بزرگ اسلام خواهندبود که در کتاب کلامی تجریدالاعتقاد گوید: ومحاربوا علی علیه السلام کفره ومخالفوه فسقه....8 زیرا دلیل بر هردو ولایت یکی است و نتیجه هم یکی خواهد بود. در صورتی که اگر مسئله را فقهی محض بدانیم هرگز چنین نتیجه و ثمره سهمگینی مطرح نخواهد بود. لکن بدیهی است که ابتدائا باید به سراغ اثبات و استدلال بر مطلب رفت (نتیجه آن هرچه باشد) نه بالعکس.


ناگفته نماند: حضرت امام خمینی هرچند به پیروی از راه ورسم فقهای عظام, به خصوص شیخ اعظم انصاری, (1214 1281ه) در کتاب شریف مکاسب, مسئله ولایت‌فقیه را در بحث‌های فوق مطرح فرموده و بر آن به شیوه مرسوم استدلال فقهی نموده است اما تمایل بلکه اعتقاد خویش را بر این که ولایت‌فقیه جایگاه اصلی اش در علم کلام است پنهان نفرموده است. و جملهء ولایت‌فقیه شعبه ای از ولایت رسول الله(ص) است. نیز که از سخنان ارزنده و مشهور آن امام بزرگوار است دال بر همین مدعا است.



مسلک دوم ؛ برهان منطقی

این برهان شیوه استدلال مرحوم آیه الله العظمی بروجردی (12921380ه) است و آن را بر توجه و تذکر چهار مقدمه استوار نموده است: 1 در جامعه اسلامی مسائلی هست که قطعا از وظایف افراد خارج بوده, زیرا جزء امور عمومی و اجتماعی هستند که حفظ نظام منوط به آن‌ها است مانند قضاوت, سرپرستی اموال غایبان و نابالغان, حفظ انتظامات داخلی کشور, حفاظت از مرزها, فرمان جهاد و دفاع و.

2 اسلام دینی سیاسیاجتماعی است که احکام آن در عبادت های شرعی خلاصه نمی‌شود بلکه بیش تر احکام اسلام در خصوص کشورداری و تنظیم جامعه و تأمین امنیت فرد و جامعه است مانند حدود, قصاص, دیات, امور مالی که موجب حفظ دولت اسلامی هستند.

3 سیاست و کشورداری و پاسداری از مجتمع اسلامی هیچ‌گاه در اسلام جدای از امور روحانی و شئون اسلامی نبوده بلکه زمام این امور را شخص پیامبر اسلام و علی(ع) خود به دست داشته و اداره می نمودند و یا به وسیله نایبان و نمایندگان خود که به بلاد اسلامی اعزام می‌فرمودند. چنان که در دوران خلافت خلفا نیز چنین بوده است.

و این پیوند ناگسستنی میان امور روحانی و معنوی با جریانات سیاسی و اجتماعی از ویژگی‌های دین مبین اسلام است.

4 از اعتقادهای مذهبی ما شیعیان آن است که پیامبر اسلام و ائمه اطهار امت را پس از دوران نبوت و امامت, بی سرپرست و زمامدار رهانکرده و برای حتی مسائل فردی و جزئی آنان نیز افرادی را از بزرگان اصحاب خود تعیین فرموده اند (رجوع شود به اخبار علاجیه و ارجاعیه) و این مسئله به شهادت قطعی تاریخ جزء عقاید قطعی شیعه بوده که در مناسبات گوناگون به دنبال آن افراد بوده‌اند که حتی در عصر خود ائمه(ع) و در موارد عدم دسترسی به ایشان به آن بزرگواران رجوع می نموده‌اند تا چه رسد برای زمان بعد از خود (دوره غیبت امام).

پس از توجه تام و کامل به این مقدمات, به ناچار افرادی که از طرف امامان معصوم شیعه برای مراجعه مردم به آنان در عصر غیبت تعیین شده‌اند تنها فقیهان عادل جامع‌الشرایط هستند, زیرا باید گفت: یا امامان فرد و افرادی را منصوب نفرموده اند (این نکته به شهادت عقل و نقل و تاریخ مردود است) و یا افراد غیرفقیه را منصوب کرده‌اند (این را نیز هیچ کس نگفته و نه پنداشته است) و یا فقها را منصوب نموده‌اند (و هو المطلوب).

و به بیان منطقی, این استدلال یک قیاس استثنایی مرکب از یک قضیه منفصله حقیقیه و یک قضیه حملیه است که دلالت می‌کند بر رفع مقدم (غیرفقیه منصوب نگردیده) و نتیجه می‌دهد ثبوت تالی را, پس فقها منصوب هستند بدین بیان که: ائمه اطهار یا برای اداره امور مهم کشور اسلامی کسی را تعیین نفرموده اند و یا فقط فقها را منصوب داشته اند (والاول باطل فالثانی ثابت).9 باید اشاره کنم که نکات و دقایق ظریف و ارزنده ای از این طرز استدلال متقن و قوی به دست می‌آید و استنباط می‌گردد که به منظور احتراز از اطاله کلام از ذکر آن‌ها صرف‌نظر نموده و به مجال دیگر موکول می نماییم, ان شاءالله.

 

مسلک سوم ؛ استقرا

بدین گونه که ما فقه را از آغاز تا انجام کاوش نموده و مواردی را که در تمامی ابواب مختلف فقه به حاکم اسلام و فقیه جامع‌الشرایط واگذار گردیده, چه مورد اجماع فقها اسلام باشد و یا برخی به آن قائل باشند و حتی مواردی را که به احتمال و دارای وجهی فقهی باشد, جستجونماییم و جایگاه و مورد آن را بررسی کنیم و با درنظرگرفتن مجموع این موارد بالاخص مهمات و جریانات حساس چه در ابواب عبادی, اقتصادی, سیاسی, اجتماعی, قضائی و غیره اطمینان حاصل می‌شود که: 1 اسلام دینی است منسجم که تمامی اجزای آن با هم مرتبطاند.

2 این احکام و دستورها با ارتباط و پیوند موجود حکومت و دولتی متشکل و نیرومند را تشکیل می‌دهد که شرایط و ویژگی‌های خود را دارد.

3 مسئولیت این اجتماع و حکومت, و ولایت و سرپرستی آن بر عهدهء فقیه است به عنوان ولی امر مسلمین و رهبر و زعیم آنان که عهده‌دار حفظ استقلال, وحدت, عزت و عظمت و حاکمیت آنان است.

4 موارد و احکام یادشده هرچند در شرایط عصر حاضر گویای یک دولت و حکومت تمام عیار نیستند اما با ملاحظه روایات و احادیث فراوان در زمینه های گونه گون اسلامی و با استفاده از آیات شریفه قرآن این عقیده را ایجاد می‌کنند که مراجعه به فقهای اسلام در عصر صدور روایات برای اثبات حکومت آنان بر مسلمین و ضرورت وجود یک دولت اسلامی کافی است و به عبارت دیگر, موارد ارجاعی به فقیهان و مجتهدان به اندازه و به محدوده یک حکومت و جامعه اسلامی در آن عصر و زمان بوده است, لذا ضرورت پیدایش موارد فراوان دیگر به تناسب هر دوره و زمانی منافات با آن چه که در اعصار گذشته اسلام مورد صراحت قرار گرفته است نخواهد بود.

این‌جانب از دیرزمان در اندیشه استقرای این احکام و دستورهای ارجاعی به حاکم اسلام بوده ام و هرچند توفیق کامل این استقرا و آمارگیری به دست نیامده است اما همان اندازه که در ابواب مختلف فقه به نظر رسیده و می رسد برای اثبات این مدعا ( ولایت مطلقه فقیه) کافی است.

مراجعه به متون فقهی رساله های عملیه مراجع عظام (که فقط مسائل مورد ابتلای روزمره مقلدین را مطرح می‌کنند) نیز جهت اثبات این واقعیت کافی است برای نمونه فقط یکی از کتاب‌های فتوایی به نام منهاج الصالحین (جلد اول و دوم) مطابق فتاوای مرحوم آیه الله خویی(قده) از باب تقلید و طهارت تا مباحث ارث (و نه تا آخر ابواب فقه) حدود یک صد مورد را نام برده است که زمام امر آن‌ها با زمامدار اسلام (حاکم شرع) است و چنان چه ابواب دیگر مانند حدود و دیات و قصاص و تعزیرات و باب القضاء را نیز که اصولاً از اختیارات حاکم و حکومت اسلامی است بر موارد اشاره شده بیفزاییم جای هیچ گونه تردید در ولایت مطلقه فقیه باقی نخواهدماند.

این بحث نیز تفصیل بیشتری را می طلبد که فعلا به همین اندازه بسنده می‌کنیم.

مسلک چهارم: اولویت قطعیه (در مقابل امور حسبیه)

در آغاز, نظر بر این بود که این بینش و عقیده و نقد و توجیه آن را به گونه‌ای که با ولایت مطلقه فقیه منافات نداشته بلکه بر آن منطبق باشد در آخر این مقال بیاوریم, لکن نظر به این که در اثنای مقاله, خصوصا در پایان توضیح مسلک سوم, چندبار سخن از این مرجع بزرگوار عصر اخیر به میان آمد لذا ترجیح دادیم که آن را قبل از طرح مسلک فقهی مشهور طرح کنیم.

 

شرح عقیده

آن چه از فقیه و مرجع عظیم الشان یادشده معروف و منقول و در تقریرات و استدلال های فقهی وی از ظهور کامل برخوردار است آن است که نامبرده با توجه به مبنای اصولی خود (حجیت خبر واحد ثقه نه خبر موثوق الصدور) و رد و ایرادهای مسندی و دلالتی که بر روایات وارده به خصوص بر مقبوله عمربن حنظله, که اهم دلایل فقهی ولایت‌فقیه است, دارند ولایت مطلقه را نپذیرفته و تنها به ولایت‌فقیه بر فتوا و بر قضاوت اکتفا فرموده اند و در خارج از این دو محدوده تنها چیزی را که پذیرفته اند ثبوت اذن است برای فقیه در تصرف در امور حسبیه که شارع مقدس اسلام راضی به اهمال و تعطیل و متوقف ماندن آن‌ها نیست (هم چون تصرف در امور قاصران و نابالغان و غایبان و.) و این اذن فقیه را تنها چیزی دانسته‌اند که به ثبوت شرعی پیوسته و از اصل عدم ولایت احدی بر احدی که مورد قبول همگان است به کمک ادله مربوطه خارج گردیده و بدیهی است که در موارد خروج از اصل می بایست به قدر متیقن اکتفانمود. و قدر متیقن فقط فقیه است آن هم تنها در امور حسبیه.

این خلاصه و فشرده رأی صادره از سوی مرجع فقیه یادشده است با حذف اصطلاحات و استدلال ها.
اکنون این‌جانب در خصوص این نظریه, نکاتی را که به نظرم می رسد و ضمن رد آن عقیده این نکات موجب می‌شود که همین مسلک دال بر ولایت مطلقه فقیه باشد نه بر نفی آن, به محضر ارباب علم و تحقیق عرضه می دارم و هدف آن است که حتی اگر هم استدلال مرحوم آیه الله العظمی خوئی(قده) را بپذیریم بازهم نه تنها دلیلی بر نفی ولایت‌فقیه نیست چنان که توهم و تصور شده است و حتی دستآویزی برای برخی از مقلدین و یا مرفهین بی درد گردیده است بلکه دلالت بر قبول ولایت‌فقیه نیز می نماید.

توضیح مطلب از این قرار است:

1 ایشان هم چون دیگران, اصل عدم ولایت هیچ کس بر هیچ کس را پذیرفته اند.

2 به استناد دلایل و اخبار معتبره ولایت‌فقیه بر فتوا و قضاوت را مقبول دانسته و به این دو گونه ولایت ملتزم گردیده اند.

3 از جنبه فقهی و اصولی (بر مبنای خودشان) روایت تام الدلاله والسند بر ثبوت ولایت به معنای مورد نظر برای فقیه نیافته اند.

4 مواردی در شرع مقدس یافت می‌شود که یقین است بر این که شارع اسلام راضی به تعطیل و یا اهمال و یا مسامحه در آن‌ها نیست لکن فرد یا افراد خاصی را (به زعم ایشان) شارع مقدس جهت آن موارد تعیین نفرموده است (امور حسبیه).

5 قدر متیقن افرادی که شارع اسلام رضایت دارد و اذن داده که سرپرست موارد یادشده باشند فقهای جامع‌الشرایط هستند که جواز تصرفات آنان با دلیل شرعی ثابت است.

6 تصرفات فقها در امور حسبیه فقط به معنای اذن در حل وفصل آن‌ها از سوی شارع اسلام و به مقدار رفع ضرورت است نه به معنای ولایت‌فقیه.

 

 

رد و نقد

با صرف‌نظر از آن چه قبلا گفته شد که نفی و انکار چیزی از طریق یک علم به معنای انکار آن از طرق دیگر نخواهد بود و با صرف‌نظر از موارد صدگانه ای که در دوره فقه منهاج الصالحین به حاکم شرع ارجاع داده اند.

اولاً: با این که موضوع ولایت‌فقیه چه از نظر مفهوم و یا مصداق با موضوع اذن فقیه در تصرف از همه جهت متساوینبوده و تفاوت ها و حتی نتایج مختلفی میان ولایت و اذن هست با این حال ما این هردو را به اندازه‌ای با یکدیگر نزدیک و چه بسا متحد مصداق می بینیم که فکرمی‌کنیم نزاع علمی بیش از آن چه معنوی باشد لفظی است و در مواردی به تغییر عبارت اشبه اند تا به تغییر مفهوم و این مدعا تا حدودی از مراجعه و ملاحظه برخی از ادله و روایات مانند صحیحه محمدبن اسمعیل بن بزیع در مورد قیمومت او و عبدالحمید بر اموال صغار متوفای شیعی10 و غیره روشن می‌گردد و لذا می نگریم که مرحوم امام راحل و مرحوم آیه الله گلپایگانی که هردو قائل به ولایت مطلقه فقیه هستند در مورد صحیحه یادشده اختلاف نموده‌اند, مرحوم امام, هم چون آیه الله خوئی, تصرفات یادشده در صحیحه را حمل بر اذن و مرحوم گلپایگانی حمل بر ولایت در تصرف می نمایند.11 و اصولاً از ناحیه عمل و اجرا چه تفاوت ماهوی و فرق اساسی میان اذن در تصرف و ولایت بر تصرف وجود دارد؟ این مبحث نیازمند تفصیل بیش تر است که فعلا مجال آن نیست.

ثانیاً: عبارت آیه الله خوئی چنین است: ان الفقیه هو القدر المتیقن فی تلک التصرفات (امور حسبیه) واما الولایه فلا او لو عبرنا بالولایه فهی ولایه جزئیه تثبت فی مورد خاص اعنی الامور الحسبیه.....

اگر مقرر است که جایز باشد تعبیر ولایت را بر تصرفات جزئیه اطلاق کنیم چه مانعی دارد که در موارد دیگر نیز اذن را بر ولایت و ولایت را بر اذن اطلاق نماییم. و در مرحله عمل چه محذوری پیش خواهدآمد.
ثالثا: در صورتی که در مورد حفظ چند تومان و یا چندمتر زمین از اموال غائبان و نابالغان و یتیمان شارع اسلام راضی به اهمال و اخلال در آن‌ها نباشد و به این ملاک, ما فقیهان را صاحب ولایت و یا اذن در حفظ آن‌ها بدانیم آیا در مورد امور حیاتی جامعه مسلمین و آن چه مربوط به حفظ حقوق, شرف, سیاست, استقلال, وحدت, منابع عظیم دولت و ملت مسلمان, به خصوص شیعه, که در پاره‌ای از روایات تعبیر ( ایتام آل محمد ) درباره آن‌ها به کار رفته است, شارع مقدس اسلام راضی به ترک و اهمال و اخلال و نابودی آن‌هاست؟ آیا صاحب شریعت راضی به تصاحب عزت و استقلال مسلمین به دست مستکبران و کفار و استعمارگران هست؟ آیا پیامبر و ائمه معصومین راضی به این هستند که دولت و ملت و نوامیس و اموال و شرف مسلمانان به دست کفار نابودشود و افراد جامعه اسلامی ذلیل و ناتوان بمانند؟ پس اگر ملاک در استدلال استاد اعظم مرحوم آیه الله خوئی همان باشد که ذکرکردیم و نقل نمودیم با اولویت قطعیه, فقها هستند که باید حافظ حقوق مسلمین, حامی و محیی آثار اسلام, و زعیم و سرپرست جامعه باشند (و هستند) اعم از این که ریاست و زعامت آنان اذن در تصرف نامیده شود و یا ولایت‌فقیه.

پس این استدلال بیش از آن چه نافی ولایت‌فقیه باشد به اثبات و تحکیم آن اشبه و اقرب است.

چنان که ملاحظه کردیم نحوه عملکرد این مرجع بزرگ چه از نظر تبلیغی, فقهی, فرهنگی, سیاسی و غیره تفاوتی ذاتی با عملکرد دیگر مراجع عظام که قائل به ولایت مطلقه فقیه بودند نداشت (مانند مرحوم آیه الله حکیم, آیه الله شاهرودی و آیه الله سبزواری) جز در مورد قبولی به عدم حجیت حکم حاکم در مورد ثبوت هلال که آن هم به گفته برخی از بزرگان الزاما ملازمه با نفی ولایت از فقیه ندارد بلکه ممکن است تابع دلایل دیگری باشد.

و چنان چه معظم له ولایت‌فقیه را حتی از طریق دیگر نیز نپذیرفته بودند نمی بایست در دوره زعامت خود وجوه شرعیه را جهت اداره حوزه علمیه و تقسیم بر طلاب قبول کنند, زیرا با نفی ولایت و اعتقاد به اذن در تصرف, فقها و مجتهدین دیگر بودند که قیام و اقدام به حفظ حوزه کنند و این امر مهم دچار اهمال و اختلال نمی گردید.

 ( بدیهی است که تصرف در حقوق شرعی از شئون ولایت امر است نه از شئون فتوا) و ایشان نمی بایست در دوره سقوط نجف و کربلا, با تعیین هیئتی از طرف خود به اداره حکومت این دو شهر مقدس بپردازند.
منظور آن است که شیوه علمی و سیره عملی مرجع مشارالیه بر ولایت‌فقیه, ادل است تا بر نفی آن هرچند عبارت‌ها و الفاظ منسوب به ایشان به ظاهر برخلاف این معنا باشد.

از این رو ما در مشرب فقهی نامبرده دلالت بلکه اولویت قطعیه بر ولایت‌فقیه و ثبوت آن استنباط می‌کنیم. پس, منظور از این شرح و توضیح نقد استدلال های مربوطه و اقامه برهان بر ولایت‌فقیه از لابه لای دلایل فردی که به ظاهر منکر آن است, بود.

 

مسلک پنجم ؛ روایات

فقها و بزرگانی که ولایت‌فقیه را تنها از دیدگاه یک مسئله فقهی نگریسته و در مبحث اولیاءالتصرف مطرح می‌کنند پس از تمسک به آیات چند از قرآن کریم, به روایات و احادیثی استدلال می نمایند که اهم آن‌ها از این قرار است:

1 مقبوله عمربن حنظله12 2 روایت مشهوره ابن خدیجه (سالم بن مکرم)13 3 توقیع شریف صادره از سوی امام عصر(ع):.... اما الحوادث الواقعه14 4 مرسله شیخ صدوق از زبان پیامبر اسلام(ص): اللهم ارحم خلفائی15 5 صحیحه قداح از حضرت صادق(ع): من سلک طریقا.... تا ان العلماء ورثه الانبیاء16 6 روایت علی بن ابی حمزه بطائنی از امام کاظم(ع): ....ان المومنین الفقهاء حصون الاسلام117 7 موثقه سکونی از پیامبر اسلام(ص): الفقهاء امناء الرسل .... 18 8 روایت تحف العقول از امام حسین(ع): مجاریالامور والاحکام بید العلماء بالله... 19 9 روایت الغرر والدرر از علی(ع): العلماء حکام علی الناس 20 10 روایت نبوی: السلطان ولی من لاولی له.21 11 روایت نبوی جامع الاخبار: افتخر یوم القیامه بعلماء امتی فاقول: علماء امتی کسایر انبیاء قبلی.22 12 روایت فقه الرضا(ع): منزله الفقیه فی هذا الوقت کمنزله الانبیاء من بنی اسرائیل.23 13 روایت اسماعیل بن جابر از حضرت صادق(ع): العلماء امناء24 14 روایت صحیحه محمدبن اسماعیل بن بزیع از حضرت صادق(ع) قال: مات رجل من اصحابنا فرفع امره الی قاضی الکوفه .... 25 15 روایت صحیحه اسماعیل بن سعد اشعری26 16 روایت سماعه از حضرت صادق(ع): رجل مات وله بنون وبنات صغار وکبار من غیر وصیه... 27 17 روایت امیرالمومنین قیل من خیر خلق الله بعد ائمه الهدی ومصابیح الدجی قال: العلماء اذا اصلحوا.28 18 روایت مجمع البیان از پیامبر اسلام(ص): فضل العالم علی الناس کفضلی علی ادناکم.29 19 روایت قدسی: یاعیسی عظم العلماء واعرف فضلهم فانی فضلتهم علی جمیع خلقی الا النبیین والمرسلین30 20 روایت دیگر فقه الرضا(ع) لایسر القبیله وهو فقیهها وعالمها ان یتصرف للیتیم فی ماله فیما یراه حظا وصلاحا ولیس علیه خسران ولا له ربح والربح والخسران للیتیم وعلیه31


* نتیجه روایت و پایان گفتار

1 اغلب فقهای عظام که قائل به ولایت‌فقیه هستند به تمامی روایات یادشده استدلال و استناد نکرده‌اند, زیرا همیشه هر کدام از آنان به بخشی از این روایات ایرادهای سندی و یا دلالتی داشته اند و لذا به آن تعداد که از نظر متن و سند کامل می دانسته‌اند تکیه نموده و باقی را حمل بر موید و شاهد می نموده و با توجیه به جهات خاصه ای از مسئله ولایت می کرده‌اند. لهذا ممکن است این سؤال به ذهن آید که مسئله ای به عظمت و اهمیت ولایت‌فقیه چگونه از روایات فراوانی برخوردار و مستظهر نیست؟

پاسخ آن است که: اولاً: به نظر ما جایگاه اصلی مسئله ولایت‌فقیه علم کلام است و مسائل این علم با دلایل کلامی و برهآن‌های عقلی و غیرعقلی مورد استدلال قرار می‌گیرد و نیاز چندانی به روایات نیست مگر به منظور تعیین مصادیق ولایت و یا در ارتباط با مسائل جنبی آن, آری اگر این مسئله فقط جنبه فقهی داشته باشد تا حدودی اشکال یادشده چهره می نماید.

ثانیاً: از مجموع روایاتی که در ذیل آیات قرآنی ولایت به دست آمده, مضافا به روایات بیست گانه یادشده و به علاوه احادیث و روایات متعدد دیگری که پیرامون اصل ولایت و حکومت اسلامی واردشده, و با ملاحظه احادیثی که درباره ابعاد گوناگون و جهات و اطراف خاصی از مسئله ولایت نقل گردیده است مجموعه فراوانی به دست می‌آید که آمار و ارقام آن‌ها کم نبوده بلکه قابل توجه و اهمیت است گذشته از آن که برای اثبات شرعی مسئله ای کمی و یا زیادی روایات به تنهایی مورد ملاحظه نیست بلکه آن چه در درجه نخستین اهمیت قراردارد روایات تام الدلاله والسند است که فقیه بدآن‌ها استناد نماید و آن مقدار را برای حجت بودن کافی بداند.

ثالثا: مرحوم آیه الله العظمی بروجردی(قده) در تقریرات درس خود می‌فرمایند: لم یکن الشیعه فی عصر الائمه متمکنین من الرجوع الیهم(ع) فی جمیع الحالات کما یشهد بذلک مضافا الی تفرقهم فی البلاد وعدم کون الائمه(ع) مبسوطی الید بحیث یرجع الیهم کل وقت لکل حاجه اتفقت فلا محاله یحصل لنا القطع بان امثال زراره و محمدبن مسلم وغیرهما من خواص الائمه سئلوهم عمن یرجع الیه فی کل مثل تلک الامور اذا لم یتمکنوا منهم(ع) ونقطع ایضا بان الائمه لم یهملوا هذه الامور العامه البلوی التی لایرضی الشارع باهمالها بل نصبوا لها المرجع عند عدم التمکن والتوصل الیهم(ع) ولاسیما انهم کانوا یخبرون عن ذلک غائبا ویهیئون الشیعه لذلک سپس ادامه می‌دهد که: وکیف کان فنحن نقطع بان صحابه الائمه سئلوهم عمن یرجع الیه الشیعه فیها وان الائمه ایضا اجابوههم بذلک ونصبوا لهم عند عدم التمکن منهم افرادا یتمکنون منهم اذا احتاجوا. غایه الامر سقوط تلک الاسئله والاجوبه من الجوامع التی هی بایدینا ولم یصل الینا الا مارواه عمر بن حنظله وابوخدیجه ... 32

می بینیم که این فقیه بزرگ و قائل به ولایت‌فقیه که در اصل اثبات مسئله به آن مقدمات چهارگانه سابق الذکر استدلال فرموده است دو روایت مقبوله عمربن حنظله و مشهوره ابوخدیجه را (هرچند این‌ها هم مورد خدشه بعضی قرار گرفته اند) کافی می داند بلکه اضافه می‌کند که حتی مقبوله ابن حنظله برای تابید و شهادت بر مطلب کافی است و در مرحله استدلال نیاز جدی به آن نیست (ویصبر المقبوله من شواهد ذلک.... 33 2 نظر این‌جانب بر استدلال به ولایت‌فقیه از جنبه روایات در درجه نخست, مقبوله ابن حنظله, مشهوره (صحیحه) ابی خدیجه, توقیع شریف, حدیث تحف العقول, و در درجه دوم مرسله صدوق, روایت ابی حمزه, موثقه سکونی, و در آخرین مرحله سایر روایاتی است که در اغلب آن‌ها باید به عنوان موید و شاهد استناد نمود.

بحث درباره هریک از این روایات و چگونگی دلالت آن‌ها بر ولایت مطلقه فقیه و به ویژه درباره روایت صحیحه ابن بزیع و صحیحه اشعری و موثقه سماعه که آیا این‌ها دال بر اذن هستند و یا بر ولایت و حال و وضع سایر روایات مربوطه نیازمند به مجال دیگری است که امید است در فرصت مناسب این نظریات به محضر علمای اعلام تقدیم گردد.

 

پی نوشت ها ؛


1.
امام خمینی, البیع, ج2, ص467 امام خمینی ولایت‌فقیه, ص3.


2.
نساء(4) آیهء59 احزاب(33) آیهء36.


3.
به عنوان نمونه: اجازات آن مرجع بزرگ برای حضرات شهید محراب آیه الله سیداسدالله مدنی, شهید بزرگوار آیه الله قاضی طباطبایی و مرحوم آیه الله سید محمدرضا شفیعی (پدر نگارندهء این مقاله).
4.
ر.ک: پیام مقام معظم رهبری به تاریخ 71/5/18 به مناسبت رحلت مرحوم آیه الله العظمی خوئی(قده).
5.
افلاطون, جمهوریت.
6.
ارسطو, سیاست ترجمهء احمد لطفی, ص96.
7.
شیخ صدوق, علل الشرایع, ج1, ص253, باب182, حدیث9 بحارالانوار, ج23, ص32.
8.
کشف المراد فی شرح تجرید الاعتقاد قم, (انتشارات جامعهء مدرسین حوزه علمیه قم), ص398.
9.
تقریرات (البدر الزاهر) ص58 50.
10.
وسائل الشیعه (چاپ موسسه آل البیت) ج17, باب16 من ابواب عقدالبیع وشروطه, ص363, حدیث2.
11.
التنقیح, ج1, ص420 البیع حضرت امام(ره), ج2, ص504 الهدایه, تقریرات مرحوم آیه الله گلپایگانی(ره), ص40.
12.
اصول کافی, ج1, ص67 باب اختلاف الحدیث, حدیث شمارهء10 فروع کافی, ج7, ص412, حدیث 5 تهذیب الاحکام, ج6, ص218, حدیث514 و ص30, حدیث845 وسائل الشیعه, ج18, ص528, ابواب صفات قاضی, باب, حدیث 4.
13.
فروع کافی, ج7, ص412, حدیث4 تهذیب شیخ,ج6, ص303, حدیث53 وسائل الشیعه, ج18, ص100, باب11, حدیث6 و ج 18, ص 4, باب, حدیث 5.
14.
اکمال الدین, ج2, ص484, باب التوقیعات, حدیث4 الوسائل, ج18, ص101, حدیث9.
15.
معانی الاخبار (چاپ جامعهء مدرسین), ص374375 وسائل الشیعه, ج18, باب8, حدیث50.
16.
اصول کافی, ج1, ص34.
17.
همان, ص38, باب فقد العلماء, حدیث3.
18.
همان, ص46, حدیث5.
19.
تحف العقول (چاپ جامعه مدرسین حوزه علمیه قم) ص237239.
20.
غررالحکم و دررالکلم, فصل اول, حدیث559 مستدرک الوسائل, ج17, ص316, باب11, حدیث17.
21.
سنن بیهقی, ج7, ص105 جواهرالکلام, ج22, ص188.
22.
جامع الاخبار, ص38, فصل بیستم.
23.
نراقی, عوائدالایام, ص186, حدیث7, به نقل از فقه الرضا ص338 بحارالانوار, ج78, ص346.
24.
اصول کافی, ج1, ص33, باب صفه العلم وفضله وفضل العلماء, حدیث5.
25.
وسائل الشیعه (چاپ موسسه آل البیت), ج17, باب16 من ابواب عقدالبیع, ص363, حدیث2.
26.
همان, ج17, باب16, ص362, حدیث1.
27.
همان, ج19, باب88 از کتاب الوصایا, ص422, حدیث2.
28.
نراقی, عوائدالایام, ص186, حدیث8.
29.
همان, ص186, حدیث9 به نقل از طبرسی, تفسیر مجمع البیان.
30.
همان, حدیث10, شهید ثانی, منیه المرید, ص121.
31.
فقه الرضا, ص333, باب85.
32
و33. البدر الزاهر, ص5058 با تلخیص.

 

« الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم »

تذکر : پاراگراف‌های که با علامت ستاره مشخص شده‌اند را بیشتر مورد مداقه قرار دهید.

نوشتن صلوات

رسول خدا(ص) فرمودند ؛ هر کس در کتابی یا نوشته‌ای بر من صلوات بنویسد، تا زمانی که نام من در کتاب هست فرشتگان پیوسته برای او از درگاه حق طلب آمرزش می‌کنند(قمی، شیخ عباس، سفینه البحار، جلد2، داستان‌های صلوات : 8).

- با مثبت اندیشی، انرژی مثبت به خود و به دیگران هدیه نمایید.

- باتجربه کردن چالش‌ها، آبدیده‌تر می‌شوید.

- از قضاوت عجولانه پرهیز کنیم(سنگ آخر را اوّل نزنیم).

- برای روشن کردن زوایای تاریک رشد و بالندگی خودمان فکری بکنیم.

نشانی وبلاگ(وب نوشت)یاسم امامی ؛ مرورگر گوگل- یاسم امامی- فایل های گل یاس.

یا نشانی ؛

   lawyer-91.rozblog.com

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
سلام سرور گرامی، به سایت گل یاس خوش آمدید. در این سایت می توانید مقالات، مطالب حقوقی، مدیریتی و دفاعی تالیف، تهیه، تدوین و جمع آوری شده توسط اینجانب(یاسم امامی، وکیل پایه یک دادگستری و مُدرِس دانشگاه) مشاهده فرمایید. emamiyasem@yahoo Com شماره تماس : 09121470546
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 31
  • کل نظرات : 1
  • افراد آنلاین : 7
  • تعداد اعضا : 60
  • آی پی امروز : 24
  • آی پی دیروز : 9
  • بازدید امروز : 27
  • باردید دیروز : 11
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 38
  • بازدید ماه : 38
  • بازدید سال : 1,729
  • بازدید کلی : 63,401